•°•🌷
حاجاقاپناهیانمیگہ:
خدادنبالبهونہاستتاببخشتت
اینفرصتوازدستندیم!
بلندشیمبریمبگیمببخشماروشایدامروز،
روزآخرۍباشہکہهستیم...
#تلنگرانه⚡️
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪ @sabkeshohadaa🍂⃟💕
میـدونید....
فقطـ دمـ زدن
از شـهدا کافۍ نیسـت
افتخارمـ نیسـت
بایـد زندگیـمان ، حرفـمان،نـگـاهـمان،لـقمہ هایمان رفتارمان بـوۍ شهدا بگیرد❤️
#شهیدصادقعدالتاکبری
#شہیدانھ❤️
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪ @sabkeshohadaa🍂⃟💕
•°•🌷
حاجاقاپناهیانمیگہ:
خدادنبالبهونہاستتاببخشتت
اینفرصتوازدستندیم!
بلندشیمبریمبگیمببخشماروشایدامروز،
روزآخرۍباشہکہهستیم...
#تلنگرانه⚡️
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪ @sabkeshohadaa🍂⃟💕
•°•🌷
🥀طوری تَلاش کنید کِه اگر روزی
امام زمان عج فرمودند:
" یه سرباز متخصص میخام
بفرمایند ؛ فلانی بیاید "
سربازی کِه هیچ کارایـی
نداشته باشه بدردِ اقا نمیخوره..
برید آمادگیِ جسمانیِ
خودتون رو ببرید بالا
مومن باشید.. همراه با آمادگیِ جسمانی...
-شهیدحسین معزغلامی
#شہیدانھ❤️
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪ @sabkeshohadaa🍂⃟💕
•°•🌷
میگفت:
نمیخواد یه شبه بشی آیتاللّه بهجت
قدم به قدم از خدا دور شدی
قدم به قدم باید برگردی به خدا..
کوچیک کوچیک ترک کن..
یکی یکی خطاها رو دور کن..
یکی یکی اصلاح کن خودتو...
نماز نمیخوندی، حالا شروع کن به خوندن
کمکم سعی کن یکی یکی نمازهاتو بخونی
بعد کم کم نماز صبحم پا میشی..
بعد کم کم سروقتش نماز میخونی..
بعد کم کم اضافه میکنی بهش..
#تلنگرانه⚡️
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪ @sabkeshohadaa🍂⃟💕
•°•🌷
-حاج ابراهیم !
چرا جبهھ رو ول نمیکنۍ بیاۍ
دیدار حضرت امام ؟
-ما رهبرۍ رو براۍ اطاعت میخوایم ،
نھ براۍ تماشا :)
#شہیدانھ❤️
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪ @sabkeshohadaa🍂⃟💕
•°•🌷
دیدین تا یه گناهی انجام میدیم
سریع شیطون میاد میگه:
دیدی خراب کردی؟
تو درست بشو نیستی!
اصلا تو ماله این حرفا نیستی!
آب از سرت گذشته!
دیگه خدا هم تو رو نمیبخشه..
و...
حالا ببینیم خوده خدامون چی میگه:🙂
سوره ی زمر۳۹:
ای بندگان من که [با ارتکاب گناه] بر خود زیاده روی کردید! از رحمت خدا نومید نشوید، یقیناً خدا همه گناهان را می آمرزد؛ زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.
ببینخودشدارهمیگههمشووومیبخشم:)
حالا دیگه خودتی که تصمیم میگیری
به حرف شیطون گوش بدی
یا به حرف خوده خدا..!
#تلنگرانه⚡️
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪ @sabkeshohadaa🍂⃟💕
#پندانه🌱
✍پسر بچه فقیری وارد کافی شاپ شد و پشت میز نشست ! خدمتکار برای سفارش گرفتن به سراغش رفت. پسر پرسید : بستنی شکلاتی چند است؟
خدمتکار گفت 50 سنت . پسرک پول خردهایش را شمرد بعد پرسید بستی معمولی چند است؟
خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پرشده بود و عده نیز بیرون کافی شاپ منتظر بودن با بی حوصلگی گفت :35 سنت پسر گفت برای من بستنی معمولی بیاورید...
خدمتکار بی حوصله یک بستنی از ته مانده های بستنی های دیگران آورد و صورت حساب را به پسرک دادو رفت ، پسر بستنی را تمام کرد صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوق پرداخت کرد و رفت...
هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت گریه اش گرفت ،پسر بچه درروی میز در کنار بشقاب خالی 15سنت انعام گذاشته بود در صورتی که میتوانست بستنی شکلاتی بخرد !
شکسپیر چه زیبا میگوید :
بعضی بزرگ زاده می شوند ، برخی بزرگی را بدست می آورند ، و بعضی بزرگی را بدون اینکه بخواهند با خود دارند...
#داستانک🙂
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪ @sabkeshohadaa🍂⃟💕
شهیدی که دموکراتها پس از شهادت گوشت تنش را خوردند!
سعید (احمد) ۷۵ روز زیر شکنجه بود. ابتدا به هر پایش نعل کوبیدند و به همین ترتیب او را برای آوردن چوب و سنگ به بیگاری بردند. آنها که از جسد بیجانش نیز وحشت داشتند دیگر اعضایش را مثله کردند و جگر و گوشتش را خوردند.
به گزارش گروه دیگر رسانههای خبرگزاری فارس، «سعید (احمد) ۷۵ روززیر شکنجه بود. ابتدا به هر پایش نعل کوبیدند و به همین ترتیب او را برای آوردن چوب و سنگ به بیگاری بردند. پس از دادگاهی شدن به شکنجه و مرگ محکوم شد. دستش را از بازو بریدند و پس از یک معالجه سطحی با دستگاههای برقی تمام صورتش را سوزاندند...» متن فوق بخشی از لحظاتی است که شهید احمد وکیلی در اسارت گذراند. روایتی که حتی به ما جرئت همکلامی با مادر و پدر شهید را نداد؛ بنابراین برای آشنایی با زندگی شهید احمد وکیلی که نام دیگرش سعید است، سراغ برادرش رفتیم. در خلال گفتگو متوجه شدیم که این خانواده سه شهید تقدیم انقلاب کرده است. شهدایی که در دامن پر مهر مادرشان پرورش یافتند. مرور زندگیشان ما را به این فرموده امام خمینی (ره) میرساند که از دامن زن مرد به معراج میرود. شهید احمد وکیلی ناطق، سال ۱۳۵۹در کردستان به شهادت رسید. شهید محمود وکیلی ناطق در عملیات خیبر و جزیره مجنون به شدت مجروح شد و ۱۳ فروردین سال ۱۳۶۳ آسمانی شد. شهید هادی وکیلی ناطق هم در عملیات کربلای ۵ در تاریخ ۲۳ دی ۱۳۶۵ به برادران شهیدش پیوست و برادر دیگرشان مهدی وکیلی ناطق به افتخار جانبازی نائل آمد. روایتهای احمد وکیلی ناطق که بعد از شهادت برادر متولد و هم نام او شد را پیشرو دارید.
روستای شهیدآباد
پدر و مادرم متولد روستای شهیدآباد شهر آوج هستند. آوج از شهرهای کوچک شهرستان بوئین زهرای قزوین است. خانواده پدریمان کشاورز و رعیت بودند و خانواده مادری زمیندار. مادر متولد سال ۱۳۲۳ و پدر متولد سال ۱۳۱۶ است. پدر زمانی که با مادر ازدواج میکند تازه وارد حوزه علمیه شده بود و سالهای اول درس طلبگی را میگذراند.
خانواده مادر، ابتدا به خاطر انتخابش به ایشان ایراد میگرفتند و میگفتند که چرا میخواهی با یک روحانی ازدواج کنی! اما مادر به خاطر علاقهای که داشت، روی تصمیمی که گرفته بود میایستد. آنها فروردین ۱۳۳۶ ازدواج و زندگی مشترکشان را در همان روستا آغاز میکنند و یک سال بعد به همدان مهاجرت میکنند تا پدر درسش را ادامه بدهد. احمد سال ۱۳۴۰ در همدان متولد شد. خانواده در سال ۱۳۴۱ به قم مهاجرت میکند و حالا ماحصل زندگیشان هفت پسر و یک دختر است.