eitaa logo
راه بنـدگی🇵🇸
1.4هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
14 فایل
‹بِںــم‌ِ‌رَب‌الحُسِـین؏› السلآم‌علیڪ‌یاابا‌عَبدالله https://eitaa.com/xdfghh شروط👆 https://eitaa.com/hsskkgwk تعرفه تبلیغات رفیقـ ترڪ ڪنیـے ³ صلوات سهــمت㋡ موندیـ ... خیـر ببینیـ 🙃 -♪ مدیࢪیٺ ؛ شنواےڪلام‌زیباٺون🌱 ➜ @DFlkpo
مشاهده در ایتا
دانلود
هر آقا پسرۍ‌؛ نمیتونہ لباس ائمه رو تن کنه... اما دختر خانوما؛ همشون اجازه دارن چادر حضرت زهرا‌(س)رو سرکنن🙂! ارزش خودتو بدون:))) "
🔻طی الارض به سبک براندازان! 🔹وقتی بعد کلی فراخوان و... ۲۵ شهریور هیچ خبری در خیابان‌ها نمی‌شه، نهایتا مجبور میشی یک تصویر قدیمی رو با سه عنوان برای سه شهر کشور با فاصله در کانالت به‌عنوان تجمع منتشر کنی!
_مردم از دین زده شدن؛ +همچنان مردم(:✌🏻🤝🏻
بابِ رسیدن به کمالات و لقاءالله مفتوح است ؛ حیف نیست این مراحل را که از راهِ بندگی حاصل می شود ، نداشته و از آنها محروم باشیم . . ؟ -آیت‌الله‌بهجت
🥺🥺
از حجم فراخوان 25/26 شهریور ‏همین بس که یگان ویژه ‏میدون انقلاب ایستگاه صلواتی زده😂
14.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خواستن جمهوری اسلامی رو ضایع کنن خودشون ضایع شدن:) -حرف حق جواب نداره..
راه بنـدگی🇵🇸
#Part_6 "راهی خراسان" فاطمه: زهرا بازار اینجا چقدر قشنگه. زهرا: آره خیلی. میگم بیا اول بریم یه رس
فاطمه: هاممممم،صبح شده؟ بلندشدمو اطرافم رو نگاه کردم اما زهرا نبود فقط یه پشه توی هوا بود نه اینکه زهرا نیست! زهرا زهراکجایی؟ حتما رفته نمازبخونه. زهرااااا.... (اززبان زهرا) سلام نمازرو که دادم، فکرکردم برم به فاطمه یه سری بزنم. رفتم توی پذیرایی دیدم نیست؟ همه ی اتاقارو گشتم اما نبود؟ فاطمههههههفاطمهههه کجایی؟؟؟ فاطمه: اینجام اینجام کاری داشتی؟ داشتم تختمو مرتب میکردم... زهرا: میای بریم حرم؟ فاطمه: حرم؟ چرا؟ زهرا: آره دیگه،بریم زیارت. فاطمه: باشه، بعدش بریم خرید؟ زهرا: باشه برو آماده شو (اززبان فاطمه) رفتیم آماده شدیم، اسنپ گرفتیمو حرکت کردیم سمت حرم. بعداز حدود 30دقیقه رسیدیم. اونجا خیلی قشنگ بود، اصلا قابل وصف نیست، دور حرم یه بازارچه ی خیلی زیبا بود که من رو مجذوب خودش کرد. چیزای زیادی از زهراراجب حرم امام رضا شنیده بودم؛ اما چیزی که دارم میبینم خیلی فرا تر از چیزای قشنگیه که زهرا به من گفته بود. ادامه دارد..
راه بنـدگی🇵🇸
#Part_7 #راهی_خراسان #رمان فاطمه: هاممممم،صبح شده؟ بلندشدمو اطرافم رو نگاه کردم اما زهرا نبود فقط ی
وقتی مارفتیم توی حرم داشتن پرچم روی گنبد رو عوض میکردن. اماچرا پرچم مشکی؟ فاطمه: زهرا؟زهرا؟چرا اون پرچم رو عوض میکنن و بجاش یه پرچم مشکی میذارن؟ زهرا: مگه نمیدونی؟ الان ماه محرمه فاطمه:آهاشهادت امام رضا؟ زهرا نگاه عاقل اندرسفیهی بهم کرد و گفت:عزیزم شهادت امام حسین نه امام رضا😑 فاطمه: اها خب نمیدونستم عه! زهرا: هعیییی:/ وقتی رفتیم داخل زهرا دستشو گذاشت روی سینش وزیرلب چیزی گفت و خم شد که من نفهمیدم. پس تصمیم گرفتم فقط بگم سلام امام رضاوخم شم. رفتیم داخل حرم وهمون لحظه ی اول عطرحرم من رو محو خودش کرد،خیلی بوی خوبی داشت؛ من تاحالا هزار نوع عطر و ادکلن استفاده کردم اما بوی این از همه ی اون ها بهتره. توی همون حال و هوابودم که زهرا گفت: فاطمه چادرت داره میفته. فاطمه: اما من که چادر نداشتم؟ زهرا: کجایی تودختر؟ خودم گذاشتم روسرت. فاطمه: آها، ببخشید حواسم نبود. زهرا: عجـــب! وبازرفتم توی همون حال و هوا.. ادامه دارد..