زندگی از غسالخونه تا برزخ
بالاخره به واحد اجرایی رسیده و در این قسمت بود که متوجه شدم مراحل آفیش این مصاحبه از برخی مصاحبه های
بعد از گذشت لحظاتی که نمیدانم چند دقیقه بود یا قرنی، یک خانم از آن در خارج شده و به سمت من آمدند. با ایشان روبوسی نموده و خواستم که روی نیمکت نشسته و برای مصاحبه آماده شوند و از وقتی که گذاشته اند تشکر نمودم. ایشان با لبخند من را به داخل دعوت نموده و گفتند که داخل بیایید ترس ندارد، این قسمت جدا از غسالخانه بوده و محل استراحت و .... می باشد و دوستان دوست دارند که شما در جمع با ما صحبت کنید.  چاره ای نبود به سمت آن در رفته و با ایشان در واقع از درب پشت غسالخانه وارد آنجا شدم. آن خانم با گفتن اینکه میخواهید یک لیوان آب قند برایتان بیاورم ، متوجهم ساخت که چندان در پنهان نمودن ترسم مهارت نداشته ام.  فضای بازی با کمدهای مخصوص بود که چند خانم مشغول استراحت بودند و دربی که  به محل شستشو و غسالخانه ی اصلی باز میشد. اتاقی که برای مصاحبه، به آنجا رفتیم و محل نمازخانه آنان بود. همیشه  در جمعهای خودمانی حتی از بردن نام مرده شوی هم اکراه داشته و سعی میکنیم که در این خصوص حرف نزنیم. شاید این روشی برای فراموش نمودن آن چیزی بوده که وظیفه مان بوده و نتوانسته ایم انجام دهیم. شاید برای فراموشی  آنچه می باشد که گریزی از آن نبوده و حتما روزی به سراغمان خواهد آمد. چهره مظلوم و دردمندی داشت. چقدر با او احساس صمیمیت و خودمانی بودن می کردم. مصاحبه با غساله   http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5