🗓 ۱۱ آذر سالروز شهادت #میرزاکوچک خان جنگلی...
🌹 #امام_خامنه_ای: "ان شاءالله چهره ی میرزا کوچک خان بیشتر در بین مردم و جوانهای ما شناخته شود. ایشان یک واحد مینیاتوری از نظام اسلامی در رشت و همان محدوده خاص خودش به وجود آورد" ... "میرزا کوچک، مرد تنهایی بود که به دو قدرت بزرگ آن روز دنیا یک نهی بزرگ گفت"...
🌹 #میرزاکوچک: من مرگ را با حفظ عقیده خود ترجیح میدهم ...
🌹 چگونگی شهادت #میرزا کوچک خان جنگلی: میرزا هم در شرایطی که فقط 8 نفر از جنگلیان مانده بودند به همراه گائوک آلمانی (هوشنگ) یاور وفادار میرزا به قصد دوری جستن از شرایط موجود به منظور رفتن به خلخال در راه کوهستانی «گیلوان» میان برف و کولاک از حرکت باز می مانند و دچار سرمازدگی شدید شده، در شرف مرگ قرار می گیرند که مرد مکاری پیکر مرده آنان را به یاری عده ای از اهالی قصبه ی «خانقاه» به آنجا منتقل می کنند... در خانقا به دستور محمد خان سالار شجاع برادر امیر مقتدر طالش که عداوتی بین آنان و جنگلیان بود، سر میرزا از بدن او جدا شد. بدن را در همان قصبه دفن کردند. سر بریده ی میرزا این قهرمان ملی و آزادی و سردار جنگل را به رشت آوردند و به فرمانده ی پادگان تحویل دادند. سر بریده ی میرزا کوچک خان جنگلی را مدت ها در کنار سربازخانه به نمایش گذاشتند. سپس خالو قربان سر بریده را به رسم ارمغان به تهران نزد رضا خان بردو به دستور سردار سپه، سر میرزا را در قبرستان چهار راه حسن آباد که اکنون محل آتش نشانی است دفن کردند. یکی از دوستان میرزا مخفیانه سر میرزا را از گور گرفته و به رشت آورد و در سلیمان داراب رشت به خاک سپرد. پس از شهریور 1320 آزای خواهان گیلان محرمانه جسد میرزا را از قصبه ی خانقاه به رشت آورده در جوار سر بریده میرزا مدفون می نمایند...
روحش شاد و راهش پردوام باد....
🌹 #میرزاکوچک_خان_جنگلی:👇
آخرین نامه ای که به تاریخ 5 آبان 1300 شمسی از میرزا کوچک خان به یادگار مانده، جملاتی از آن چنین است :...با رویه ای که دشمنانمان در پیش گرفته اند شاید بتوانند به طور موقت یا دائم توفیق حاصل کنند، ولی اتکای من و همراهانم به خداوند دادگری است که در بسیاری از مهالک حفظم نموده است. افسوس می خورم که مردم ایران مرده پرستند و هنوز قدر این جمعیت را نشناخته اند. البته بعد از محو ما خواهند فهمید، که بوده ایم و چه خواسته ایم و چه کرده ایم....امروز دشمنانمان ما را دزد و غارتگر خطاب می کنند و حال آنکه هیچ قدمی جز در راه آسایش و حفاظت مال و ناموس مردم برنداشته ایم. ما این اتهامات را می شنویم و حکمیت را به خداوند قادر و حاکم علی الاطلاق واگذار می کنیم
🌹 فرا رسیدن ۱۱ آذرماه سالروز شهادت میرزا کوچک خان جنگلی گرامی باد
شادی روحش صلوات
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصرکاوه
🔹مقام معظم رهبری در همه کارها برای ما یک شاخصه است، مصطفی تا زمانی که در بین ما بود حضرت آقا را برای خودش یک خط قرمز میدانست. مصطفی در مورد برخوردهایی که برخی نسبت به حضرت آقا داشتند، کنار نمیآمد.
🔹روزی در خدمت حضرت آقا بودم که ایشان فرمودند: من در عجبم که هر جا صحبتی از مصطفی میشود، هرکس خاطره و نظر خوبی نسبت به شهید شما دارد و آن هم دلیلش رابطه بالای ایمانی او با خداوند تبارک و تعالی است...
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا #ناصرکاوه
راوی پدر #شهیداحمدی_روشن
#ایثار_بسیجی(۱)
✍️در معبر جلوی همان سنگر کالیبر، از ناحیه شکم مجروح شد و روده هایش بیرون ریخت. فکر کردیم رفته عقب ... سر کالیبر که قاتل بچه ها شده بود و از بس شلیک کرده بود مثل آهن گداخته به خوبی در تاریکی شب می درخشید، به سمت آسمان رفت و دیگر کاری با ما نداشت. بچه هایی که هنوز سالم مانده بودند و پشت پیکرهای مطهر شهدا پناه گرفته بودند، منتظر چنین لحظه ای بودند و با فریاد الله اکبر روی خاکریز عراقی ها رفتند و کار را تمام کردند. پیش روی بچه ها به سمت عقبه دشمن... همه دوست داشتند دلیلش را بدانند که چرا سر کالیبر به یک باره به سمت آسمان رفت... شهید اکبر جزی باهمان وضعیت جسمی ، مثل یک شیر به سمت سنگر کالیبر حمله کرد. خود را به لوله ی گداخته شده ی تیربار رساند و با دست، سر آن قسمت را به آسمان هدایت کرد. شدت حرارت لوله کالیبر، به قدری زیاد بود که دست اکبر را مثل یک تکه ذغال کرده بود. اما دست دیگر اکبر، روده شکمش را گرفته بود و در همان حال، زیر سنگر کالیبر به شهادت رسید!...
علی اکبر جزی، با شکمی دریده و دستی خالی، هم مسیر عبور بچه ها از خاکریز عراق را باز کرده بود، هم مسیر عبور خودش از خاکریز نفسش را....
#کتاب_خاطرات_دردناک #ناصرکاوه
خاطره ای از
#شهیدعلی_اکبر_جزی
✍️آرپی جی زن بود... کوله پشتیش پر از گلوله های آر پی جی بود... در حین عملیات گلوله ائی خورد به کوله اش و کوله پشتیش آتش گرفت... داش علی نوجوان ما و دوستانش نتوانستند کوله آتش گرفته را از او جدا کنند... خودش با کوله آتیش گرفته اش تنها شده بود و در حال سوختن و آب شدن بود. وسط عملیات بود و هیچ کاری نمی شد کرد. توی آتش در دل شب با بدن زخمی و سوخته که دیگه توانی نداشت, فکری به سرش زد!؟...
با چفیه دهانش را بست تا بی اختیار فریادی نزند تا عملیات لو نرود با اصرار فراوان ودر میان گریه های همرزمانش از بچه ها خواست به راه خودشان ادامه بدهند... بعد از عملیات دوستانش رفتند سراغ پیکر پاکش تا با خود بیاورند عقب ولی از "علی" داستان ما تنها کف پوتین هاش که نسوخته بود باقی مانده بود...
"علی پودر شده بود..."
"پلاڪش" را
براے ما جا گذاشت،
تا روزے بدانیـم،
از جنس ما بود...
"هـویتـش" خاڪے بود!
اما "دلش" را بہ "آسمـان" زد
گمنــامے راز عجیبے است...
#کتاب_خاطرات_دردناک
#ناصرکاوه
برشی از زندگی
#شهید_علی_عرب
#شهید_اسماعیل_فرحوانی👇
🌷بعد از فتح المبین اولین فرزندش به دنیا آمد... دختری که بر اثر فلج مغزی قادر به حرکت نبود. در روزهای شروع جنگ خواهرش ۷۰ درصد جانباز شد... در طریقالقدس برادرش ابراهیم را از دست داد... در رمضان پایش زیر تانک له شد. در خیبر شیمیایی شد... سال ۶۲ فرزند دومش (امیر) سالم بدنیا آمد... در بدر دستش از مچ قطع شد.. بچه ی سومش هم معلول به دنیا آمد. امام جمعه و فرمانده لشکر، تکلیف جهاد را از گردنش برداشته بودند... ☀️با وجود همه این مشکلات، حاضر نشد لحظهای جبهه را ترک کند تا سرانجام در عملیات کربلای ۴ در حالی که فرمانده گردان کربلا را به عهده داشت، بعنوان غواص خط شکن شرکت کرد و جزء اولین نفرات در نوک پیکان حمله قرار داشت به شهادت رسید و گردانش موفق ترین گردان در کل عملیات لقب گرفت... او سالها بعد تفحص گردید و در بین نیروهایش در گلزار شهدای اهواز آرام گرفت...
#کتاب_خاطرات_دردناک
#ناصرکاوه
برشی از زندگی سردار
#شهیداسماعیل_فرجوانی
🔆 سرکار خانم *عصمت احمدیان*، مادر شهیدان دلاور *اسماعیل و ابراهیم فرجوانی*
🌸 تماشا فرمایید ، این ابراز عشق مادر صبور و مهربان با فرزندان شهید خود در شب یلدا را
نامه صوتی سردار شهید، قاسم سلیمانی به دخترش👈 بارها و بارها با این خواندن این نامه گریه کردم😰 به راستی اگر ۳۱۳ یار امام زمان (عج) مثل شهید قاسم سلیمانی داشت، آیا ظهور اتفاق نمی افتاد👌 این روز جمعه تصمیم بگیریم هر نفر، برای امام زمان(عج) یک حاج قاسم باشیم، تا امام مهدی (عج) ظهور کند👈 روی آدرس زیر کلیک کنید تا نامه ی بسیار زیبای شهید سلیمانی به دخترش را گوش کنید👇
http://naserkaveh.com/%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af-%d9%82%d8%a7%d8%b3%d9%85-%d8%b3%d9%84%db%8c%d9%85%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%a8%d9%87-%d8%af%d8%ae%d8%aa%d8%b1%d8%b4/
لطفا در حد توان خود این نامه و این صوت زیبا را در فضای مجازی، منتشر کنید.
ارادتمند #ناصرکاوه
#نامه_شهید_سلیمانی
#مکنب_حاج_قاسم
مرحوم تولایی4_5899951576142842298.mp3
زمان:
حجم:
12.89M
سلام: قبل از شروع مراسم احیای شب قدر حتما. حتما این سخنرانی کوتاه 5 دقیقه را گوش کنید...
🙏التماس دعا
👈 یکسال احیا گرفتن
💐 امام صادق علیه السلام در فضیلت حضرت فاطمه و تعبیر <لیلة القدر> مے فرمایند:
☘️ «لیلة، فاطمه و قدر، اللّه اسٺ. هر ڪس به درستے #فاطمه را شناخٺ، شب #قدر را درڪ ڪرده اسٺ.
🌹 «انا انزلنا فے لیلة القدر؛ «اللیلة»، فاطمة و «القدر»، الله فمن عرف فاطمة حق معرفتها فقد ادرک لیلة القدر»
#شهید_هاشمی_نژاد یک سال شب ها را احیا می گرفت تا حقیقت شب قدر را درک کرده باشد...
از ایشان پرسیدند در این یک سال چه از خداوند متعال طلب کردی؟ فرمودند: #شهادت_فی_سبیل_الله
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا #ناصرکاوه
#شهید_هاشمی_نژاد
#ماه_مبارک_رمضان
🌷 شهید حججی به امام رضا(ع) می گوید ای امام رئوف من همه چیزم را از شما دارم، شغل, همسر و جایگاهم را، اگر می شود راه شهادت را هم برایم باز کنید!...
🚩محسن جان در شب قدر در حرم امام رضا (ع) موقع قرآن به سر گرفتن, لحظه ای که خدا را به علی ابن موسی قسم دادی... به خدایت چه گفتی, که این طور خریدارت شد...
شهید تورجیزاده مداح بود و عاشقِ حضرتِ زهرا«س». آیت الله میردامادی نقل میکرد: بعد از شهادتِ محمد رضا خوابش رو دیدم و بهش گفتم: محمد رضا ! این همه از حضرت زهرا «س» گفتی و خوندی ، چه ثمری برات داشت؟ شهید تورجی زاده بلافاصله گفت: همینکه در آغوشِ فرزندش حضرت مهدی «ع» جان دادم برام کافیه...
🌷 خاطرهای از زندگی مداح شهید محمدرضا تورجیزاده
📚منبع: کتاب یا زهرا سلام الله علیها ، صفحه 188 🌸روضه حضرت زهرا(ع)
🌺....توی خط مقدم کارها گره خورده بودو خیلی از بچه ها پرپر شده بودندو خیلی هاهم مجروح شده بودند.حاج حسین خرازی بی قرار بود،اما به رویش نمی آورد، خیلی هاداشتند باور می کردند اینجا آخرشه، یه وضعی شده بود عجیب.توی این گیرودار حاجی اومد بی سم چی را صدا زد و بهش گفت: هر جور شده بابی سیم محمدرضا تورجی زاده را پیدا کن(شهید تورجی زاده فرمانده گردان یا زهرا (س) مداح با اخلاص لشکر بود. او را پیدا کردند حاجی بیسم را گرفت با حالت بغض وگریه از پشت بی سیم گفت:
🌺....تورجی زاده چند خط روضه حضرت زهرا (س) را برامون بخون.اوهم فقط یک بیت زمزمه کردکه دیدم حاجی بی تاب شد.خدا می دونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر می گویند.الله اکبر الله اکبر،خط را گرفته بودند، عراقی هارا تارو مار کرده بودند،با توسل به حضرت زهرا(س) گره کار باز شده بود... تورجی خونده بود:
" در بین آن دیوار و در
زهــرا صدا می زد پدر
دنبال حیـدر می دوید
از پهلویش خون می چکید
زهرای من، زهرای من..."
کتاب شهدا و اهل بیت ناصر کاوه مصاحبه با شهید محمود اسدی از فرماندهان گردان یازهرا(س)از لشگرامام حسین(ع)
🌺 شهدای حضرت زهرایی(س)
📝 #کتاب_شهداواهل_ بیت
#ناصرکاوه👇
🌷محمد رضا هم مداح بود و هم فرمانده ... سفارش کرده بود که رویِ قبرش بنویسند: یا زهرا (س)... اونقدر رابطهاش با حضرتِ زهرا(س) قوی بود که مثلِ مادرِ سـادات شهید شد. خمپاره خورده بود به سنگرش. بچه ها رفتند بالایِ سـرش و دیدند که ترکش نشسته به پهلویِ چپ و بازویِ راستش...
📌خاطرهای از زندگی مداح شهید محمد رضا تورجیزاده
☀️به روایت طاهره کاوه: یک روز دختر بی حجابی آمد توی مغازه، خانواده اش از آن شاه دوست های درجه یک بودند. محمود گفت: ما با شما معامله نمی کنیم، پرسید: چرا؟ گفت: چون پول شما خیر و برکت نداره. دختر با عصبانیت گفت: حسابت رو می رسم ها! محمود هم خیلی محکم گفت: هر غلطی می خواهی بکنی، بکن... تمام آن روز نگران بودیم که نکند مامورهای کلانتری بیایند محمود را ببرند؛ آخر شب دیدیم در می زنند. همان دختر بود، منتهی با پدرش. محمود گفت: ما اختیار مال مان را داریم، نمی خواهیم بفروشیم. حرفش تمام نشده بود که دختر با یک سیلی زد توی گوش محمود. خواست جواب گستاخی او را بدهد که پدرم نگذاشت؛ آخر اگر پای مامورین به آن جا باز می شد، برایمان خیلی گران تمام می شد؛ توی خانه نوار، اعلامیه و رساله امام داشتیم. بعد از این موضوع محمود هیچ وقت به آن ها جنس نفروخت.
☀️به روایت حسن معدنی: فهمیدیم عده ای تو مجلس عروسیشان، علاوه بر انجام کارهای ناشایست، برای مردم هم ایجاد مزاحمت کرده اند. محمود سریع یک گروه از بچه های سپاه را فرستاد آن جا؛ که چند نفری را که مست بودند، گرفتند و آوردند. مدتی گذشت تا آقای معصوم زاده برای هر کدام شان یک حکم صادر کرد. یکی از مجرمان، مردی بود که فروشگاه لوازم یدکی داشت و ما مشتری دائم اش بودیم؛ مدام می گفت: من بهتون خدمت می کنم، لوازم براتون می خرم، ببخشید. همه می دانستند محمود این جور وقت ها ملاحظه غریبه ها را نمی کند. برای همین گفت: بخوابانید، شلاقش را بزنید. یکی دیگر از آن ها رئیس بانک بود. می گفت: به همه ی شما ها وام می دهم، فقط این بار رو ندیده بگیرین. محمود گفت: کسی این جا محتاج وام و پول شما نیست، حکمی را که برات صادر شده اجرا می کنیم، نه کمتر نه بیشتر...
☀️به روایت حسن سیستانی: نرسیده به روستای سرا، محمود ایستاد. آهسته گفت: کمین! طولی نکشید که از سه طرف به ما تیراندازی کردند. اولین باری بود که کمین می خوردیم. محمود گروه را آرایش نظامی داد. با اسلحه تخم مرغی اش هر چند گاهی تیراندازی می کرد، تا ضد انقلاب جرأت نکند جلو بیاید. باید تا آمدن نیروی کمکی مقاومت می کردیم. در آن اوضاع و احوال محمود تغییر موضع داد و آمد وسط بچه ها. گفت: این جا جایی است که اگه چیزی از خدا بخواین اجابت می شه، خدا به شما نظر داره. صحبتش تاثیر عجیبی روی بچه ها گذاشت؛ طوری که احساس کردیم بدون نیروی کمکی می توانیم از پس دشمن بر بیاییم. با هدایت محمود، پخش شدیم تو منطقه تا دورشان بزنیم. در همین گیر و دار، نیروی کمکی هم رسید. از همه طرف روی سر دشمن آتش می ریختیم. آن ها که این چشمه اش را نخوانده بودند، پا به فرار گذاشتند.
ه روایت ابراهیم پور خسروانی: یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم. اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر کاوه. کم مانده بود سکته کنم؛ سر محمود شکسته بود و داشت خون می آمد. با خودم گفتم: الان است که یک برخورد ناجوری با من بکند. چون خودم را بی تقصیر می دانستم، آماده شدم که اگر حرفی، چیزی گفت، جوابش را بدهم. او یک دستمال از تو جیبش در آورد، گذاشت رو زخم سرشو بعد از سالن رفت بیرون. این برخورد از صد تا توگوشی برایم سخت تر بود. در حالی که دلم می سوخت، با ناراحتی گفتم: آخه یه حرفی بزن، همانطور که می خندید گفت: مگه چی شده؟ گفتم: من زدم سرت رو شکستم، تو حتی نگاه نکردی ببینی کار کی بوده همان طور که خون ها را پاک می کرد، گفت: این جا کردستانه، از این خون ها باید ریخته بشه، این که چیزی نیست. چنان مرا شیفته خودش کرد که بعدها اگر می گفت: بمیر، می مردم...
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصرکاوه
منبع : خبرگزاری #فارس