❀' سَبڪِشُھَכآ '❀
*
رگ رگم پیغام احمد میدهد ؛
سینهام بوی محمد میدهد .
❀' سَبڪِشُھَכآ '❀
-💔
مادر شهید بود...
جلوی آمبولانس رو گرفت
گفت صبر کنین،
میخوام پسرمو ببینم...💔
❀' سَبڪِشُھَכآ '❀
با چشم هایی خیس از اشك ،
حرف پسرش را شنید :
مادر مرا ببخش اگر دیر آمدم ،
یک مشت استخوان شدنم طول
میکشید :)