ترک واجبات و ارتکاب محرّمات، حجاب
و نقاب دیدار ما از امام زمان(عجلاللهفرجه) است .
بچهها سابقه نشون داده برای ِتمنای ِشهادت نباید
به سابقه خودت نگاه کنی . .
مواظب باش شیطون بهت نگه تو لیاقت نداری !
- استادپناهیان
با آغاز ماه محرم، گویی قلب تاریخ دوباره میتپد... صدای گامهای کاروان امام حسین (علیهالسلام) از دل قرنها شنیده میشود و زمین، بار دیگر بوی غربت کربلا میگیرد.
این ماه، فقط ماه سوگواری نیست؛ ماه بیداری است. تلنگری است برای دلهایی که منتظرند، اما فراموش کردهاند منتظر چه کسیاند...
ای منتظرِ مهدی (عجلاللهفرجه)! اگر چشم به راه ظهوری، باید در مسیر حسین (علیهالسلام) قدم برداری؛ چرا که راه ظهور، از کربلا میگذرد ...
+ کاش محرم، ما را نه فقط سیاهپوش، بلکه بیدار کند...
فرا رسیدن ایام سوگواری اباعبدالله الحسین (علیهالسلام) تسلیت🏴
زندگی نامه سردار شهید غلامرضا قربانی مطلق
شهید «غلامرضا قربانی مطلق» چهاردهم فروردین ماه سال ۱۳۳۳در محله «امیر اتابک» در تهران متولد شد و پدرش حسن نام داشت. و سر نوشت چنین رقم خورد که تنها فرزند خانواده باشد .
تا چهارم متوسطه درس خواند و به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد.
غلامرضا قربانی مطلق در سال ۱۳۵۶ ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد.
در فروردین ۱۳۵۸ ،پس از یک دوره فشرده آموزشی در محل کاخ سعد آباد ؛«غلامرضا» به سپاه منطقه ۶ واقع در خیابان خردمند اعزام شد .
در همان جا بود که با هر دو همرزم جدا ناشدنی خود «احمد متوسلیان» و «محمد توسلی» آشنا شد.
و از آن پس تا اعزام به کردستان ،در« بانه» ،«بوکان» و «سنندج» و سر انجام در پاوه دوشا دوش یکدیگر ،به ستیز با ضد انقلاب پرداختند .
با آغاز جنگ تحمیلی غلامرضا قربانی مطلق در لباس پاسداری به جبهه حق علیه باطل اعزام شد.
سرانجام غلامرضا قربانی مطلق چهاردهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۵۹ در پاوه بهشهادت رسید.
پیکر مطهر سردار شهید غلامرضا قربانی مطلق در بهشت زهرا سلام الله علیها تهران در قطعه ۲۴ ردیف ۳۱ شماره ۳۱ به خاک سپرده شد
🍂🌸 رضایت پدر
پسر هر چه به پدرش می گفت ،فایده ای نداشت .حسن آقا همان حرف اولش را تکرار می کرد :
پسر جون ،تو که تو کمیته هستی ،اگه قرار به خدمته ،همین جا هم می شه خدمت کرد ،دیگه پاسدار شدن تو ی سپاه برای چیه ...؟
اما پسر دست بردار نبود .دائم می آمد جلوی نانوایی و گردن کج می کرد و عین بچه های دبستانی می ایستاد و در خواست خودش را تکرار می کرد .
حسن آقا می گفت :پسر جون ، تو که بچه نیستی ۲۵ سالته ،اگه می خواهی بری خوب برو !اجازه من را می خواهی چیکار ؟
و غلامرضا جواب می داد :اجازه شما برای من شرط است ،من بی رضایت شما کاری نمی کنم .و باز ،حسن آقا لجوجانه پاسخش را می داد :
آخه عزیز من تو که پاسدار کمیته هستی ،پاسدار با پاسدار چه فرقی می کنه ؟
لا اله الاالله ... از طرف دیگه ،تو الان زن و بچه داری ،عزیز من !خدا رو خوش نمی یاد اون بنده خدا را با یه بچه شیر خواره ول کنی ،و آواره کوه و کمر بشی .
اصلا ببینم ،تو مگه تو زندگی چی کم داری ؟خونه به این خوبی برات فراهم کردم ،زن به اون نجابتی برات گرفتم ، می خوای اینها را ول کنی به امان خدا کجا بری ؟تازه ،اگه یک مو از سرت کم بشه ،من جواب مادرت را چی بدم ؟
بر خلاف انتظا ر حسن آقا ،غلامرضا به جای اینکه با شنیدن اسم مادرش ،کوتاه بیاد و منصرف بشه با صدایی ملایم ،پنداری که دارد خودش را سر زنش می کند ، گفت : آقا جون !تو کردستان دارن جوان های این مملکت را سر می برن ،اون وقت من بنشینم پای زن و زندگی ؟ مگه من کی هستم ؟
حسن آقا دیگه هیچی نگفت .چیزی نداشت که بگوید ،می توانست خودش را راضی کند که تنها فرزندش را به پیشواز مرگ بفرستد ،اما غلامرضا سر انجام با سماجتی که از خود نشان داد ،موفق شد با وساطت امام جماعت مسجد محل ، رضایت پدرش را جلب کند .
شهادت
صبح روز چهاردهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۵۹ که «غلامرضا» و « علی شهبازی» جلوی مقر سپاه مشغول صحبت بودند .
سفیر مرگبار خمپاره ۱۲۰ و پس از آن صدای مهیب چند انفجار شهر را به لرزه در آورد .
«غلامرضا» و« علی» هر دو میان غبار و دود ناشی از انفجار گم شدند و زمانی که خودمان را با لای سر آنها رساندیم ،تنها «علی» بود که ناله می کرد .
«غلامرضا» خاموش و غرق در خون افتاده بر پشت ،روی خاک دراز کشیده بود .
یکی از پاهایش به طور کامل از زیر کمر قطع شده و سینه و پهلویش ،مشبک شده یود .فریاد یا حسین فضای پادگان را پر کرد هر کس سر در گریبان خود گرفته بود و ناله می کرد .
زمانی که احمد از ماجرا با خبر شد به زحمت خودش را کنترل کرد . سر انجام با رسیدن به با لا ی سر جنازه ،بغضش ترکید . نشست و آرام و بی صدا ،اشک ریخت .
پیکر در هم کوفته «غلامرضا» را در پاوه غسل دادند و برادر« احمد» شب همه شب را تا صبح در کنارش ماند و در خلوت خود تلخ گریست .
پیکر مطهر سردار شهید غلامرضا قربانی مطلق در بهشت زهرا سلام الله علیها تهران در قطعه ۲۴ ردیف ۳۱ شماره ۳۱ به خاک سپرده شد.
❀' سَبڪِشُھَכآ '❀
عشّاق در آرزوی رویت تا چند؟
سرگشته و آشفته چو مویت تا چند؟
بنما رخ و آسوده بفرما همه را
آخر خلقی در آرزویت تا چند
#یاصاحبالزمان
#اللهمعجللولیکالفرج