📝📝📝
📌 یکی از دوستانم که تجربه برونفکنی داشت تعریف میکرد:
به همراه راهنمایم در یک محیط کاملا سفید پرواز میکردیم و به همه جا سر میزدیم. حال بسیار خوبی داشتم و همه چی عالی به نظر میرسید. وقتی به پایین نگاه کردم تعدادی زیادی آدم دیدم که همه لباس سیاه به تن داشتند، آنها بسیار غمگین و افسرده بودند و به نظر میرسید آن همه زیبایی را نمیبینند. من در آن لحظه با خودم گفتم:
«این آدمها چقدر ناآگاه هستند که غمگین و افسردهاند»
در آن لحظه من آگاه بودم که در این جهان هیچ دلیلی برای غمگین بودن وجود ندارد. بعد به مکانی رفتیم که راهنمایم گفت اینجا متعلق به توست. مکانی بسیار زیبا و پر نور بود، احساس راحتی کاملی داشتم. برایم میوه آوردند و من مشغول خوردن شدم، میوهها کامل نبودند، بلکه برشخورده و آمادۀ خوردن بودند، انقدر خوشمزه و خوشطعم، که من نگران تمام شدنشان بودم. با وجود آنکه جایم فوقالعاده زیبا بود و حس خوبی داشتم، این را درک کردم که بهتر از این هم میتوانست باشد. آهی کشیدم و با حسرت از راهنمایم پرسیدم:
اگه من کارهای بهتری در زندگیم انجام میدادم، آیا اینجا بهتر از این میشد؟
راهنمایم جواب داد:
تو در طول زندگیات حتی اگر فقط از یک کلمۀ بهتر استفاده میکردی، اینجا زیباتر و کاملتر از این بود!
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5