🔺️حسن عاشق مجالس اهل بیت (علیهم السلام) بود. محرم سه وعده هیئت می رفت و صورتش دائم کبود بود. روضه حضرت زهرا (سلامالهعلیها) و حضرت زینب(سلامالهعلیها) حالش را منقلب می کرد.
🔹️شب شهادت حضرت زهرا (سلامالهعلیها) از هیئت می آمدیم. گفت: مهدی دقت کردی که ما بچه های حضرت زهراییم و قیامت می توانیم دست ایشان را ببوسیم.
#شهیدحسنقاسمیدانا🌷
🔺️با قایق گشت میزدیم چند روزی بود عراقیها مرتب کمین میزدند سر یک آبراه. قایق حاج حسین پیچید جلویمان ،پرسید چه خبر؟
🔹️گفتم چند روزی قایق خراب شده بود حالا که درست شده مجبوریم عصر گشت بزنیم. عصر که میشه تا صبح میریم پایین صبحونه و ناهار و شام و یک جا میخوریم.
✨️پرسید پس کی نماز میخونید؟ گفتم همون عصر. گفت بیخود بعد هم وادارمان کرد پیاده شویم همان جا لب آب ایستادیم و نماز خواندیم
#شهیدحسینخرازی🌷
🔺️«همه شرایط را بسنجید اما بدانید آنکه به کار ما نتیجه میدهد دست عنایت خداست.»
#شهیدحسنباقری🌷
7.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
إلى اللقاء مع انتصار الدم على السيف، إلى اللقاء في الشهادة، إلى اللقاء في جوار الأحبة.
تا دیدار دوباره، با پیروزی خون بر شمشیر.
تا دیدار دوباره، در شهادت.
تا دیدار دوباره، در جوار یاران و عزیزان.
✍شهید سید حسن نصرالله❤️
1.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱 #کلیپ ؛ #استوری
❤️ با تو بیعت میکنم که یاریات کنم تا دنیا، رنگ عدالت و آرامش را ببیند.
✋ #عهد_میبندم
⁉️به خاطر قضای یک نماز صبح...
✨️سرباز که بود، دو ماه صبحها تا ظهر آب نمیخورد نماز نخوانده هم نمیخوابید. میخواست یادش نرود که دو ماه پیش یک شب نمازش قضا شده بود.
📗کتاب یادگاران
#شهیدحسنباقری🌷
هدایت شده از شایدشھیدبشیم ؛ 🇵🇸 .
عمل ما میتواند زندگی را
به خسران یا عمل صالح
تبدیل کند .
امروز فرصت من به پایان
رسیده ، ولی شما فرصت
دارید و از آن به بهترین
شکل استفاده کنید .
- سردارشهیدامیرعلیحاجیزاده
6.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«شهیدمحمودکاوه:
هرآنچهازخدامیخواهید
باواسطهازشهــدادر#نمازاولوقت
طلبکنید.. ♥!»
6.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ابراهیم هادی چجوری
شهید ابراهیم هادی شد؟
#حاجحسینیڪتا🪴
نوجوانی عاشق که دارویی عاشقانه میخورد
آخرای شب بود که پرده برزنتی سنگر را کنار زد و آرام به کنار دستم خزید و آهسته گفت: میشه ساعت چهار صبح بیدارم کنی تا داروهایم را بخورم؟
سـاعت چهـار صبح بیـدارش کردم. تشـکر کرد و بلند شـد از سـنگر رفـت بیرون،
٢٠ الی ۲۵ دقیقه گذشـت، اما نیامد. نگرانش شـدم. رفتم دنبالش؛ هوا مهتابی بود بعد از جستجوی اطراف سنگرهای یک صدای زیبا و سوزناک مناجات شنیدم، رفتم به دنبال صدا، دیدم یه قبر کنده و داخل قبر نمـاز شـب میخواند و زارزار گریه میکند! در تاریکی لرزش شانههایش را حس میکردم، نزدیک شدم که سایهام در نور مهتاب به داخل سنگر افتاد. سرش را بالا کرد چشمانش اشکبار و صورت صاف و بدون مویش خیس بود.
با چشمانی نگران گفتم: مرد حسابی! تو که منو نصف جون کردی؟ میخواسـتی نماز شـب بخونـی چرا بـه دروغ گفتی مریضـم و میخـوام داروهام رو بخورم؟!
با بغض و اشک گفت: خدا شـاهده من مریضم، چشـمای من مریضه، دلم مریضه ؛چشـام مریضـه چـون توی این ۱۶سـال امـام زمان رو ندیده، دلم مریضه چون بعـد از ۱۶سـال هنـوز نتونسـتم با خدا خـوب ارتبـاط برقرار کنم؛ گوشام مریضـه چون هنوز نتونسـتم یه صدای الهی بشـنوم!
یک مرتبه پشتم لرزیدم نمیدانم از سرمای سوزناک نیمه شب بیابانهای اهواز بود یا از گرمای سخنان آتشین این بسیجی نوجوان ، تیر صدایش قلبم را نشانه گرفت و اشکم را جاری کرد، نوجوان دروغی میگوید که از هزار راست هم راستتر است؛ نوجوانی عاشق که دارویی عاشقانه میخورد!
شهید صاحب الزمانی
شادی روحش صلوات🌹