#رمان_پسر_بسیجے_בختر_قرتے♥️
#پارت_هیجدهم
پشت چشمی نازک کرد و گفت :
_ پ ن پ عمه منه همیشه خدا تو هپروته
_ خوب حالا راه بیفت کلاس تموم شد
دستی به گونه زد و قدمهاش رو تندتر کرد . حواسم به غر غر کردنای مریم برای دیر کردنم بود که تا شخصی که بهم تنه زده بود رو با فهشام مورد عنایت قرار بدم که دیدم بلههه یه آقا پسر البته از نوع بسیجیش از همون برادرایی که چشمشون جز سنگ فرش چیزی نمیبینه روبه رو مه از اونجایی که با این تریپ آدما حسابی مشکل داشتم بیشتر عصبی شدم و باغضب گفتم :
_ مگه نمیبینی آقا حواست کجاست زدی گوشیم رو داغون کردی
بدون اینکه به من نگاه کنه با صدای آرومی گفت :
_ من معذرت میخوام خانوم ولی فکر کنم شما خودتون حواستون نبود و با من برخورد کردید
بدون اینکا اصلا بفهمم چی میگم با داد گفتم :
_ حالا من هواسم نبود نمیشد تو یکم سرت رو بالا بگیری مگه چی تو این سنگ فرشه که امثال شما زل میزنید بهش ؟
با اینکه معلوم بود حرصی شده ولی بازم با حفظ آرامش جوابم رو داد :
_ منکه گفتم معذرت میخوام الان حاضرم خسارت گوشیتون رو پرداخت کنم
دست مریم رو کشیدم سمت ورودی و گفتم :
_ همینم مونده از تو خسارت بگیرم برو بینم بابا
مریم که دهنش باز مونده بود و دنبال من کشیده میشد گفت :
2.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 عمامه پرانی 😁 تاج پرانی چطوره 😎
♦️ عدل علی با انتشار این عکس نوشت :
🔹 44 سال پیش با میلیاردها دلار سرمایه و اشیای قیمتی متعلق به همین مردم، ایران را با حقارت تمام ترک کردند. خانوادهای که از ایران فقط سرمایههایش را به غارت بردند و با کمال رذالت خود را خانواده ایران ساز پهلوی نامیدند، یا ملیت ندارند، یا آمریکایی اند یا مصری! تازه این اجنبی ها همان هایی هستند که شعار می دهند: "ما آریایی هستیم، عرب نمی پرستیم ..."