#هر_روز_با_یک_شهید 🌱
#کلام_شهید
تاکید داشت كِ بهعنوان منتظر واقعی نباید
شعار گونه رفتار کرد و فقط دهان را با ذکر ِ
اللهم عجل لولیک الفرج پُر کرد !
باید رزم بلد بودو جنگیدن دانست،امامزمان
جنگجو لازم دارد ؛ آیا وقتی کھ ظهور کند
میتوانیم در سپاھِ حضرت خدمت کنیم؟؟!!
چیزی از هنرِ جنگ بلدیم؟🌸❤
کانال شهید رمضان
مدافع حرم میلاد حیدری
#وصیت_شهدا
#نامه_های_آسمانی 🪶🕊
فرازی از وصیت نامه شهید محمود رادمهر🕊
🔸اگر میخواهید دنیا و آخرتتان تضمین شود,از مصائب آخرزمان درامان باشیدو عاقبت به خیر شوید,بصیرتتان راافزایش دهید,اطاعت از ولایت فقیه را بر خود واجب بدانید.
کانال شهید رمضان
مدافع حرم میلاد حیدری
26.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سخن_بزرگان
مقام زن
داستانی زیبا از ارتباط حضرت زهرا سلام الله علیها با شیعیان خالص خود
کانال شهید رمضان
مدافع حرم میلاد حیدری
1.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#صدای_شهید
#شهید_رسول_خلیلی
آقا بیاین سر قبر من بیاین؛
نامردی بازی درنیارین....
کانال شهید رمضان
مدافع حرم میلاد حیدری
#آیه_درمانی
آیه ۱۷ سوره مبارکه سجده
کانال شهید رمضان
مدافع حرم میلاد حیدری
#سوره_درمانی
در روایتی از حضرت محمد(ص)آمده است که قرائت سوره سجده در شب موجب امنیت از شیطان و ترفیع درجات در قیامت می شود.
کانال شهید رمضان
مدافع حرم میلاد حیدری
12.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😳😱 توهین ناجوانمردانه احمدی نژاد به شهدای مدافع حرم و سیاست خارجی ایران در مواجهه با داعش!
و پاسخ قاطع شهید سردار سلیمانی به او
براستی احمدی نژاد و حامیان سینه چاک او (که حتی او را برای ریاست جمهوری هم لایق می دانند) در روز قیامت چه جوابی به شهدا و خانواده محترم ایشان خواهند داد ⁉️
و نکته جالب این است که حامیان او منتظر تأیید صلاحیت چنین شخصی توسط شورای محترم نگهبان هستند ‼️
( به امید نجات حتی یک نفر ! )
کانال شهید رمضان
مدافع حرم میلاد حیدری
@Ostad_Shojaeانسان شناسی 95.mp3
زمان:
حجم:
11.23M
#انسان_شناسی ۹۵
#استاد_شجاعی
#استاد_میرباقری
من میخوام خلبان، دکتر، معلم، مهندس و ... شَــــم!
من میخوام مرجع تقلید شَــم!
من میخوام دکترا بگیــــرم!
من میخوام اهل مکاشفه و طیّالأرض و ... بشم!
من میخوام بشم مدیر ادارهمون!
من میخوام انسانِ خوب و کاملی باشم!
من میخوام برسم به بهشت!
من بالاخره با اون خانوم/آقا ازدواج میکنم!
سؤال: صادقانه بگویید، کدام گزینه یا مشابهِ کدام گزینه، دغدغهی اول ذهن شماست ؟
💥 گزینهی انتخابی ما مهم نیست،
هر کدام از این گزینهها را که انتخاب کرده باشیم، باز اوضاع سلامت قلبمان، خوب نیست! 💥
کانال شهید رمضان
مدافع حرم میلاد حیدری
#خاطرات_شهدا
مرحله دوم عملیات فتح المبین بود. سال 61 . در این علمیات قرار بود سایت های 4و 5 آزاد شود. آن روزها، اهواز در تیررس دوربردهای عراقی ها بود. اتفاقاً شبی كه عملیات شروع شد، شب جمعه بود. ما را بردند دعای كمیل. بعد از دعا، مسیری را كه طی كردیم تا به منطقه عملیاتی برسیم، پیاده بردند تا دشمن متوجه ما نشود. آن شب از ساعت 11 تا 3 صبح فردایش پیاده روی كردیم. در داخل شیاری، مار را صف كردند. فكر می كنم حدود پنجاه متری با دشمن فاصله داشتیم.
ساعت حدود 4:30 صبح بود كه عملیات آغاز شد. عملیات كه آغاز شد، دشمن امانمان نداد، توپ و خمپاره بود كه زمین و زمان را پر از دود و آتش كرده بود. آن روز با حملة عاشقان های كه بچه ها كردند، 3 خاكریز دشمن را پی درپی و بدون مقاومت گرفتند، به خاكریز چهارم كه رسیدیم، كار كمی سنگین شد.
مقاومت دشمنان عجیب شده بود، از طرفی هم آ نها از زمین و هوا و با هر امكاناتی كه تصورش را بكنی به میدان آمده بودند، تا به خیال خود، پیروز آن مرحله از جنگ باشند. هوا گرگ و میش و ساعت حدودهای 6:30یا 7 صبح بود. چشمم به گلوله آتشینی افتاد كه با سرعت به طرف من می آمد، بلافاصله تصمیم گرفتم دراز بكشم. قبل از اینكه تمام بدنم بر روی زمین آرام بگیرد، بخشی از آن گلوله به من اصابت كرد و به پشت افتادم روی زمین.
خون بود كه توی هوا می پیچید و به سر و صورتم می ریخت. بخش های زیادی از بدنم داغ شده بود. یكی از رزمنده ها هم تركش خورده بود و كنارم دراز كشیده بود. من جایی افتاده بودم روی زمین كه نمی توانستم به درستی وضعیت خودم را ببینم. فكر می كردم خونی كه به هوا پاشیده، از رزمند های بوده كه در كنارم افتاده است.
از او پرسیدم: برادر رزمنده چی شده؟ من در آن لحظه كاملاً گرم بودم و هیچی متوجه نمی شدم. او هم كه می دانست چه اتفاقی افتاده، از دلش نمی آمد كه ماجرا را مستقیم به من بگوید.
گفت:« خودت نگاه كن » و دستش را زیر سرم گذاشت و بلند كرد تا خودم ببینم. كمی بلند شدم. مسیر نگاهم را اول انداختم به بدن او. ولی وقتی مسیر خون را كه پی گرفتم، رسیدم به پای راست خودم. دیدم پای راستم، تقریباً از زانو به پایین نیست، خواستم پایم را تكانی بدهم كه تكة گمشده اش را ببینم، احساس كردم پایم كاملاً بی حس است و انگار اصلاً جزو بدنم نیست.
دوست رزمنده ام پرسید: «چی شده ؟»
گفتم: « پایم نیست، اما چرا اصلاً درد ندارم ؟»
در همین حال و روز بودم كه علی اكبر خمسه - كه در عملیات بعدی شهید شد- از راه رسید و بالای سرم نشست. سرم را روی دامانش گذاشت. شروع كرد به پاك كردن صورتم و بوسه زدن بر آن.
گفت: «مرا می شناسی ؟ »
گفتم : « راستش، درست نمی توانم ببینم. »
گفت: «اشكال ندارد، ناراحت نباش . »
من دیگر نمی توانستم جوابش را بدهم. در حالی كه اشك هایش به سر و صورتم می ریخت، شنیدم كه می گوید: «راضی باش به رضای خدا. داداشم »
خوش به سعادتت، ای كاش این محبت در حق من می شد.
راوی: جانباز سعیدی
کانال شهید رمضان
مدافع حرم میلاد حیدری