12.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶#فرازی_از_وصیتنامه_شهید
🔸#شهید_محمودرضا_بیضائی
باید به خودمان بقبولانیم
در این زمان به دنیا آمدهایم
و شیعه هم بدنیا آمدهایم
که موثر در تحقق ظهور مولا باشیم انشاءالله ؛!
اللهم عجل لولیک الفرج
سنگر مجازی ● عَـبـْـدالــزِیـنَب ● 🕊️🍃
ـــــ| @sangar_Abdozeynab |ـــــ
به امام زمانش دلبسته بود
کوچکترین مسائل برای محمودرضا
با امام زمان گره میخورد
اهل ادا و تشرع در مواضع دینی نبود
انتظار فرج رو واقعا از رفتارش میشد فهمید
راوی : برادر شهید
سنگر مجازی ● عَـبـْـدالــزِیـنَب ● 🕊️🍃
ـــــ| @sangar_Abdozeynab |ـــــ
آمدنتڪهقطعیست،
فقطترسمناینستڪه
آنموقعمننباشم..!
سنگر مجازی ● عَـبـْـدالــزِیـنَب ● 🕊️🍃
ـــــ| @sangar_Abdozeynab |ـــــ
یهعزیزیمیگفت:
خوشبهحالاوندلیکهدرککرد؛
بزرگترینگمشدهزندگیشامامزمانشه:)💔﮼
#امام_زمان
سنگر مجازی ● عَـبـْـدالــزِیـنَب ● 🕊️🍃
ـــــ| @sangar_Abdozeynab |ـــــ
✨ زیارت نامه شهدا ✨
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
💌| شهیدانه
#یادشهداباصلوات
#شهیدمحمودرضابیضایے🌺🕊️
#اللهمعجللولیكالفرجبهحقعمهسادات
سنگر مجازی ● عَـبـْـدالــزِیـنَب ● 🕊️🍃
ـــــ| @sangar_Abdozeynab |ـــــ
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀.⣴⣶⣤⣤⡆
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠈⢉⣽⡿⠋
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢀⣤⠀⢀⣤⣴⣾⠟⠉⢀⡄
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣶⣶⣾⣿⣿⡿⠛⠉⠀⠀⠀⣼⡇
⠀⢀⡦⠀⢠⣶⡄⠀⠀⣿⠏⠁⠉⠉⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣿⠁
⠀⣾⠁⠀⢿⣿⠇⠀⢠⡿⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢠⣿⠀⣠
⢸⣿⠀⠀⠀⠀⠀⣠⣾⠃⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠸⣿⣿⡏
⢸⣿⣷⣶⣶⣶⣿⡿⠃⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠙⠋
⠀⠙⠿⠿⠿⠛⠉⠀⠀⠀⣀
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣰⣿⣿⣿⡷⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣀
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠈⠛⠉⠉⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢰⣿⣿
#ذکریاحسین
#حضرتاباعبدالله
سنگر مجازی ● عَـبـْـدالــزِیـنَب ● 🕊️🍃
ـــــ| @sangar_Abdozeynab |ـــــ
#شهیدانه
🔹محمودرضا میگفت :
مگه سرباز بیخیال میگیره تو جنگ میخوابه ؟
تکلیف شرعی ماها دفاع از انقلابه
وظیفهی خواهرا توی این نبرد حجابه
شهیدمحمودرضابیضائی
بهیادشهیدصلوات
سنگر مجازی ● عَـبـْـدالــزِیـنَب ● 🕊️🍃
ـــــ| @sangar_Abdozeynab |ـــــ
دلمان تنگ رخ توست علمدار علی....💔
#حاجقاسم
۱:۲۰# بشه ساعت عاشقی
سنگر مجازی ● عَـبـْـدالــزِیـنَب ● 🕊️🍃
ـــــ| @sangar_Abdozeynab |ـــــ
📌عدالت؛ حتی برای سربازهای سوری
🔸حاج مصطفی محمدی، فرمانده تیپ مکانیزه امام زمان تعریف میکرد: «ماه رمضان بود و ما در سوریه بودیم که یکی از افسران ارشد سوری به ضیافت افطار دعوتمان کرد. با تعدادی از رزمندگان از جمله شهید بیضائی به میهمانی رفتیم. خیلی هم تشنه بودیم. دوسه دقیقه بیشتر تا افطار نمانده بود و می خواستیم وارد سالن غذاخوری شویم، اما محمودرضا منصرف شد و گفت من برمیگردم. رزمندگان لبنانی اصرار داشتند که با آنها به افطاری برود. من هم مصرّ بودم که دلیل برگشتنش را بدانم.»
🔹شهید بیضائی به من گفت: «شما ماشین را به من بده که برگردم. شما بروید و افطارتان را بخورید. بعد از افطار که برگشتید دلیلش را میگویم.»
🔹بعد از افطار گفت: «اگر خاطرت باشد این افسر قبلا هم یک بار ما را به مهمانی ناهار دعوت کرده بود. آن روز بعد از ناهار دیدم ته مانده غذای ما را به سربازانشان داده اند و آنها از شدت گرسنگی آنرا با ولع می خورند! امروز که داشتم وارد سالن میشدم فکر کردم اگر قرار است ته مانده غذای افطاری مرا به این سربازها بدهند، من آن افطاری را نمی خورم.»
#راوی : برادر شهید
#شهید_محمودرضا_بیضائی💐
#به_یاد_شهید_صلوات
سنگر مجازی ● عَـبـْـدالــزِیـنَب ● 🕊️🍃
ـــــ| @sangar_Abdozeynab |ـــــ
« بود و نبود ؛ در یک قاب » 🕊️💔
📌راوی : برادر شهید
اواخر آذر ١٣٦٠ بود
يادم هست كه زن صاحب خانه می گفت : بچه را آورده اند خانه..
اما درست يادم نيست چه كسى مرا برد طبقه ی بالا تا بچه را ببينم وارد اتاق كه شدم مادر بود و بچه ی توى بغلش و زن هاى همسايه و فاميل كه يک حلقه دور آن اتاق كوچک زده بودند
🔸اين تنها تصويرى است كه از تولد محمودرضا
به ياد دارم و هيچ وقت يادم نرفته
🔶٣٠ ديماه ٩٢ ، وقتى پرواز ١١ شب تهران - تبريز توى فرودگاه تبريز به زمين نشست و با پدر از پله هاى هواپيما پايين آمديم و وارد سالن فرودگاه شديم ، از همسرم كه پدر و مادرش و پسرمان را در مشهد رها كرده بود و خودش را رسانده بود فرودگاه تبريز ، خواستم كه قبل از رسيدن ما به خانه ، خبر شهادت محمودرضا را به مادرم برساند.
نمى دانم كى رسيديم توى كوچه و جلوى خانه ی پدر صداى گريه ی زن ها توى كوچه شنيده مى شد پله ها را رفتم بالا و وارد اتاق شدم.مادر بود و زن هاى همسايه كه يک حلقه دور آن اتاق كوچک زده بودند..
شبيه روز تولد محمودرضا در ٣٢ سال پيش اما این بار مادر بى محمودرضا بود
سنگر مجازی ● عَـبـْـدالــزِیـنَب ● 🕊️🍃
ـــــ| @sangar_Abdozeynab |ـــــ