567.6K حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
⁨ برای حاجت روایی ابتدا ۳۳صلوات به روح شهید کاظم عاملو بفرستید 🙏🏻🏴🖤... ادامه روایت : یک شب کاظم رو کرد به ما چند نفر و حرف عجیبی زد. بهمان گفت: «امشب تو دعای توسل، ائمه(ع) میان تو اتاق‌مون.» و بلافاصله گفت: «اگه خدا بخواد.» کم نمانده بود از چیزی که به گوش‌مان خورده بود بال دربیاوریم. گرچه زمینه‌اش تا حد زیادی بود. مثل کسی که مدت‌ها تشنه بوده و به او وعده آب زلال و خنک می‌دهند شده بودیم؛ همین‌طوری نرفت سر اصل مطلب؛ کلّی مقدمه‌چینی کرده بود تا آماده شویم. جمله بعدی کاظم بیشتر تکان‌مان داد. خیلی مطمئن گفت: «من امشب امام عصر(عج) رو به شما نشون می‌دم.» خدا می‌داند در دل‌مان چه خبر بود. نمی‌شود گفت. شب شد. پنج شش نفری جمع شدیم توی اتاق خودمان و بعد از خاموش کردن چراغ، جلسه شروع شد. دیگر دل توی دل‌مان نبود. البته کاظم سابق هم یک همچین قراری با ما گذاشته بود. یعنی بنا بود همه، حضرت(عج) را ببینیم. اما دفعه قبل این اتفاق نیفتاده بود. خودش می‌گفت به خاطر گناه و خطایی که از یکی از بچه‌ها سر زده بوده؛ منتهی اسمی از او نبرد. فقط گفت یک نفر اشتباهی کرده. ----- ادامه👇