فوتبالیستی که طلبه شد... 👈 بخشی از مصاحبه ی همشهری آنلاین با حسین سلامی، همسر تجربه ی ۷۵۸: در جریان حادثه متروپل و امدادرسانی به آسیب‌دیدگان و آواربرداری از آن، عکسی از یک روحانی منتشر شد که شرح آن همه را متعجب کرد؛ «این روحانی، کاپیتان سابق تیم صنعت نفت آبادان حسین سلامی است!». همین توضیح یک خطی کافی بود که حسین سلامی بعد از دوران فوتبالش دوباره سرخط خبرها شود و دوستان سابقش شکل و شمایل جدید او را با شگفتی تمام نگاه کنند و از این‌همه تغییر و تحول تعجب کنند. به همین بهانه سراغ کاپیتان تیم صنعت نفت آبادان، که حالا او را «شیخ حسین سلامی» خطاب می‌کنند رفتیم تا از او درباره سیر این تغییر و تحول بپرسیم. حاج‌آقا اگر ممکن است ابتدا یک معرفی از خودتان داشته باشید. بالاخره خیلی‌ها هنوز باورشان نمی‌شود شما همان حسین سلامی معروف هستید! من حسین سلامی‌ام و حدوداً ۳۸ سال سن دارم. زاده آبادان هستم و کاپیتان سابق صنعت نفت آبادان. از بدو تولد تا حدود سه چهار سال پیش که به مشهد مهاجرت کردم، در آبادان زندگی کردم. از وقتی همراه با خانواده به مشهد آمدیم یکسری اتفاقات در زندگی‌ام افتاد که در نهایت به لباس مقدس روحانیت ملبس شدم. این خلاصه‌ای از زندگی من است. اگر موافقید ما به بیست سی سال پیش برگردیم و کمی درباره فوتبال صحبت کنیم. از چه زمانی وارد فوتبال شدید؟ از همان بچگی. می‌گویند آبادانی‌ها با توپ فوتبال زاده می‌شوند. فوتبال از قدیم در آبادان خیلی اهمیت داشت و در کوچه پس‌کوچه‌های شهر فوتبال جاری بود. من هم مثل بقیه بچه‌ها از همان بچگی شروع کردم به فوتبال بازی کردن. در سن ۹ سالگی بود که وارد مدرسه فوتبال صنعت نفت شدم و جدی‌تر فوتبال را دنبال کردم. همینطور پله پله این مدارج را طی کردم و پیش آمدم؛ تیم نونهالان، نوجوانان، امید و بعد هم ورود به تیم بزرگسالان صنعت نفت آبادان. به طور رسمی از فصل فوتبالی سال ۷۹-۸۰ وارد تیم بزرگسالان صنعت نفت شدم و اولین قرارداد رسمی‌ام را با این تیم بستم. اما همانطور که گفتم مسیر رشدم سلسله‌وار بود و این‌طور نبود که یک مرتبه سر از تیم بزرگسالان دربیاورم. مراتب آکادمی را مرتب طی کردم و به طور رسمی سال ۷۹ یعنی زمانی که آقای عبدالرضا برزگری مربی تیم صنعت نفت بودند وارد تیم بزرگسالان صنعت نفت شدم. من حدوداً دوازده سال در صنعت نفت بودم. چه شد که با عشق به فوتبال در شما به عنوان یک آبادانی، و بعد از این‌همه بازی کردن در سطح اول فوتبال کشور، تغییر مسیر دادید و به مشهد رفتید و طلبگی و این داستان‌ها؟! داستان از آنجا شروع شد که من فوتبالم تمام شد. تمام شد و بعد رفتیم به جرگه مربیان پیوستیم. مدرک مربیگری گرفتیم و به کمک یکی از دوستان مدرسه فوتبال تأسیس کردیم؛ مدرسه فوتبال ایران‌مهر. کنار آن هم یکسری فعالیت‌های اقتصادی را شروع کردیم. یک شرکت بازرگانی تأسیس کردیم و صادرات و واردات به کشور عراق را کلید زدیم. این کارهای اقتصادی را هم کنار مدرسه فوتبال داشتیم و امورمان می‌گذشت، خوب هم می‌گذشت. یعنی الحمدلله هیچ کمبودی توی زندگی نداشتیم. می‌دانید که فوتبالیست‌ها به خاطر قراردادهایی که در فوتبال منعقد می‌شود، زندگی مرفهی دارند. ما هم مستثنا نبودیم. ماشین خوب سوار می‌شدیم و خانه خوب داشتیم و دستمان به دهن‌مان می‌رسید. از این قضایای مذهبی بودن و اینها، هم توی فوتبال و هم بعد از فوتبال، به دور بودیم. این یک چیز واقعیت است. من همیشه این را گفته‌ام که من آدم مذهبی و حزب‌اللهی نبودم. آدمی نبودم که خیلی مقید به نماز و روزه و اینها باشد. واقعاً نبودم. اما نسبت به دو تا چیز خیلی تعلق خاطر داشتم؛ یک اربعین و دو، دهه اول ماه محرم… حتی وقتی فوتبالیست بودم، همیشه آن ده روز اول محرم برای خودم موکب و ایستگاه صلواتی داشتم و خودم توی آن می‌ایستادم و از کوچک‌ترین کار تا کارهای اصلی موکب به مردم خدمت می‌کردم. حتی در اوج فوتبالم این ایستگاه صلواتی برقرار بود. اربعین هم عادت هر ساله من این بود که از درب خانه پیاده می‌رفتم تا خود کربلا. ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075