شهید عباس پهلوان در تاریخ ۱۳۱۷ در روستای کلاته محمدرضا خان از توابع شهرستان فاروج چشم به جهان گشود و در تاریخ ۱۳۶۵/۱۲/۰۴ در منطقه عملیاتی هورالهویزه خیبر به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
@shahid_modafe_haram_miladheidari
ویژگی های بارز شهید : شهید فرد خیلی محترمی بود همیشه در خوردن ، سلام دادن و غیره کودکان را مقدم تر می دانست و سعی می کرد به کودکان و جوانان احترام خاصی بگذارد .
@shahid_modafe_haram_miladheidari
لحظات ماندگار:دختر شهید می گوید وقتی پدرم بعد از هرچند ماه به خانه بر می گشت هر کجا می رفت مرا با خودش می برد و حتی شبها هم در آغوش گرم خخود می خواباند . من در آن سالها که هفت سال بیشتر نداشتم وقتی می دید ناراحت و یا نگران هستم کنارم می نشست و با من دردل می کرد. الان هم که شهید شده هروقت مشکلی دارم و نگران هستم به خوابم می آید و مرا راهنمایی می کند . یک شب خواب دیدم که در مجلس جشن بزرگی هستم مردی جوان با کت و شلواری سفید به تن به جلو آمد از او پرسیدم آقا شما عباس پهلوان را نمی شناسید جواب دخترم دخترم من خودم هستم مرا نمی شناسی ؟ وقتی شناختمش با گریه از او خواستم پدرم دیگر از پیش ما نرو و او گفت گریه نکن دخترم دیگر نمی روم من زنده ام و همیشه در کنار شماهستم
@shahid_modafe_haram_miladheidari
آخرین دیدار : همسر شهید می گوید دفعه آخر که عباس آقا می خواست به جبهه برود حال و هوای دیگری داشت کاملا دگر گون شده بود و فکر می کرد دیگر به این دنیا تعلق ندارد چندین با رگفت مرگ انسان واقا سخت است و ما باید خودمان با کارهایی که می کنیم مرگ خود را آسان کنیم و آسان از دنیا برویم ، بعضی ها فکر می کنند رزمنده ها برای پول و حقوق به جنگ می رند ، من می روم به جبهه تا بدانند کسی هم که ثروتمند است نیاز به مالو منال دنیا ندارد عاشق جنگ و جبهه و شهادت است .
@shahid_modafe_haram_miladheidari
همسر شهید می گوید : در مراسم تعزیه همسرم ، دختر کوچکم مریض بود من هم حال و هوای بدی داشتم ، یک شب آنقدر حالش بد شد که فکر می کردم می میرد من تا نیمه های شب روی سرش نشسته بودم و اشک می ریخیتم ناگهان دیدم همسرم وارد شد و کنار گهواره آمدو گفت چرا گریه می کنی ؟ گفتم فرزندمان مریض است و ممکن است بلایی به سرش بیاید و دست به روی سینه دخترم کشید و از آن به بعد من حتی کوچکترین بیماری رادبر روی دخترم ندیدم .
@shahid_modafe_haram_miladheidari
نامه دختر شهید به پدرش : به نام خدا ، به نام اوکه گل نرگس رونویس کمرنگی از تیم خوابگاهی اوست و و انسان قطره ای است که از مژگان اوچکیده است من لحظه ای را تصور می کنم که پدرم در جلوی من ایستاده و در صورتی که بوی گل شقایق را می دهد به او می گویم کاش زنده بودی و دستان پر مهرت را بوسه می زدم پدرم من قولی را که به من و مادرم دادی را به یاد می آورم که گفتی می روی و زود بر می گردی ولی انگار مثل کبوتری پرکشیدی و به سوی ایزد منان رفتی را خوب به یاد دارم .
پدرم من الان به وصیت نامه ات عمل کردم و به حجابم که حجاب فاطمی است عمل کردم و هنگامی که عکست را می بینم انگار به من لبخند می زنی ، پدرم دوست دارم فقط یک یک لحظه تو را ببینم و بوی پدر را که غریب ترین بوهاست احساس کنم من هر شب در خواب برای تو نامه می نویسم و تو می خوانی و پاسخ می دهی .
@shahid_modafe_haram_miladheidari
نحوه شهادت از زبان همسر شهید:
عباس از طرف جهاد با یک عده دیگر برای خاکریز و سنگر سازی به جبهه اعزام شدند ابتدا چهل روز به مشهد مقدس برای آموزش رفتند و بعد هم به جبهه اعزام شدند اما در همین سنگر سازی چهارده نفر پشت سر هم رفتند و شهید شدند و عباس هم جزو نفرات اول بود که شهید شد.
@shahid_modafe_haram_miladheidari
فرازی از وصیت نامه شهید :
امروز بر همه واجب است برای یاری دین خدا به جبهه ها برویم این جنگ جنگ بین حق علیه باطل تست و با ید از دین و ناموس و کشورمان دفاع کنیم و همیشه گوش به فرمان امام خمینی باشیم و اورا یاری کنیم و به ندای او لبیک بگوییم و شماهم در پشت جبهه به فکر جبهه و رزمندگان اسلام باشید . از فرزندانم می خواهم که حجاب خود را رعایت کنند و با حفظ حجاب خود راه من را ادامه دهند .
@shahid_modafe_haram_miladheidari