زندگی از غسالخونه تا برزخ
غروب پنج شنبه صف نماز جماعت بودم گوشیم کنار مهر بود. نماز مغرب رو خوندیم داشتم سخنرانی بین دونماز
مادر به قربونت پاشو دیروز این موقع باهم پارک بودیم، پاش باز ببرمت پارک پاشو مامان اینجاسردت میشه نخواب اینجا جیغ‌میزد و میگفت ابش سرده بچم سردش میشه؟ چرا داره خو..ن میاد مات ومبهم نگاهش میکردم دستام یخ شده بودن گفتم مادرش هستید؟ گفت مادر بزرگشم مامانش داخل بیمارستانه ، تورخدا بم بگو چطور طاقت بیارم دارم دیونه میشم هی میزد تو صورتش ... منم تو اون لحظه انگار شوک بزرگی بم وارد شده بود نمیدونستم باید چی بگم اصلا باید چی میکردم؟ نوه ی اولم بود😭 برم به دخترم چی بگم؟؟ بگم بچت نیست!! بگم مامان جیگر گوشت روی سنگ غسالخونس؟؟ خانمم عزیزم اروم باشید تسلیم در برابر رضای خدایم ، همه از خدایم و باز برمیگردیم تو آغوش خدا❤️ اسون نبودن گفتن جمله هام نگاه کردم به چشم های سیاه گود رفته ی بچه ی سه ساله که دیگه صدای ازش درنمی اومد😭 اخه مگه بچه ی سه ساله نباید بازی کنه؟ مگه نباید با گشواره هاش ناز کنه اه رقیه جانم اه خانم سه ساله یه بچه ی سه ساله مگه قدو بالاش چقدره😭 زخانه ها همه بوی طعام می آمد ولی به جان تو بابا گرسنه خوابیدم ______ زهرا ببین موهاشو و بلند بلند گریه میکرد موهاش به کش های رنگ رنگی دو گوشه بسته بود😭اخ شاید خوابه بیا بیدارش کنیم بگیم وقت بازی کردنشه حالا چه وقت خوابه خدایا دورت بگردم من مادرم😭 خدایا سخته دیدن بچه ی سه ساله گیره هاشو باز کردم یکی یکی... دست کشیدم توی سرش زیر دستم پر بخیه اومد... ننه.. مامان.. بچم.. دخترم... رقیه ی من اذیت شدی مادر😭 بخواب بیدار نشو تا خوب حمومت بدم ز..خم های سرت رو تمیز کنم مادر جان😭 اخ از دل مادرت.. سر رو که شستم تن رو که شستم چشمم به دست های کوچیکش افتاد گذاشتم کف دستم😭 لاک های صورتیش زده بود.‌ کم اوردم کم اوردم اخه دختر بچه بود😭 حتما یک کیف صورتی هم داشته.. حتما یه لباس عروس صورتی هم داشته @neiynava_313 باچی تمیز کنیم؟ با چی لاکش رو پاک کنیم اون وقت شب استون تو غسا..لخونه نبود. خدایا چی کنم تمیز کنم ناخن هاشون چادر زدم سرم رفتم پیش نگهبانی گفتم چند حبه قند بم بده! گفت خانم قلندری الان قند برا ی چیت؟ مگه حالت بد شده! جوابش نمیتونستم بدم راه گلوم بسته بود سرم رو بالا پایین کردم که زودتر قند رو بم بده... سریع رفتم بالا سرش روضه ی حضرت رقیه سلام الله رو میخوندیم و اروم اروم لاک هاشو پاک میکردیم. دم گوشش گفتم مامان دختر قشنگم برای دل مادرت دعا کنی😭 اون هنوز نمیدونه تورفتی‌‌. غسل که تموم شد کمی تربت گذاشتم زیر زبونش بهش گفتم زهرا قلندری رو بچه های نینوا رو پیش خانم رقیه ع یاد کنی💔