ملاقات‌ بعضي‌ ارواح‌ با بعضي‌ از اولاد خود محمّد بن‌ حسن‌ صفّار در كتاب‌ «بصائر» با إسناد متّصل‌ خود روايت‌ ميكند از حضرت‌ أبا إبراهيم‌ موسي‌ بن‌ جعفر عليه‌ السّلام‌ كه‌ فرمود: من‌ با پدرم‌ از مدينه‌ براي‌ سركشي‌ به‌ بعضي‌ از أموالش‌ خارج‌ شديم‌ ؛ چون‌ در صحرا وارد شديم‌ يك‌ پيرمردي‌ كه‌ موهاي‌ سر و صورت‌ او سفيد بود بر پدرم‌ روي‌ آورد و بر او سلام‌ كرد. پدرم‌ پياده‌ شد و به‌ نزد او رفت‌ و مي‌شنيدم‌ كه‌ به‌ او مي‌گفت‌: صفحه 238 فدايت‌ شوم‌ ؛ و سپس‌ نشستيم‌ و آنها در مدّتي‌ طولاني‌ از هم‌ پرسش‌هائي‌ نمودند. و پس‌ از آن‌، آن‌ پيرمرد برخاست‌ و رفت‌ و با پدرم‌ وداع‌ و خداحافظي‌ نمود. پدرم‌ ايستاد و پيوسته‌ به‌ پشت‌ سر او نظاره‌ مي‌نمود تا از نظر پنهان‌ شد. من‌ عرض‌ كردم‌: پدرجان‌! اين‌ پيرمرد كه‌ بود كه‌ من‌ شنيدم‌ كه‌ چنان‌ با او سخن‌ مي‌گفتي‌ كه‌ با هيچ‌ كس‌ چنين‌ سخن‌ نگفته‌اي‌؟ فرمود: آن‌ پدرم‌ بود. [208] و نيز در همين‌ كتاب‌ «بصآئر الدّرجات‌» با إسناد متّصل‌ خود روايت‌ ميكند از إبراهيم‌ بن‌ أبي‌ البِلاد كه‌ گفت‌: من‌ به‌ حضرت‌ امام‌ رضا عليه‌ السّلام‌ عرض‌ كردم‌ كه‌: عبدالكريم‌ بن‌ حسّان‌ براي‌ من‌ نقل‌ كرد از عُبَيدَة‌ بن‌ عبدالله‌ بن‌ بشير خَثعَمي‌ از پدر شما كه‌ او گفت‌: من‌ در رديف‌ پدرم‌ در وقتي‌ كه‌ سوار شده‌ و عازم‌ عُرَيض‌ [209] بود نشسته‌ بودم‌ و به‌ راه‌ افتاده‌ بوديم‌، پيرمردي‌ با محاسن‌ و موي‌ سر سپيد كه‌ در حال‌ راه‌ رفتن‌ بود به‌ پدرم‌ روي‌ آورد ؛ پدرم‌ پياده‌ شد و پيشاني‌ او را بوسيد. صفحه 239 إبراهيم‌ ميگويد: و من‌ چنين‌ ميدانم‌ كه‌ دست‌ او را بوسيده‌ است‌. و سپس‌ پيوسته‌ به‌ او مي‌گفت‌: فدايت‌ شوم‌، و آن‌ پيرمرد به‌ پدرم‌ سفارش‌هائي‌ مينمود. ميگويد: و پدرم‌ برخاست‌ و شيخ‌ به‌ راه‌ افتاد و آنقدر رفت‌ كه‌ از نظر پنهان‌ شد و سپس‌ پدرم‌ سوار شد و ما به‌ راه‌ افتاديم‌. من‌ به‌ پدرم‌ گفتم‌: اين‌ مرد كه‌ بود كه‌ با او چنين‌ رفتار كردي‌ كه‌ با احدي‌ غير از او رفتار ننموده‌اي‌؟ گفت‌: اي‌ فرزندم‌! اين‌ مرد پدرم‌ بود. [210] http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5