شهید سید مجتبی علمدار "بهشت علمدار"
#خاطرهـ شمارهـ بیست و نه: @shahidalamdar_ir 👇👇👇👇👇👇 ✍ مجید کریمی می گفت: «با سید، سوار بر تویوتای سپا
#خاطرهـ شمارهـ سی:
@shahidalamdar_ir
👇👇👇👇👇👇
✍ سید را از زمانی که در بسیج بودیم می شناختم، در جبهه هم در کنار او بودم. در ظاهر من فرمانده او بودم، اما در حقیقت او فرمانده و معلم اخلاق من و امثال من بود. هر وقت او را صدا می زدیم، جواب می شنیدیم: «جانم.» آن قدر با محبت و با صفا بود که اطرافیان خیلی زود جذب او می شدند. همیشه و هر جا می دیدم که در تاریکی شب و دور از چشمان دیگران سجاده عشق را پهن می کرد، بر خاک می افتاد و با خالق خود خلوت می کرد.
🌷 سید هر چه داشت از بیداری شب و نماز شب بود. پس از جنگ بعضی از دوستان از حال و هوای آن دوران فاصله گرفتند، موضوع صحبت هایشان بیشتر در خصوص مسایل روزمره زندگی شده بود. گاهی برخی از دوستان سخنانی را بیان می کردند که باعث ناراحتی او می شد. سید می گفت: «اگر این دوستان نماز شب بخوانند، اصلاً این حرف ها را بیان نمی کنند. نماز شب باعث می شود قدر و منزلت خودشان را بهتر متوجه شوند.»
🌷 شب عاشورا بود. از مراسم که بر گشتیم به سید گفتم با رفقا امشب به منزل ما بیایند. آن شب کسی منزل ما نبود، خیلی خسته شده بودیم. به محض آنکه به خانه رسیدیم، خیلی سریع خوابمان برد. ساعت سه یا چهار صبح احساس کردم صدایی از راهرو می آید. ترسیدم. آرام رفتم تا ببینم صدای چیست؟ با تعجب دیدم سید مشغول خواندن نماز شب است. به حال او خیلی غبطه خوردم. او آن روز از همه ما خسته تر بود. کار و مداحی در چند هیئت و ... رمق برایش باقی نگذاشته بود، اما ... خلوت با خدا صفایی داشت که حاضر نبود به این راحتی ها آن را از دست دهد؛ آن هم در شب عاشورا.
✅ شبهای جمعه خاطرات
🌹 انتشار مطالب کانال همراه با ذکر صلوات و منبع جایز است.
💠با ما همراه باشید💠
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
🌐 eitaa.com/shahidalamdar_ir
شهید سید مجتبی علمدار "بهشت علمدار"
#خاطرهـ شمارهـ سی: @shahidalamdar_ir 👇👇👇👇👇👇 ✍ سید را از زمانی که در بسیج بودیم می شناختم، در جبهه هم
#خاطرهـ شمارهـ سی و یک:
@shahidalamdar_ir
👇👇👇👇👇👇
✍ خیلی ها سید را از برنامه روایت فتح شناختند. او در این برنامه به ویژگی های شلمچه پرداخت و گفت: «شلمچه خودش خیلی چیزها دارد كه بگوید. این خاطرات را باید از دل شلمچه شنید، نه از زبان ما. نمی دانم ولی فكر می كنم شلمچه از جمله جاهایی است كه همه آمدند، چهارده نور پاک آمدند، انبیا، اولیا، و ... همه آمدند.» شب عملیات چهار کیلومتر آب گرفتگی بود، رسیدیم به ساحل شلمچه. موقعیت طوری شد كه گفتند: «باید بزنید به آب.»
🌷 سرمای آب از یک طرف، مین و موانع از طرف دیگر. بعضی از بچه ها به دلیل سردی آب سنگ كوب كردند! دو نفر از بچه ها كه قد بلندتری داشتند تفنگ را روی دوش می گذاشتند تا آنهایی كه قد كوتاه تری داشتند، آن را بگیرند و به خشكی برسند. وقتی به ساحل رسیدیم از دور نور چراغ های شهر بصره دیده می شد. آن نور همه را به خود جذب كرد. برای یک لحظه وقتی بچه ها وارد ساحل شلمچه شدند و آن نور را دیدند، فكركردند رسیده اند كربلا، فكر می كردند رسیده اند به ابا عبدالله (ع).
🌷 اصلاً شلمچه بو و عطر خاصی داشت؛ زمینش، هوایش، همه چیزش انرژی خاصی به بچه ها می داد. بچه ها (در شلمچه) سؤال اولشان این بود: «از اینجا تا كربلا چقدر راه است! میگن شلمچه به كربلا نزدیكه. برای همینه كه اینجا بیشتر بوی امام حسین (ع) رو می ده.» می توانم به تعبیر دیگری بگویم، خاک شلمچه، نه به همان قداست، اما بوی خاک چادر حضرت زهرا را می داد. تربت شلمچه بوی تربت ابا عبدالله می دهد. خاکش هم رنگ خاک تربت ابا عبدالله است.
🌷 چند روز پیش شخصی تربت ابا عبدالله را برایم آورده بود ... هر كدام از بچه هایی كه شلمچه رفته بودند آن را بو كردند، بدون استثنا گفتند: «این خاک» بوی شلمچه را می دهد. بوی جبهه را می دهد فكر نمی كردم روزی شلمچه زیارتگاه شود، ماشین های مدل بالا می آمدند و از صبح تا غروب در شلمچه می ماندند زیارت می كردند، نماز می خواندند. بچه ها بازی می كردند و ... آخر هم كه می خواستند بروند مقداری خاک بر می داشتند و می رفتند.
✅ شبهای جمعه خاطرات
🌹 انتشار مطالب کانال همراه با ذکر صلوات و منبع جایز است.
💠با ما همراه باشید💠
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
🌐 eitaa.com/shahidalamdar_ir
شهید سید مجتبی علمدار "بهشت علمدار"
#خاطرهـ شمارهـ سی و یک: @shahidalamdar_ir 👇👇👇👇👇👇 ✍ خیلی ها سید را از برنامه روایت فتح شناختند. او در
#خاطرهـ شمارهـ سی و دو:
@shahidalamdar_ir
👇👇👇👇👇👇
✍ در جبل الرحمه، رو به صحرای عرفات ایستاده بود، زمزمه ای عارفانه داشت. چهره اش نورانی تر شده بود، به خیال آنكه خلوت او را به هم نزنم، خیلی آهسته به او نزدیک شدم و از او عكس گرفتم. بعد در كنار او نشستم و از دوستی درخواست كردم كه عكسی را از ما به یادگار بگیرد. در آن لحظه فكر می كردم كه از سر و صداها متوجه حضور من و دیگر دوستان شده. به زمزمه او گوش دادم، با مولای خود امام زمان (عج) مناجات عاشقانه ای داشت. پس از پایان مناجاتش به او گفتم: «قبول باشه.» سید رو به من كرد و گفت: «شما کی به اینجا آمدی؟» در این لحظه بود كه متوجه شدم در تمامی آن مدت سید متوجه هیچ كس در اطرافش نبوده.
🌷 سید مانند همه مداحی ها و مناجات های عارفانه اش حضور قلبی عجیبی داشت، اما حال سید در مدینه را باید از خود مدینه پرسید. مناجات سید در مدینه مانند مكه خصوصی نبود. او در كنار قبرستان بقیع می نشست و مداحی را شروع می كرد. او عاشقانه از اعماق وجود می سوخت و می خواند. مداحان دیگر برنامه هایشان را قطع می كردند. جمعیت زیادی به دور او حلقه می زدند. چفیه اش را روی سرش می انداخت و بدون آنكه به جمعیت اطرافش توجهی كند به مناجات با معبود می پرداخت.
✅ شبهای جمعه خاطرات
🌹 انتشار مطالب کانال همراه با ذکر صلوات و منبع جایز است.
💠با ما همراه باشید💠
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
🌐 eitaa.com/shahidalamdar_ir
#اطلاع_رسانے
👆👆👆👆
🔺بیست و دومین یادواره مداح اهل بیت، شهید سید مجتبی علمدار
☑️ پنجشنبه ۱٣ دی ماه، ساعت ۱٨
ساری، میدان امام (ره)، حسینیه عاشقان کربلا
🔻🔻🔻🔻
🌹 کانال رسمی شهید علمدار
🆔 @shahidalamdar_ir
#علمدار_عشق
💠💠💠💠
✍️ همه عُمر بر ندارم سَر از این خمارِ مستی
که هنوز من نبودم، که تو در دلم نشستی...
🔻🔻🔻🔻
🌹 کانال رسمی شهید علمدار
🆔 @shahidalamdar_ir
2.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فیلم شماره ۱
👆👆👆👆
🎥 قسمتی از اجرای آقای فرزاد جمشیدی در شانزدهمین یادواره شهید علمدار
✅ بخش اول
🔻🔻🔻🔻
🌹 کانال رسمی شهید علمدار
🆔 @shahidalamdar_ir
3.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فیلم شماره ٢
👆👆👆👆
🎥 قسمتی از اجرای آقای فرزاد جمشیدی در شانزدهمین یادواره شهید علمدار
✅ بخش دوم
🔻🔻🔻🔻
🌹 کانال رسمی شهید علمدار
🆔 @shahidalamdar_ir
شهید سید مجتبی علمدار "بهشت علمدار"
#خاطرهـ شمارهـ سی و دو: @shahidalamdar_ir 👇👇👇👇👇👇 ✍ در جبل الرحمه، رو به صحرای عرفات ایستاده بود، زمز
#خاطرهـ شمارهـ سی و سه:
@shahidalamdar_ir
👇👇👇👇👇👇
✍ مادرش می گفت: «در خانه نشسته بودم، مثل هر روز چشم انتظار سید بودم؛ چشم انتظار لحظه ای که از جبهه برگردد و زنگ خانه را بزند و به استقبالش بروم. ناخودآگاه در همان لحظه صدای زنگ خانه آمد. با عجله رفتم و در را باز کردم، پشت در پسر عموی سید، آقا سید مصطفی بود. دیدم چهره اش درهم و ناراحت است! بعد از احوال پرسی گفت: “زن عمو موضوعی پیش آمده، اما شما نباید ناراحت شوید.” دل توی دلم نبود. با ناراحتی پرسیدم: “چی شده!؟” گفت: “یکی از برادر های پاسدار آمده و با شما کار دارد.” برای لحظاتی از خود بی خود شدم. خدایا یعنی چه خبری برایم آورده اند. ترسی عجیب وجودم را فرا گرفت، نكند سید مجتبی ... سید مصطفی به سمت چپ نگاه کرد، به آرامی قدمی به جلو گذاشتم و از منزل خارج شدم تا آن پاسدار را ببینم. در این چند لحظه کوتاه چه فکر ها که از سرم نگذشت! تا صورتم را برگرداندم صدای سلام شنیدم.
🌷 چهره نورانی پسرم، سید مجتبی، در مقابلم بود. گفتم: “مجتبی خدا خفه ات نکند این چه کاری بود که با من کردی تو که من را کشتی!” پسرم را در آغوش گرفتم. بعد در حالی که می خندیدیم، به داخل خانه رفتیم. مجتبی رو به من کرد و بعد از معذرت خواهی گفت: “مادر جان خیلی شما را دوست دارم، اما می دانی جنگ است هر لحظه امکان دارد خبر شهادت مرا برای شما بیاورند. می خواستم آماده باشی.
✅ شبهای جمعه خاطرات
🌹 انتشار مطالب کانال همراه با ذکر صلوات و منبع جایز است.
💠با ما همراه باشید💠
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
🌐 eitaa.com/shahidalamdar_ir
#اطلاع_رسانے
👆👆👆👆
🔺بیست و دومین یادواره شهید حاج سید مجتبی علمدار
☑️ پنجشنبه ۱٣ دی ماه ٩٧، ساعت ۱٨
ساری، میدان امام (ره)، حسینیه عاشقان کربلا
🔻🔻🔻🔻
🌹 کانال رسمی شهید علمدار
🆔 @shahidalamdar_ir