اولین تجربه ی دیدن جنازه🥺
منبع خاطرات خانم غساله در اینستاگرام که این محتوا را مینویسند
کپی بدون این منبع حرامه 👇👇👇👇
@neiynava313
روزهای سخت و طاقت فرسایی بود
با خوندن فراخوان ثبت نام برای غسالخونه ترسو
هیجان کل وجودم گرفته بود در این حد بودم از سایه ی خودمم میترسیدم اما یه نیروی درونی منو وادار به این کار میکرد برو و یاعلی بگو ازش برمیایی!!!
اما من ،منی که روحیه ی حساسی داشتم چطور میتونستم رو به رو بشم با جنازه ها!
اونم جنازه هایی که همشون با اون بیماری کرونا از دنیا رفته بودن( اون روزا اطلاعات تمون پایین بود و هیچی از اون بیماری نمیدونستیم جز اینکه اگه هرکس این بیماری رو بگیره مساوی با م.رگه)
دید ما این بود...
تصمیم نهایی رو گرفتم پیام دادم به استادم
استاد اسم منم بنویس🖐️ استادم گفت پس حسینت چی ؟ بچه داری ،گفتم زمان ج.نگ هم خیلی ها بچه داشتن ولی رفت برای رضایت خدا...
تو دلم غوغا شد،اشوب شد،ترس شد
شب بود حسین چند ماهمو از خود جدا کردم
سجادمو پهن کردم زیارت عاشورا خوندم،قران گرفتم تو دستام ،دور خونه تاب میخوردم ،خدایا چی کنم؟! نکنه تصمیم اشتباهی گرفتم؟ عرق از فرق سرم چکه میکرد ،دلم نمیخواست صبح بشه ،
اما صبح شد😭قلبم تند تند میزد ،دلم میخواست جابمونم از بچه ها ،دلم میخواست منو یادشون بره،دلم میخواست کسی نیاد دنبالم...
اما آماده شدم و روی مبل نشستم چشام به گوشی بود، حاج اقا بود ،فامیل منو درست تلفظ نمیکرد ،سلام خانم قلندر همراه بچه ها پشت در خونه هستیم بیاید پایین که بریم سمت غسالخونه😭اخ که قلبم داشت می ایستاد ای خدا چ غلطی کردم من ....
سه بار تا درب حیاط رفتم، سه بار برگشتم به خونه، یه بار با دمپایی رفتم،یه بار گوشی رو جا گذاشتم،یه بار کیفم رو..
رفتم تو ماشین بچه ها همه با روی خوش سلام کردن اما رنگ روی من پریده بود😞
خوش اومدی خانم قلندر...
من قلندریم حاج اقا نه قلندر