چه خون دلهایی خورد.
آن از اصحاب عایشه و نقض بیعتشان.
آن معاویه و نیرنگ ها و جنایاتش.
معاویه یکی از دُهات عالم است!
یعنی یکی از زیرکهای دنیاست
میدانست چه چیزهایی
دل علیﷺ را آتش میزند،
و مخصوصا همان کارها را میکرد؛
در آخر کار هم
خوارج و خشک مقدس ها
که از روی عقیده، ایمان و خلوص
علی را تکفیر و تفسیق کردند.
واقعا انسان وقتی
مصائب علیﷺ را میبیند
حیرت میکند!
یک کوه هم طاقت ندارد
اینمقدار مصیبت را تحمل کند.
انسانکامل،ص۵۴
شهید صدرزاده میگفت رو کرد به دوستش و گفت: «ابوالفضل، ما به
هیئت میاییم حسین حسین میگیم و به سر
و سینه میزنیم، بعدم میریم بیرون. این
طوری نمیشه.» دوستش گفت: «خب باید چه
کنیم؟» جواب داد: «بعد این عزاداریا باید عمل
خیر هم انجام بدیم.» دوستش پرسید:
«منظورت چیه؟» گفت: «مثلا جهیزیه دختری
رو آماده کنیم یا پول جمع کنیم به مردم کمک
کنیم. درسته عزاداری جزئی از مراسم ماست
که بایدم باشه، اما کنارش باید کارهای دیگه
هم انجام بدیم.»
♦️حتماً بخوانید♦️
#روایت_شهدا
یک پسرجوان۲۵ساله
تازه داماد👨💼
دراثــرسانحه تصادف دوهفته اے توکما بود...
ولی
روز۲۹دی تموم کردودستگاه هاروازش جدا کردن...
مادرش مثل هرروزداشت باامیدوارد بیمارستان میشد
ولــے چشمای گریون اطرافیانش خبرمرگ جوان تازه دامادش روبهش دادن
به سمت درب بیمارستان به طرف عکسایی که ازشهدا اونجازده بودن دوید...
بزرگ ترین اونها عکس شهیدابراهیم هادی بود...
مادراون پسر حدودیک ساعتی، اونجا زجه زد
میگف من بالاسرجنازه جوانم نمیرم...
ازشهدا گلایه کرد
میگف دیگه به شمااعتقادی ندارم،میگف روزقیامت پیش حضرت زهرا(س)شکایتتون رومیکنم...
کلماتی که ازدهانش خارج میشد کنترل نشده بودن...
اون دوهفته هر روزش را با؛ نیابت ازپنج شهید بالاسرپسرش میرفت...
نذرونیاز وختم هایش بااسم مبارک شهدا رقم میخورد
همینطورکه داشت به شهــدا بدوبیراه میگفت وازسرناامیدی ازاوناشکایت میکرد...
ناگهان دخترش بافریاد وخنده وگریه باحالتی عجیب فریادمیزد
مامـــان حسین برگشته داره نفس میکشه...
پسرش به لطف ومعجزه شهدا؛برگشــت..
شهیدابراهیم هادی دیشب به خواب مادرحسین رفته بودوگفته بود:
ماپسرت روبهت برگردوندیم،فقط توروخدا پیش حضرت زهرا(س)ازماشکایت نکن ماپیش این خانم آبروداریم...😔
✅ایناروگفتم که بیشترباورکنیم،شهدا زنده اند
مارومی بینن...
هرروزمون با نام یک شهید باشه...
تا ...زندگیمون شهدایی بشه♥
#شهیدانه🕊
-نشرصدقهجاریه-
𝑱𝒐𝒊𝒏⤹
•🌿• @sabkeshohadaa | سَبڪِشُھَכآ
📌نزدیک یک هفته بود که #سوریه بودیم.
موقع ناهار و شام که می شد علیرضا غیبش میزد. بهش گفتیم: مشکوک میزنی علیرضا، کجا میری؟ گفت: وقتی شما مشغول ناهار خوردن هستین، من میرم به #فاطمه و #ریحانه ( دختر شش ساله و هشت ماهه اش ) زنگ میزنم...
📌یه شب رفتیم توی خانه هایی که #خالی شده بود، تا از اونجا به دفاع از شهر پرداخته و جلوی نفوذ #دشمن به شهر رو بگیریم. فرمانده مون گفت: می تونین از وسایل خانه ها مث #پتو استفاده کنین. شب که خواستیم بخوابیم، دیدم علیرضا بدون #پتو و ملحفه توی #سرما خوابید ، گفتم چرا از ملحفه استفاده نمی کنی؟ علیرضا گفت: شاید صاحب خانه راضی نباشه ...
📌شبها #نماز_شب می خوند. اولین نفر بود که بلند میشد #اذان می گفت و نماز جماعت برگزار می کرد. استاد قرانمون بود. شبها می یومد و می گفت بیایم سوره #ذاریات بخونیم...
#مدافع_حرم شهید علیرضا قلی پور
#شهیدانه
𝑱𝒐𝒊𝒏⤹
•🌿• @sabkeshohadaa | سَبڪِشُھَכآ
🌱مقید به شرعیات و فرائض بود
هیچگاه ندیدم که #نماز اول وقتش ترک شود همیشه به این موضوع اهمیت میداد و خانواده را برای خواندن #نماز اول وقت تشویق و ترغیب میکرد
صدای #اذان همیشه از تلفن همراهش پخش میشد...
#شهید_عباس_دانشگر به روایت پدر شهید
𝑱𝒐𝒊𝒏⤹
•🌿• @sabkeshohadaa | سَبڪِشُھَכآ
•🌿•
یادتان را گره زدهام
به طلوع خورشید...
پرتو طلایی رنگش
که سرک میکشد توی اتاق
یاد شما میافتم.
سلام تمام دلخوشی روزگار
مهدیــجانمـ❤️🩹
#صبحتونمهدویـ✋
𝑱𝒐𝒊𝒏⤹
•🌿• @sabkeshohadaa | سَبڪِشُھَכآ
•🌿•
خیالاٺے شدم از بس ڪہ شبها لحظہ ے خوابم
خودم را در میاڹ صحن زیباے شما دیدم
ولے حتے خیاݪ ڪربلایٺ نیز شیریڹ اسٺ
خدا را شُڪر هر شب با خیال دوسٺ خوابیدم
💚اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْـنِ
💚وَ عَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْـنِ
💚وَ عَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْـنِ
💚وَ عَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْـنِ
#حسینجآنـم❤️🩹
#صبحتونحسینیـ✋
𝑱𝒐𝒊𝒏⤹
•🌿• @sabkeshohadaa | سَبڪِشُھَכآ