شلنگ های اویزون داخل گردن م.یت
حالم رو بدتر میکرد، نفس عمیقی کشیدم وزیر لب گفتم یا مادر؛ یا زهرا س کمکم کن😔 تمام روی دستش کبود بود،خو.ن های روی صورتش رو با دستم تمیز کردم
تازه چهره ی زیبا و جوانش مشخص شد😭عزیز جوانم ...
یکی از خانما که اومده بود کمکم
گفت اخر اسمت رو بمون نگفتی ها...
از کدوم حوز.ه هستی؟!
سرم بلند کردم و گفتم من زهرام
نوکر شما و بقیه سوال هاشو بی جواب رها کردم....
همینجوری که دورکارهای عروس بودیم، اون سمت چپ حوض نشسته بود
منم سمت راست حوض ...
گفت زهرا اخه تو خیلی جوونی این کار برای تو خوب نیست، اگر من اینجام بخاطر اینکه خرج زندگیمه، اما تو چی؟!
برو جای دیگه کار ج...ه.ادی کن
نه غسالخونه😔
من دیسک کمر گرفتم تو این کار از بس م.یت جا به جا کردم، سرم انداختم پایین گفتم خدا یاری میکنه عروسم تنش خشک خشک شده بود تو بغلم گرفته بودمش تا اب به سمت مخالف بدنش بخوره، اب که به صورتش خورد چشماش باز شدن صورتش رو به سمت مخالف کردم تا چشماشو نبینم، چشمای درشت و روشنی داشت حیا میکردم بهش نگاه کنم😔 غسل دادیم تمام باید کفن میکردیم
نگاه به دست ورم کرده ی فاطمه کردم
که توان کمک کردن رو نداشت ولی بخاطر اینکه من تنهایی زور نزنم اومد کمکم.
فاطمه تو دستاشو بگیر منمپاهاشو میگیرم که سریع بزاریمش روی کفن، زهرااا سنگینه نمیتونم دستممم داره درد میگیره، بگو یا علللللی و بلند کن....
کار کفن تمام شد بگید خانواده بیاد تا صورتش رو نبستیم باش خداحافظی کنن، یه خانم جوان اومد توان قدم برداشت نداشت اشکاش می اومدن به عروس نگاه میکرد گفت میشه پیشونیشو ببوسم؟
گفتم بله میشه...
هی بوسه میزد به پیشونی وهی ناله میکرد
یادداشت های یک غساله