🌺#از_روزی_که_رفتی 🌺
#پارت سوم
آیه آرام آبجوشش را مینوشید. کودک در بطنش تکانی خورد. کمرش درد گرفته بود از این همه نشستن! کودکش هم خسته بود و این
خستگی اش از تکانهای مداومش مشخص بود. دستش را روی شکم
برجستهاش گذاشت:
"آرام باش جان مادر! آرام باش نفس پدر! آرام باش که خبر آوردهاند پدرت بی نفس شده! تو آرام باش آرام جانم!"
چشمانش را بست و وقتی گشود که صدای اذان از گوشی تلفنش بلند شد. صدای دلنشین اذان که پیچید، آیه چشمانش را از هم باز کرد. حاج علی از داشبورد بستهای درآورد و در آن را گشود. تیمم کرد و بعد خاک را به دست آیه داد. داخل ماشین نماز خواندند و ارمیا نگاه کرد به زنی که شوهرش را ساعاتی قبل از دست داده و نماز میخواند! به مردی که پناهش داده و آرام نماز میخواند! فشاری در قلبش حس کرد، فشاری که هر بار صدای اذان را میشنید احساس میکرد. فشاری که این نمازهای
بی ریا به قلبش میآورد.
خورشید در حال خودنمایی بود که راهداری و هلال احمر و راهنمایی و رانندگی به کمک هم راه را باز کرده و به خودروها کمک کردند که به راه خود ادامه دهند. ارمیا از صمیم قلب تشکر کرد:
_واقعا ازتون ممنونم که چند ساعتی بهم پناه دادید! اگه نبودین من تواین سرما می ردم.
حاج علی: این چه حرفیه پسرم؟! خدا هواتو داره. تا تهران هم مسیریم، پشت سر ما باش که اگه اتفاقی افتاد دوباره تنها نباشی!
_بیشتر از این شرمنده ام نکنید حاج آقا!
حاج علی: این حرفا رو نزن؛ پشت ماشین من بیا که خیالم راحت باشه!
ارمیا لبخندی بر لب نشاند:
_چشم! شما حرکت کنید منم پشت سرتونم!
پژوی 405 سفید رنگ حاج علی میرفت و ارمیا با موتور سیاه رنگش در پی آنها میراند. حاج علی از آینه به جوان سیاه پوش پشت سرش نگاه میکرد. نگران این جوان بود. خودش هم نمی دانست چرا نگران اوست! انگار پسر خودش بار دیگر زنده شده و به نزدش بازگشته است. خود را مسئول زندگی او میدانست. ساعات به کندی سپری میشد و راه به درازا کشیده بود. این برف سبب
کندی حرکت بود. برای صبحانه و ناهار و نماز توقفهای کوتاهی داشتند و دوباره به راه افتادند.
به تهران که رسیدند، حاج علی توقف کرد؛ از ماشین پیاده شد و به سمت ارمیا رفت. خداحافظی کوتاهی کردند. حاج علی رفت و ارمیا نگاهش خیره بود به راه رفته ی حاج علی! در یک تصمیم آنی، به دنبال حاج علی
رفت؛ میخواست بیشتر بداند. حاج علی او را جذب میکرد. مثل آهن ربا!
جلوی خانه ای ایستادند و ماشین را وارد پارکینگ کردند. ارمیا زمزمه کرد:
"بچه پولدارن!"
این سه پارت تقدیم نگاه قشنگتون ....
شب ناشناس قرار میدم تا نظراتتون بابت رمان و همچنین سبک فعالیتی که میپسندید.💝🌿😍
(ادمین جدیدهستم
#بانوی دمشق)
https://harfeto.timefriend.net/16702542789271
منتظر پیام هاتون هستیم🌿
انتقاد. سخنی .سئوالی. انرژی. نظری......
در ضمن کمکی از دست بنده براتون برمیاد بگید روانشناس
(مشاوره تحصیلی و مشاوره زندگی )هم هستم.🌹
چطوری برای امتحانات برنامه ریزی داشته باشیم؟😎
چند روز قبل امتحان
(از زمانی که برنامه امتحانی داده میشه خدمت دانش اموز)
عین کتاب داستان همین طور تند بخونیم هرفصل (پودمان )را بعد اینکه خوندیم هرفصل را ببینم تو ذهنمون هیچی ازش
یادمون مونده یانه/
دوباره فصل را مطالعه دقیق و عمیق نگاه می اندازیم و این بار نکات مهم را زیرش خط میکشیم یا مینویسیم
برای روز قبل امتحان این نکات مهم را میخونیم و صبح امتحان ربع ساعت (بستگی به هرفصل داره) یه مرور روی کل فصل می اندازیم
یه نکته هم بگم کسانی که برنامه ریزی اشتباهی دارند اینه نه روز امتحان سه ساعت قبلش یعنی زمان خواب پا میشن میخونن این کارشون شاید حفظ بشه مغز درس ها را ولی برای امتحانات ماه دیگه هیچی یادتون نمیمونه شما بازم بیایید ماه دیگه همینا را حفظ کنید😐
و اینکه بابت خواب کافی هم یه مطلب کوچیک بگم
شما دیدید وقتی گوشیتون را میزنید توی شارژ (۱۰۰درصد)در میاریدش درسته؟؟؟ اگر بیشتر باشه گوشیتون هنگ میکنه یا اسیب میبینه
خواب هم مثل گوشیه بیشتز از ۸ساعت بشه اسیب میبینه مغز و بدنتون
یا گوشیتون را قشنگ نمیذارید شارژش تموم بشه بعد بزنید توی شارژ
خواب هم همین طوره کم که بشه دیگه مشکلات جسمی براتون پیش میاد
امیدوارم این مطالب کمکتون کرده باشه اگر سئوال دیگه ای بود در خدمتم
موفق باشید.💐☘
رویا ها یا خیالات دوره نوجوانی و جوانی🌱
طبق تجربه روانشناسی میگن اگر ادم ها به اون چیزی که میخوان برسن هدف به اضافه تلاش و کوشش داشته باشند قطعا به اون میرسن
مثلا یکی از مراجعه کننده هام میگفت من از دوره نوجوانی همش به مامانم میگفتم مامان انشاءالله یه روز با این ماشین میام میریم بیرون یا این کارو میکنیم و.........
دقیقا الان ۱۸سالشونه که زودتر توی ۱۶ سالگی رانندگی یاد گرفته الان گواهینامه داره رشته ی مهندسی معماری هسته
هدف داشت
البته هرخیالی هم خیال نیست
مثلا گاهی اوقات یه فیلم یا یه سلبریتی یا یه رمان میخونیم شخصیتش روی ما تاثیر داره مثلا خیال بافی میکنیم که وقتی ازدواج کنیم حتما با این بازیگر معروفه یا این بازیکن معروف و......
و این حجم ذهنمون را پر میکنه به اضافه اینکه اسیب روحی جسمی میبینیم مثلا اگر خبر ازدواج همین برسه چکار میکنیم....
بیشتر امار خودکشی و اعتیاد به خاطر همین خیال بافی های جوانی هست .
چطوری از ادمایی که دوسشون نداریم دوری کنیم/ ترکشون کنیم؟
اینکه شما را مخاطب قرار میدم جسارت نیست این یه واقعیت هست
شما ترسو هستید شما هنوز سنتون به تصمیم گرفتن به تنهایی نمیخوره تحت تاثیر یه چی قرار گرفتی
بابت اینکه گفتم ترسو هستی چون میترسی از دستشون بدی فقط تو ذهنت یا توی واقعیت داری دوری میکنی و قلبت هنوز راضی به ترک واقعی نیست🌿
امیدوارم متوجه شده باشی کمکی چیزی از دستم براومد بگید حتما🌾
موفق باشید💐