اول صبحی از ماشین پیاده شدم خانمه اومد سمت ماشین گفت شما مسئول اینجایید؟
گفتم نه من اینجا کار میکنم😄
گفت مادر منو گذاشتن داخل ، نمیخایم بره سردخونه، گذاشتیمش بیرون سردخونه گوشه راه رو ، داریم میریم ساختمان اداری نامه غسل بگیریم و بیایم ، گفتم خب میذاشتینش رو سنگ تا غسلش بدیم بعدش برید کاراشو انجام بدید ، گفت من خودم میخام غسلش بدم