eitaa logo
❀' سَبڪ‌ِشُھَכآ '❀
2.1هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
4.5هزار ویدیو
159 فایل
•|به‌نام خدا|• 《به فکر مثل شهدا مردن نباش به فکر مثل شهدا زندگی کردن باش》 شهید‌ابراهیم‌هادی کپی❗️حلالت رفیق ولی برای شهادتمون و فرج آقا دعا کن شروع‌ما←¹⁰مهر¹⁴۰¹🍃 شروط🌸↓ @sabke_shohadaa_short کانال‌محفل‌هامون🌱↓ @mahfe_l کانال‌خدمات🌿↓ @ww0403
مشاهده در ایتا
دانلود
•~❄️~• ڪارے ڪه انجام می دهید ،حتی نایستید ڪه ڪسی بگوید خستہ نباشید!! از همان در پشتی بیرون بروید.... ♥️ ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~• حرکت‌ جوهره ‌ی‌ اصلی‌ انسان‌ است‌ و گناه‌ زنجیر! من‌ سکون‌ را دوست‌ ندارم عادت‌ به‌ سکون ،بلایِ‌ بزرگِ‌ پیروانِ‌ حق‌ است! سکونم‌ مرا‌ بیچاره‌ کرده! خدایا! به‌ حرمتِ‌ پایِ‌ خسته‌ی‌ رقیه‌ سلام‌ الله‌ علیها به‌ حرمتِ‌ نگاهِ‌ خسته‌ی‌ زینب‌ سلام‌ الله‌ علیها به‌ حرمتِ‌ چشمانِ‌ نگرانِ‌ حضرت‌ ولی‌ عصر‌ عج‌ الله به‌ ما‌ حرکت‌ بده! 🕊 ♥️ ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~• محمود کاوه در عملیات‌ها خیلی سبکبال حرکت می‌کرد. کوله پشتی و نارنجک بر نمی‌داشت و گاهی فقط اسلحه با دو خشاب همراهش بود و می‌گفت: با هر فشنگ یک نفر از دشمن رو باید هدف گرفت،چرا بیخود تیر می‌زنید،چرا بیخود رگبار می‌بندید، اصلا چرا چیزی رو که نمی‌بینید می‌زنید؟ حتی گاهی قمقمه آب هم برنمی‌داشت. در سرمای استخوان‌سوز کردستان زیر لباس فرم خودش لباسی نمی‌پوشید. می‌گفت جلوی تحرک سریع را می‌گیرد و از سرعت آدم کم می‌کند،خیلی چالاک و قوی بود. دائم ورزش می‌کرد و روزهای متمادی می‌توانست باکمترین آب و غذا پیاده‌روی کند و بعد از آن هم، اصلا خستگی حالیش نمی‌شد. انرژی فوق‌العاده‌ای داشت. راوی: جواد نظام‌پور 🕊 ♥️ ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~• عبدالله میثمی در تمام حیات پربارش ساده زیست و از هر گونه شهرتی به دور بود. کل اثاثیه شخصی او در یک چفیه جا می شد؛ البته به همراه چند جلد کتاب و لباس هایی اندک. دفتر کارش اتاق ساده ای بود موکت شده، بدون میز و صندلی. او هیچ گاه اتومبیل شخصی نداشت، حتی دولتی. در تمام عمرش از خود خانه ای نداشت و باهمسر و فرزندانش در اتاق کوچکی که توسط سپاه اجاره شده بود، زندگی می کرد و در جواب پدرش که به او می گوید:«بابا! یک منزل برای خودت تهیه کن، نمی شود که همیشه بی خانه باشی!» پاسخ می دهد: «خدا نکند من در دنیا خانه بسازم» 🕊 ♥️ ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~• همه‌ی گلوله‌های جنگ نرم، مثل خمپاره شصت است نه سوت دارد نه صدا! وقتی می‌فهمیم آمده که می‌بینیم: فلانی دیگر هیئت نمی‌آید، فلانی دیگر چادر سرش نمی‌کند! 🕊 ♥️ ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~• ماه‌رجب‌راخیلی‌دوست‌داشت‌میگفت: هرچه‌در‌ماه‌رمضان‌گیرمان‌می‌آیدبه‌برکت‌ماه‌ رجب‌است... سالها‌بود‌ماه‌رجب‌را‌توی‌منطقه‌بودهمیشه‌شب‌ اول‌رجب‌منتظرش‌بودم‌می‌دانستم‌هرطور‌شده‌ تلفن‌پیدا‌میکندزنگ‌می‌زند‌به‌خانه‌ومی‌گوید: این‌الرجبیون؟آخرش‌هم‌توی‌همین‌ماه‌شهید‌شد! 🕊 ♥️ ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~• یه روز با مسعود در مورد گناه کردن افراد و مکروه بودن یا یه سری کارا که وجهه اونا تو جامعه خوب نیست صحبت میکردیم. مسعود میگفت: ما نباید به گناه نزدیک بشیم و باید برای خودمون ترمز بذاریم. اگه بگیم فلان کار که به گناه نزدیکه ولی حروم نیست رو انجام بدیم تا گناه فاصله ای نداریم. پس باید برای خودمون چند تا ترمز و عقب گرد موقع نزدیک شدن به گناه بذاریم تا به راحتی مرتکب گناه نشیم.. 🕊 ♥️ ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~• همان اول انقلاب. دادستان اروميه شده بود. من و حميد را فرستاد. برويم يکی از ساواکی ها را بگيريم. پيرمرد عصا به دستی در را باز کرد. گفت: پسرم خونه نيست گزارش که می داديم، چند بار از حال پيرمرد پرسيد می خواست مطمئن شود که نترسيده است... 🕊 ♥️ ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~• از امام حسین (ع) خواستم اگر انتخاب کمیل به عنوان شریک زندگی باعث عاقبت بخیری می شود، مهر او را به دل من بیندازد و اگر انتخابم اشتباه هست،کمکم کند تا این وصلت سر نگیرد. +همسرشهید 🕊 ♥️ ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~• به رفیقش با خنده گفته بود من زشتم، کسی برام کاری نمیکنه تو برام پوستر بزن! چه می دونست قراره هادی چه دلهایی بشه... :))♥️✨ 🕊 ♥️ ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~• می‌گفت: باید برایِ خودمون ترمز بذاریم اگه فلان کار که به گناه نزدیکه ولی حروم نیست رو انجام بدیم تا گناه فاصله‌ای نداریم.. :) 🕊 ♥️ ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~• از وقتی کاظم رفته بود لبنـان، خبری از او نداشتم. در فراق او افسردگی گرفته بودم و نحیف و لاغر شده بودم. مادرشوهرم به بهانه پیدا کردن کاظم مرا آورد اهواز که از این حال و هوا بیرون بیایم. وقتی اتفاقی در خیابان پیدایش کردم، زبانم بند آمده بود و پایم بی حس شده بود و دیگر تــوان راه رفتن نداشتم. خانه که آمدیم و رنگ و رویم را دید، خیلی ناراحت شد. محکم می زد روی پایش و سرش را تکان مۍداد. وای اکرم! نگو مریض شدم که دیوانه‌ام می کنی، مرا شرمنده می کنی. من کیم ڪه به خاطر من ظالم خودت را به سختی مۍاندازی؟! تبخالی گوشه لبش بود. وقتی پرسیدم : «حالا بگو لبت چه شده؟» اشکش جاری شد. اشک هایم را با گوشه انگشتش پاک کرد و سرش را انداخت پایین و گفت: در این مدت این همه سختی ڪشیدی و قیافه‌ات شبیه بیماران روانی شده، آن وقت تو نگران تبخال روی لب منی! حال و هوایی داشت آن روز.💔 +همسرشهید 🕊 ♥️ ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫