eitaa logo
🕊از میلاد تا خدا🕊
355 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
974 ویدیو
8 فایل
وقتی عقل عاشق شود! عشق عاقل می‌شود. و‌شہـید‌می‌شوی ولادت:۹ رمضان ۱۴۱۲(ه.ق) شہادت:۹ رمضان ۱۴۴۴(ه.ق) محل‌‌شہادت:حومه دمشق حضور شما در این کانال اتفاقی نیست🕊🦋 |کانال رسمی زیر نظر خانواده‌ معظم شھید| خادم کانال: @Khadem_shohada_78
مشاهده در ایتا
دانلود
ویژگی های بارز شهید : شهید فرد خیلی محترمی بود همیشه در خوردن ، سلام دادن و غیره کودکان را مقدم تر می دانست و سعی می کرد به کودکان و جوانان احترام خاصی بگذارد . @shahid_modafe_haram_miladheidari
لحظات ماندگار:دختر شهید می گوید وقتی پدرم بعد از هرچند ماه به خانه بر می گشت هر کجا می رفت مرا با خودش می برد و حتی شبها هم در آغوش گرم خخود می خواباند . من در آن سالها که هفت سال بیشتر نداشتم وقتی می دید ناراحت و یا نگران هستم کنارم می نشست و با من دردل می کرد. الان هم که شهید شده هروقت مشکلی دارم و نگران هستم به خوابم می آید و مرا راهنمایی می کند . یک شب خواب دیدم که در مجلس جشن بزرگی هستم مردی جوان با کت و شلواری سفید به تن به جلو آمد از او پرسیدم آقا شما عباس پهلوان را نمی شناسید جواب دخترم دخترم من خودم هستم مرا نمی شناسی ؟ وقتی شناختمش با گریه از او خواستم پدرم دیگر از پیش ما نرو و او گفت گریه نکن دخترم دیگر نمی روم من زنده ام و همیشه در کنار شماهستم @shahid_modafe_haram_miladheidari
آخرین دیدار : همسر شهید می گوید دفعه آخر که عباس آقا می خواست به جبهه برود حال و هوای دیگری داشت کاملا دگر گون شده بود و فکر می کرد دیگر به این دنیا تعلق ندارد چندین با رگفت مرگ انسان واقا سخت است و ما باید خودمان با کارهایی که می کنیم مرگ خود را آسان کنیم و آسان از دنیا برویم ، بعضی ها فکر می کنند رزمنده ها برای پول و حقوق به جنگ می رند ، من می روم به جبهه تا بدانند کسی هم که ثروتمند است نیاز به مالو منال دنیا ندارد عاشق جنگ و جبهه و شهادت است . @shahid_modafe_haram_miladheidari
همسر شهید می گوید : در مراسم تعزیه همسرم ، دختر کوچکم مریض بود من هم حال و هوای بدی داشتم ، یک شب آنقدر حالش بد شد که فکر می کردم می میرد من تا نیمه های شب روی سرش نشسته بودم و اشک می ریخیتم ناگهان دیدم همسرم وارد شد و کنار گهواره آمدو گفت چرا گریه می کنی ؟ گفتم فرزندمان مریض است و ممکن است بلایی به سرش بیاید و دست به روی سینه دخترم کشید و از آن به بعد من حتی کوچکترین بیماری رادبر روی دخترم ندیدم . @shahid_modafe_haram_miladheidari
نامه دختر شهید به پدرش : به نام خدا ، به نام اوکه گل نرگس رونویس کمرنگی از تیم خوابگاهی اوست و و انسان قطره ای است که از مژگان اوچکیده است من لحظه ای را تصور می کنم که پدرم در جلوی من ایستاده و در صورتی که بوی گل شقایق را می دهد به او می گویم کاش زنده بودی و دستان پر مهرت را بوسه می زدم پدرم من قولی را که به من و مادرم دادی را به یاد می آورم که گفتی می روی و زود بر می گردی ولی انگار مثل کبوتری پرکشیدی و به سوی ایزد منان رفتی را خوب به یاد دارم . پدرم من الان به وصیت نامه ات عمل کردم و به حجابم که حجاب فاطمی است عمل کردم و هنگامی که عکست را می بینم انگار به من لبخند می زنی ، پدرم دوست دارم فقط یک یک لحظه تو را ببینم و بوی پدر را که غریب ترین بوهاست احساس کنم من هر شب در خواب برای تو نامه می نویسم و تو می خوانی و پاسخ می دهی . @shahid_modafe_haram_miladheidari
نحوه شهادت از زبان همسر شهید: عباس از طرف جهاد با یک عده دیگر برای خاکریز و سنگر سازی به جبهه اعزام شدند ابتدا چهل روز به مشهد مقدس برای آموزش رفتند و بعد هم به جبهه اعزام شدند اما در همین سنگر سازی چهارده نفر پشت سر هم رفتند و شهید شدند و عباس هم جزو نفرات اول بود که شهید شد. @shahid_modafe_haram_miladheidari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرازی از وصیت نامه شهید : امروز بر همه واجب است برای یاری دین خدا به جبهه ها برویم این جنگ جنگ بین حق علیه باطل تست و با ید از دین و ناموس و کشورمان دفاع کنیم و همیشه گوش به فرمان امام خمینی باشیم و اورا یاری کنیم و به ندای او لبیک بگوییم و شماهم در پشت جبهه به فکر جبهه و رزمندگان اسلام باشید . از فرزندانم می خواهم که حجاب خود را رعایت کنند و با حفظ حجاب خود راه من را ادامه دهند . @shahid_modafe_haram_miladheidari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿🌿🌹🌹 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹تبعید هاجر و اسماعیل! «2»🔹 هاجر، چون ابر بهاری سیل اشک را پیش پای ابراهیم جاری ساخت و سرشک گرم خود را بر زمین روان کرد و امید داشت که ابراهیم علیه السّلام تضرع و زاری او را پاسخ دهد و بر حال او و طفل عزیزش رحم کند ولی ابراهیم به گفته هاجر گوش نکرد و قلب او متأثر از حال هاجر نشد، بلکه با صراحت و به وضوح گفت: عمل من به دستور خدا و امر اوست و چاره ای جز تسلیم در برابر حکم الهی ندارم. آنگاه که هاجر درک کرد حوادث زندگی او به دستور خدا رقم می خورد، از بحث با ابراهیم دست برداشت و تسلیم تقدیر الهی شد و به رحمت خدا امیدوار گشت و گفت: خدای یکتا ما را فراموش نمی کند. ابراهیم علیه السّلام دست از زن و فرزند شست و از آن سرزمین کوچ کرد ولی از یک طرف نگرانی و ترس گامهای او را سست می کرد و از طرفی ایمان و اعتماد به خدای یکتا او را به پیش می راند. جای تردید نیست که اکنون ابراهیم علیه السّلام از دوری پاره جگر خود در سوز و غم و اندوه، حسرت می خورد و از فراق جان خود و وداع اولین فرزند خویش که چشمهای او را در سن پیری روشن ساخته، در تب وتاب است. صدای ناله های جانسوز ابراهیم به آسمان می رسد و بغض گلویش را گرفته است ولی ابراهیم در پیشگاه خداوند و در مقام نبوت، در مقابل حکم خدا صبور و تسلیم تقدیر الهی بود، ابراهیم برای اطاعت امر خدا به وطن خود بازگشت و همسر و فرزند یگانه خود را در آن سرزمین دور، تنها گذاشت و از خدا خواست که آن سرزمین را با عنایت خود سرسبز و خرّم گرداند و با لطف خود آنان را حفظ نماید. در همین موقع بود که ابراهیم عرضه داشت: «پروردگارا من ذریه خود را در میان دره ای لم یزرع تنها به امید تو سکونت دادم، تا نماز را به پای دارند. پس دلهای مردم را چنان کن که حامی ذریه من باشند و از مواهب مادی و معنوی نصیبشان گردان، باشد که شکرگزاری کنند. » منبع: کتاب قصه های قرآن ----------------🌱🪴🌱------------- ═✧❁🌸❁✧═ @shahid_modafe_haram_miladheidari ═✧❁🌸❁✧═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا