•~❄️~•
از شخصـے پرسیدند:
تا بهشت چقدر راه است؟
گفت: یڪ قدم
گفتند: چطور؟
گفت: مثل شهیدان یڪ پایتان را ڪہ
روے نفس شیطانـے بگذارید
پاے دیگرتان در بهشت است :)🍃
#تلنگرانـہ♥️
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
پای درس عاشقےشهید :
🌱سینه زن واقعی یعنی ڪه
رفتارت، نگاهت،حتی نفس زدنت هم
سرشار باشد از سیره ی اهل بیت
آنقدرڪه تو را از خودشان بدانند
همچون شهید هادی سلمان
گونه باشیم.
#شهیدانہ♥️
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
🌱شهید آوینی: ما از سوختن
نمی ترسیم
که چون پروانه ها
عاشق نوریم
و هر جا که نور ولایت است
گرد آن حلقه می زنیم.
#شهیدانه♥️
#شهید_مرتضی_آوینی🕊
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
💟از طرف من به جوانان بگویید
" چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است!بپا خیزید و اسلام خود را دریابید...!!
#شهیدانہ♥️
#شهیدابراهیمهمت🕊
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
🌱اگر اسیر زمان نشوے !
زمــانِ شهادتــ ات فرا خواهد رسید
بہ یقین هر طرف ڪہ مینگرے
شہیدے را مےبینی ڪہ
با چشمان نافذ و عمیقش
نگران توست ڪہ تو چہ میڪنی ؟
#شهیدانہ♥️
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
🌱ميگويند دوچيز است كہ آدمے تا آنهارادارد قـدرنميداند
يكے امنیت وديگری سلامتے
الان شرايط جورے است ڪه بايدبروم تااين دو چيز رابراے مردم كشورم بہ ارمغـان آورم.
#شهیدانہ♥️
#شهیدمهدیعلیدوست🕊
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
3.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•~❄️~•
به موقع تشییع جنازم،
به پیراهن مشکیم مینازم..🖤🥀
#شهیدانہ♥️💔
#شهید_آرمان_علی_وردی🕊💔
#داداشآرمانم😭💔
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
-میگفت..
اگردیدیدکسیساکتوکمحرفاستبهاو
نزدیکشویدتاازاوحکمتبیاموزید.
خدا«حکمت»رابردلِ«آدمهایِساکت»
جاری میکند.
#آیتاللهمجتهدیتهرانی🌱
@mazhabijdn
#رمان_پسر_بسیجے_בختر_قرتے♥️
#پارت_دهم
مشغول دیدن زدن خیابونا بودم، شلوغ نبود خداروشکر رود به هتل رسیدیم همونطور که میخواستم هتل نزدیک حرم بود:
_سلام خانوم خوش اومدید میتونم کمکتون کنم؟
_سلام خسته نباشید یه اتاق میخواستم
_ بله حتما، تنها هستید؟
_ بله
_ مدارکتون لطفا
_ بله بفرمائید
بعد از کارای ثبت اتاق یکی از خدمه به اتاقی که در طبقه ی پنجم بود راهنماییم کرد. نگاهی گذرا به اتاق انداختم ، یه اتاق نسبتا بزرگ با تختی یک نفره سفید بادمجونی کنار پنجره ای که با پرده های حریر سفید پوشیده شده بود ، گلیم فرش بادمجونی رنگی کف اتاق بود که روی سرامیکهای سفید جلوه خاصی داشت . سمت راست اتاق دو تا در بود که یکی سرویس بهداشتی و اون یکی کمد دیواری بود در کل اتاق تمیزو جمع جوری بود
البته بهترین حسنش در این بود که پنجره اتاق دقیقا رو به روی حرم بود ، من این رو خیلی دوست داشتم
نگاهم رو به گنبد طلایی ، حس خوبی تمام وجودم رو در بر گرفت واقعا چه حس خوبی بود
این نزدیکی ، بالاخره حسم کار خودش رو کرد و تصمیم گرفتم همین امشب به حرم برم
وارد محوطه شدم و شروع کردم به خواندن دعای اذن دخول ، ناخودآگاه اشکم جاری شد . یه جای خونده بودم وقتی اشکت در میاد یعنی طلبیده شدی ، یعنی اجازه داری بیا
با همون چشمای اشکی به زیارت رفتم