منبع خاطرات خانم غساله در اینستاگرام که این محتوا را مینویسند
کپی بدون این منبع حرامه 👇👇👇👇
@neiynava313
به شدت بوی تعفن می اومد حس کردم الانه که دوتامون بیهوش بشیم از بوی عفونت؛ داد زدم سرش گفتم با روسری صورتت رو بپوشون مریض میشی با این بو؛ گفت بیا ببین چ خبره اینجا
بو بیشتر وبیشتر بیشتر شد
نقابم روی صورتم بود سفت چسبوندمش به بینی و دهنم ، گفتم زود باش چی میخای نشونم بدی یهویی پارچه رو بلند کرد یک فرو رفتگی عمیق پر از معذرت میخام عفونت و بوی بد بد بد هرچی که بگم کم گفتم با دیدن اون صحنه شروع کردم اوق زدن حال رفیقمم داشت بد میشد گفتم بزار روشو نبینم دیگه
گفت بگو تکلیف چیه
نمیتونیم این رو غسل بدیم
زودی پریدم دم غسالخونه
دوتا در رو باز کردم فقط هوا عوض شه
از دور صدای اقای س می اومد چی شده خانم قلندری گفتم هیچی نزدیک نشید مشکلی نیست، رفیقم بدو بدو اومد سمتم زهرا نمیشه اصلا نمیشه غسلش داد
اب بهش بخوره دیگه جای موندن تو غسالخونه از بو نیست همینجور که نشسته بودم پاشدم ، بهش نگاه کردم
گفتم سخته خیلی هم سخته اما چاره چیه؟؟ من و تو برای چی اینجایم؟ اومدیم که غسلی گردن ج۰نازه ها نمونه
ینی میگی بدتر اون سوختگی بود که زیر دستمون لیز میخورد و صورت نداشت؟
ینی میگی بدتر اون خود۰کشیه بود که
چشاش از حدقه اومدن بیرون؟ ما از این سخت تر داشتیم وازش بر اومدیم
یا زهرا س بگو و شروع کن تند سریع میشوریم ان شاالله خدا ازمون راضی باشه
حرفای خوب خوب می اومد سر زبونم
اما همین که به ج.نازه نزدیک تر میشم
جیگیرم زیر رو میشد، تو دلم گفتم خدایا غلط کردم توان بده بمونم و غسل بدم جلو رفیقم ضعیف نشم، اون باحرفای من داره شروع میکنه؛ نفس نمی کشیدم
که مبادا بو تعفن بم بخوره، شروع کردیم غسل دادن سر جنازه رو دستش گرفت
تند تند سطل های قرمز رنگ رو پر اب میکردم میریختم روی سرش
سرو گردن شسته شد، سمت راست رفتیم
یواش نفس میکشیدم🥺
ایقدی سختم بود ،دستای سرد و کبودش رو گرفتم تو دستام اب ریختم از شونه ش تا نوک انگشتش، شستم شستم تا رسیدم به اون پارچه ی که باید بلند میکردم واب میریختم
🥺 دوستم نگاهم کرد
و پارچه رو بلند کرد
اب ریختیم و اون چیزی که فکرش میکردم شد بو پخش شد
فقط با ذکر رفتیم جلو
اخ که دلم میخاست فرار کنم از اون اتاق
اخ که با دیدن اون چسب که چسبیده بود به اون زخم و در نمی اومد دلم میخاست گریه کنم ، اخ که این مادر چی کشیده با این همه درد
عروس اون خانم اومد داخل گفتم نیا خانم نیاااا مریض میشی
هی گریه میکرد میگفت خودم مرتب حمومش میدادم بزار بیام داخل
اومد ؛ دلم نمیخاست عروسم رو قضاوت کنم اما همش تو ذهنم این بود تو زندگی دنیاش چطور ادمی بوده؟؟؟ اهل نماز بوده؟؟؟ سکوت کردم
ادامه دارد۰۰۰