•~❄️~•
مـٰاڪآخنَـدآریمبـدانفـخرفرۅشیـم،
امـۅآݪْنَـدآریمڪہبـرفقـربپۅشیـم،
دآریـمگرآنمایہٺریـنثرۅٺعـاݪْم،
یڪرهبـرۅاورآبہجہـآنۍنَفُروشیـم✋🏻♥️!
#رهبرانه🌿
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
-یهدوستِخارجیداشتیمڪهمیگفت:
ببینسیّدعلیڪیه،
ڪهژنرالسلیمـٰانیسربـٰازشه💚:)!
#رهبرانه🌿
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
پـایـهایـنانقــلابمـیمـانیــم!
حتـیبـهقیمـتجـانمــان..
برای نگهداشتن "الله" وسط پرچم..!!!💪🏻🇮🇷
#رهبرانه🌿
•~❄️~•
بسیجـیبابصیـرتاسـت
اماازخـودراضـینیسـت
طرفدارعلـماسـت ؛ امـاعلـمزدهنیسـت
متخلـقبـهاخـلاقاسلامـیاسـت
امـاریاکـارنیسـت
درکـارآبـادکـردندنیاسـت
اماخـوداهـلدنیـانیسـت ••!
مقـاممعظـمرهبـری
رهبرانه🌿
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
سلام رفقا خوبید؟🙂
بعد از خوندن چله ی زیارت عاشورا لطفا این استیکر تیک(✅) رو برای آیدی زیر بفرستید ☺️👇
🌸@Amirmohamad889🌸
این تیک✅ نشانه ی شرکت شما در چله هست و اگه این ✅ها زیاد بشن و بازخورد خوبی داشته باشیم در آینده چله ی حدیث کساء گذاشته میشه
تاکید میکنم اگه استقبال عالی داشته باشیم گذاشته میشه🙃
میدونید که چله ی زیارت عاشورا رو هم برای چی کذاشتیم؟🤫🙃
و چه مزیت هایی هم داره
یا علی:))💚
AUD-20220731-WA0003.m4a
زمان:
حجم:
1.98M
🥀صّوّتّ زّیّاّرّتّ عّاّشّوّرّاّ🥀👆
🎙 با نواے علے فانی ◁❚❚▷ıllıllı◁❚❚▷
🖤شب هشتم چلـہ ے زیارت عاشورا🖤
🥀بـہ نیت تمام شهـבا ب خصوص شهیـב نویـב صـ؋ـوے 🥀
تاریخ شروع چله ↯
♡¹⁴⁰¹'¹⁰'²⁶♡
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
🖤متن زیارت عاشورا🖤👆
🥀ما رو هم از دعای خیرتون محروم نکنید 🥀
#التماس_دعا
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
زندگی واقعا مسخرس💔🚶♂
یکی میاد و سریع میره!!!
کاشکی اصلا نیان ادم متحول میشه🙃
بگذریم
دوستان ببخشید ی چند روزی فعالیتمون خوب پیش نمیره حلال کنید✋♥
شبتون شهدایی✨🌹
سلام رفقا
شرمنده بابت فعالیت کمم حلال کنید 💔🙃🚶♂
چند روزه حالم خوب نیست 😶💔
انشاالله اگه خدا بخواد و منم درست بشم از فردا فعالیت هامو آغاز میکنم 😘😋
شما هم لطفاً لف ندید دیگه😐💔
زیادمون کنیدهااااا😁🙃
#رمان_پسر_بسیجے_בختر_قرتے♥️
#پارت_هفتم
بعد از بستن چمدون به همراه مامان پیش عزیز رفتیم،بازم مشغول آشپزی بود،این عزیز خانم عاشق آشپزی با اینکه کمکی داره تو خونه ولی غذارو خودش میپزه انصافا هم که دستپختش عالیه
_عزیز بازم که پا اجاقی قربونت بشم
_خدانکنه دخترم اگه این غذا رو هم نپزم که کلا باید یه گوشه بمونم
_اوه مگه بده این حجم از بیکاری؟ خوش به حالت ممکن عاشق استراحت و بیکاریم
_آره جون خودت خوبه سال به سال خونه نیستی معلوم نیست تو اون بیمارستان چیکار میکنی؟
_وا عزیز مثلا خیر سرم دکترم هاااا معلوم نیست چیکار میکنم؟
_خوبه خوبه مامانت و گیتی کم بود؟ حالا حتما تو هم باید دکتر میشدی ؟
_اوه مردم ارزوشونه بچشون دکتر بشن خانواده ی مارو باش توروخدا
صدای خنده ی مامان که تا الان به حرفای ما گوش میداد بلند شدو به عزیز گفت:
_مادره من چیکار به بچم داری خانم دکتر مامانشه
بعد هم گونه ی من رو محکم بوسید و برای هزارمین بار با ذوق گفت:
_مرسی دریا که منو و بابات رو به ارزومون رسوندی
جواب بوسش رو با بوس جواب دادم و گفتم:
_کمترین کاریه که برای جبران زحماتت کردم مامان
فدای تو دخترم حالا بیا غذا بخوریم که من از خستگی هلاکم امروز نخوابیدم
_وای ببخشید مامان اصلا حواسم نبود دیشب شیفت بودی الان سفره رو پهن میکنم
#رمان_پسر_بسیجے_בختر_قرتے♥️
#پارت_هشتم
بعد از خوردن ناهار مامان برای استراحت به اتاق عزیز رفت،منم مشغول جمع کردن سفره شدم.بعد از جمع کردن سفره رفتم کنار عزیز نشستم که مشغول دیدن سریال مورد علاقه اش بود طبق معمول کلی هم نصیحتم کرد که تو شهر غریب دارم میرم چیکار کنم و چیکار نکنم انگار نه انگار که دوسال توی شهر دیگه تنها زندگی کردم عزیزه دیگه کاریش نمیشه کرد
کم کم داشتم به ساعت دیوار نزدیک میشدم یک بار دیگه وسایل رو چک کردم همه چی اوکی بود وسایل رو تو ماشین مامان جا دادم
حالا نوبت مامان بود که بیدارش کنم
با تقه ای به در وارد اتاق شدم
_اه مامان بیداری؟
اره ساعت زنگ کذاشتم
_پس زود راه بیفتیم که تا پرواز وقت زیادی نمونده
_باشه مادر من آماده ام کاری ندارم.همه ی وسایل هاتو برداشتی چیزی فراموش نکردی؟
_اره مامان همه چی رو برداشتم.تا شما یه چایی بخوری من آماده ام
برای اماده شدن به اتاقم رفتم چون کار خاصی نداشتم سریع آماده شدم. میخواستم از اتاق بیرون برم که نگاهم به تسبیح فیروزه ای رنگ روی میز افتاد،دوباره دلم لرزید تنها یادگاری که از عشقم داشتم،یعنی بازم با خودم ببرم؟ مثل این چند سال که به جونم بسته بود مگه نمیخوام برم آرامش دل بگیرم و فراموش کنم؟یعنی درسته که این تسبیح رو با خودم ببرم و بازم هر لحظه به یادش باشم؟
بالاخره دلم پیروز شد و تسبیح رو برداشتم
_نه این تسبیح نمیتونه از من جدا باشه،به جونم بسته است
مامان کنار ماشین منتظرم بود