eitaa logo
❀' سَبڪ‌ِشُھَכآ '❀
2.1هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
4.5هزار ویدیو
159 فایل
•|به‌نام خدا|• 《به فکر مثل شهدا مردن نباش به فکر مثل شهدا زندگی کردن باش》 شهید‌ابراهیم‌هادی کپی❗️حلالت رفیق ولی برای شهادتمون و فرج آقا دعا کن شروع‌ما←¹⁰مهر¹⁴۰¹🍃 شروط🌸↓ @sabke_shohadaa_short کانال‌محفل‌هامون🌱↓ @mahfe_l کانال‌خدمات🌿↓ @ww0403
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️ هفت سال قبل _ مامان... ماما .. اهههه کجایی مامان _ ای یامان چیه ؟ چته خونه رو گذاشتی رو سرت ؟ _ وای مامان وای قبول شدم همون دانشگاه که میخواستم ، همون رشته ای که میخواستم ، _ شوکه شده گفت ؟ _ راست میگی دریا ؟ ..... وای یعنی بالاخره به آرزوم رسیدم ؟ یعنی دخترم دکتر میشه؟ _ وای آره مامان ، پزشکی قبول شدم اونم دانشگاه تهران یه دفعه انگار یاد چیزی افتاده باشم چشمامو تنگ کردم و گفتم : _ ببین مامان یعنی واقعا خیال داشتی با رتبه یک رقمی قبول نشم؟ خنده شادی کرد و گفت: _ ایش ... حالا انگار خودش باورش شده ، یادش رفته انگار خونه رو سرش گذاشته بود _ ای قربون مامانم برم شوخی کردم ، بدو بزن بریم که وقت جشنه _ بریم دخترم که این بهترین اتفاق زندگیمه باید حسابی جشن بگیریم _ پس بریم که امشب شام مهمون دریایی _ آره حتما مهمون دریا از جیب من ؟ _ اه مامان مگه جیب منو شما داره ؟ _ پروی حوالم کرد و سمت اتاقش رفت تا آماده بشه ، همین طور که سمت اتاقم میرفتم خداروشکر میکردم که بالاخره تونسته بودم مامان رو خوشحال کنم
سه پارت دیگه هم عصر تقدیمتون میشه😉😍 زیادمون کنید که کلی کار داریم😉
❀' سَبڪ‌ِشُھَכآ '❀
سه پارت دیگه هم عصر تقدیمتون میشه😉😍 زیادمون کنید که کلی کار داریم😉
رفقا چرا اینقدر لف داریمممممم💔 می‌خوام سه پارت بعدی رومان رو براتون بزارم
♥️ مامان و بابا هر دو متخصص قلب بودن البته بابا وقتی من سیزده سالم بود تصادف کرد و از دنیا رفت من و مامان رو تنها گذاشت بعد از مرگ بابا مامان دیگه ازدواج نکرد و تمام وقتش رو برای من گذاشت بماند که من راضی نبودم و اگر ازدواج میکرد اصلا مخالفتی با این موضوع نداشتم حالا هم که تونستم به لطف خدا مامان رو به آرزوش برسونم و همون رشته ای که میخواست قبول بشم با صدای مامان به خودم اومدم : _ دریا کجا موندی ؟ بیا بریم دیگه _ بریم مامان من آماده ام _ نه بیا بعد یه ساعت آماده نباش _ اوه عشقم تلخ نشو بالاخره اومدم _ واقعا که خیلی رو داری _ بزن بریم عاطی گلی پوفی کشید و سمت ماشینش رفت شام رو توی محیطی شاد خوردیم ، بعد شام هم به بام شهر رفتیم ، کلا شب خوبی بود به من که حسابی خوش گذشته بود صبح روز بعد با انرژی مضاعفی برای رفتن به دانشگاه آماده شدم و از اونجای که مامان مجبور شده بود برای عمل اورژانسی خودش رو به بیمارستان برسونه باید تنها برای انجام کارای ثبت نام میرفتم یک ساعت بعد دانشگاه بودم ، دهنم از صف طولانی که جلوی روم بود بازم موند _ اوه اینجا رو ببین کم کم دو ساعت علافم
♥️ چند دقیقه که گذشت دختر ناز و شیک پوشی سمتم اومد و به صندلی کناریم اشاره کرد : جای کسیه خانم ؟ نه بفرمائید دستش رو سمتم گرفت ، همینطور که دستم رو توی دستش میذاشتم گفت : ببخشید سلام نکردم ، سلام من مریم هستم افتخار آشنای با چه کسی رو دارم ؟ لبخندی به لحن مثبتش زدم : سلام ، منم دریا هستم و خوشحالم از آشناییتون شما هم ترم اولی هستید ؟ بله خیلی معلومه ؟؟؟؟ خندید: تک خنده ای از صداقتش زدم و گفتم: همچنین شما دوباره خندید و گفت: ایول خوشم اومد عین خودمی پس بی خیال رسمی شدن و این حرفا دوستیم مگه ؟ اینبار من دستم رو سمش گرفتم: اوکی هستیم مریم هم مثل من نوزده ساله و طبق آماری که گرفتم تک دختر خونه با دو برادر بزرگتر از خودش و پدرس مدیر شرکت کامپیوتری بزرگی بود ، خونشم تقریبا به خونه ما نزدیک بود و مهم تر از همه مشترک بودن همه کلاسهای ما با هم بود
♥️ همانطور که پیش‌بینی می‌کردم دو ساعت و خورده ای منتظر بودم تا نوبتم رسید ، بعد از انجام کارهای ثبت نام و مشخص شدن زمان تشکیل کلاسها که سه هفته بعد بود به خونه برگشتم . تمام این سه هفته رو هروز دنبال خرید برای دانشگاه بودم و دقیقا عین بچه ها دبستانی هر چیزی رو که می دیدم می‌خریدم ، البته مامان هم ذوق زده تر از من هیچ حرفی نداشت. سه هفته گذشت و بلاخره روز رفتن به دانشگاه رسید ، با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم و کش و قوسی به بدنم دادم. بزن بریم دریا خانم که دانشگاه منتظرته بعد ی دوش و خشک کردن موهام رفتم سراغ آرایش کردن البته چون روز اول بود ترجیع دادم آرایشم کاملا ملایم باشه پس فقط ی مداد داخل چشمهای درشت به رنگ شبم کشیدم و یه رژ گل‌بهی با ی روژگونه هم رنگش شد همه آرایشم رفتم سرقت لباس حالا روز اولی چه لباسی بپوشیم مناسب باشه ؟ بعد کلی بالا پایین کردن گندم تصمیم گرفتم شلوارجین یخی با مانتوی سورمه ای کوتاهم که تا بالای زانوم بود رو بپوشم ، درسته تیپم عین بچه دببرستانیا شد ولی خوب روز اول بود و باید سنگین می‌رفتم ببینم جو چطوره بعد تیپ های مخصوص دریا رو بزنم به حرفهای خودم خندیدم پاک خل شدم با ی بسم الله سمت دانشگاه رفتم : اینجا رو باش فکر کردم فقط من بچه مثبت بازی در آوردم و زود اومدم نه انگار این بچه دکترا همه مثل من ذوق زده بودن خوشحال از اینکه کلاسها تشکیل میشه سمت کلاس رفتم جز من ده ، دوازده نفر دیگه توی کلاس بود که ترم اولی به نظر می‌رسیدن اولین صندلی رو انتخاب کردم و نشستم
🖤متن زیارت عاشورا🖤👆 🥀ما رو هم از دعای خیرتون محروم نکنید 🥀 ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
AUD-20220731-WA0003.m4a
زمان: حجم: 1.98M
🥀صّوّتّ زّیّاّرّتّ عّاّشّوّرّاّ🥀👆 🎙 با نواے علے فانی ◁❚❚▷ıllıllı◁❚❚▷ 🖤شب دهم چلـہ ے زیارت عاشورا🖤 🥀بـہ نیت تمام شهـבا ب خصوص شهیـב نویـב صـ؋ـوے 🥀 تاریخ شروع چله ‌‌↯ ♡¹⁴⁰¹'¹⁰'²⁶♡ ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
سلام رفقا خوبید؟🙂 بعد از خوندن چله ی زیارت عاشورا لطفا این استیکر تیک(✅) رو برای آیدی زیر بفرستید ☺️👇 🌸@Amirmohamad889🌸 این تیک✅ نشانه ی شرکت شما در چله هست و اگه این ✅ها زیاد بشن و بازخورد خوبی داشته باشیم در آینده چله ی حدیث کساء گذاشته میشه تاکید میکنم اگه استقبال عالی داشته باشیم گذاشته میشه🙃 میدونید که چله ی زیارت عاشورا رو هم برای چی کذاشتیم؟🤫🙃 و چه مزیت هایی هم داره یا علی:))💚
خدایا شکرت واسه همه چی میدونم خوبمون رو میخوای ولی یکم... آره همون🤚♥️🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب الحسین...))♥️