خدایا من الان باید چی کنم؟
نمیشه که نرم کمک فاطمه میترسم جرات ندارم برم نزدیک ج.نازه بشم.
نگاهم به پام افتاد قرار بود برم خونه یه پام کفش داشت، یه پام چکمه ی مشکی رنگ تند تند سطل رو پر اب کردم.
ترس، وح شت بچه ها، تنهایمون ، ذکر های که زیر لب می گفتیم که خدایا غلط کردم من اگه برات بندگی نکردم😔
چرا هر وقت میام غسالخونه
با چالش های جدیدی باید اشنا بشم؟
تامیام میگممیتونم از پسش برمیام ولی
ج.نازه ی زیر دستم میاد که زمین تا اسمون فرق داره با ج.نازه های دیگه،
ولی من کم نمیارم حتی اگه دوزش زیاد تر باشه بازم راهمو ادامه میدم.
سدر رو ریختم تو سطل اب با دستام حلش کردم، ولی شیطون تو سرم داد میزد نزدیک نشو تو نمیتونی! با روحیت سازگار نیست نرو جلو؛ ولی رفتم جلو تر باید انجامش میدادم خودم، دهنم رو محکم فشار دادم بینی مو کیپ گرفتم که بوی بم نخوره، اما اوضاع خیلی داغون تر از این حرفا بود ، با چشم به فاطمه اشاره دادم سر میت رو بگیره تا اب بریزم تو سرش اشک های فاطمه سرازیر شد وهیچ حرفی نمیزد؛ اب ریختم تو صورتش تمام چهره سیاه کمبود بود اینقدر باد کرده بود مثل بادکنگ شده بود، خدایا من خوابم یا بیدار؟! اصلا به عقل جن هم نمیرسید من روزی تو این فضا با انواع اقسام ج نازه ها روبه رو شم🥺
چشماش مثل یک خط شده بود اصلا دیده نمیشد حتی نمیتونستم تشخیص بدم چند سالشه مثل زغال سیاه شده بود
اولش خیال کردم سوخته که اینجور شده
ولی نه نسوخته بود بخاطر کالبد شکافی که کرده بودنش و پنج روز تو دماهای مختلفی که قرار گرفته بود اینجور باد و سیاه شده بود😭
باید سمت راست بدنش اب میریختم
همینکه اب ریختم پوست بدن باش جدا میشد😭
نمی تونم نمی تونم ادامه بدم...
اللهم صل علی محمد وال محمد وعج
دستم رو به ارومی میکشیدم به بدن که مطمن بشم اب رسیده به همه جاش جرات نداشتم زیر دستم رو نگاه کنم
ادامه دارد....