چند روز پیش دختر نوجوونم از مدرسه اومد و گفت :مامان یکی از همکلاسیام گفته یه سریال اومده خیلی باحالو معمائیه حتما ببینش
دخترمنم عاشق فیلمای معمایی و پلیسی
گفتم: اسمش چیه؟
گفت:گردن زنی
راستش از اسمش یکم ترسیدم
گفتم :ایرانیه
گفت:اره
گفتم :بذار سرچ کنم ببینم..
گوگل زدم:گردن زنی که تصاویر بالا رو آورد
من😳گوگل😊دخترم🤔
از اونجایی که کلا بازیگرا رو جز تعداد انگشت شماری از قدیمیترها رو نمیشناسم و اسم فیلم رو به انگلیسی نوشته بود و از همه مهمتر نوع پوشش و حرکات بازیگرا..
گفتم:مامان این فیلم خارجیه
از دخترم اصرار که دوستم گفت ایرانیه واز من انکار که خارجیه
تا چشمم افتاد به تحلیل فیلم و دیدم بلهه ایرانیه
گفت:ببینیم؟
گفتم :مامان مناسب شما نیست و نوشته ۱۵+
ناراحت شدو گفت اما دوستم دیده بود و رفت توی اتاقش
رفتم تکه هایی از فیلم رو که داخل فضای مجازی پخش شده بود دیدم و توی دلم بلوایی به پا شد
کلی سوال تو ذهنم ایجاد شد که
کی به این فیلم مجوز داده؟
این فیلم واقعا تو ایران خودمون درست شده؟!
اگه جوون و نوجوونمون اینو ببینه چی به سر تفکراتش میاد؟
و هزارتا فکر و نگرانی دیگه...
یه دفعه یه جرقه ای به ذهنم خورد که ببینم آیا توی قانون جدید حمایت از خانواده فکری برای حل این معضل شده؟
گشتم تا رسیدم به ماده۸ که وظایف سازمان صدا و سیما رو در قبال این قانون نوشته
توی بند ۸اون گفته شده:"جلوگیری از تولید و پخش محتوای صوت و تصویر فراگیر مروج فساد ،برهنگی،بی عفتی،کشف حجاب و بدپوششی در شبکه نمایش خانگی بر اساس مصوبات شورای عالی انقلاب فرهنگی و احکام این قانون
#منتظر_اجرای_قانون_حمایت_از_خانواده_هستیم⁉️
س.رحیمی
49.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥کرامت عجیب یک شهید در میبد یزد
🔸 شهیدی که در خواب در دستان مادرش تربت گذاشت و بعد از بیداری تربت در دستان مادر شهید بود.
■ تکه های تربت رو نشون می ده😭
🩸شهید احمد غفوری پور
#هفته_دفاع_مقدس
#دفاع_مقدس
برادران از استغفار و دعا دور نشوید دعای کمیل
و نمـاز جمعه کـه بـهتـرین درمـان بـرای تسـڪین
دردهـا است .🌱❤️🩹 همـیـشه بـه یـاد خدا باشید
و در راه او قـدم بــرداریـد کــه بــه ایـن طـریـق
هرگز دشمنان بین شما تفرقه نیدازند.
📝 فرازی از وصیت نامه شهید محسن دین شعاری فرمانده گردان تخریب لشکر۲۷محمدرسولاللّٰه(ص)
#شهیدانه
24.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 داستان شگفت انگیز زندگی #شهید شاهرخ ضرغام - از کابارههای تهران تا تکه تکه شدن در جبهه
#هفته_دفاع_مقدس
#دفاع_مقدس
8.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کی گفته که شهید فقط تو میدون جنگه؟ شهید فقط یه واژه نیست یه فرهنگه.!
نیت کنیم که تا شب ثواب تمام کارهایی که میکنیم رو هدیه کنیم به یک #شهید...♥️
🖇 #شهید🌱
از مادر شهید پرسیدن:
حالا که بچه ات شهید شده،میخوای چیکار کنی؟
ایشونم دست گذاشتن روی شونه ی نوه شون و گفتن:
«یه مصطفی دیگه تربیت میکنم❤️
#شهیدمصطفیصدرزاده
اعتراف ژنرال آمریکایی
دربارهٔ #شهید سپهبد قاسم سلیمانی:
سلیمانی فرمانده ای بود که
مثل الماس می درخشید
در اجرای تاکتیک های جنگی
فوق العاده بود؛
در سازماندهی حشدالشعبی
با توانمندی بسیار بالایی عمل کرد
ما افتخار می کردیم اگر او در
ارتس آمریکا خدمت می کرد؛
مشکلِ سلیمانی این بود
که علیه ما بود ..
#هفته_دفاع_مقدس
#دفاع_مقدس
💐#مجید_بربری
#قسمت_11
هفت ماه بعد
یافت آباد_حسن و مهرشاد،دائی های مجید
توی نمایشگاه،حسن پشت میز و مهرشاد روی صندلی کناری نشسته بود.حال هیچ کاری را نداشتند.دمق بودند.هر دو نگاه به هم میکردند و اشک اشک شان نم نم میریخت. هرچه خواستند حرفی بزنند،کلامی برای گفتن نداشتند.چشم ها و صورتشان پف کرده بود.مهرشاد بیشتر از همه،از نبودن مجید میسوخت. باهم بزرگ شده بودند.مهرشاد فقط یک سال از مجید بزرگ تر بود.آخرش حسن به حرف آمد،
_من باورم نمیشد مجید بره.
_من فکر می کردم،خودش را میخواد برا مریم و افضل عزیز کنه.
می گفتم داره با چند تا بچه هیأتی و بسیجی میره،به قول خودش جوگیر شده.
_من روزهای آخر،یه بار بهش گفتم،الهی بری شهید بشی،تا ما از دستت راحت بشیم.گفت:حسن!من اون دنیا هم اگه برم،باز هم از جیبت میکَنَم.خیالت راحت،هیچ وقت از دستم خلاص نمیشی.
_من فکر می کردم چون آقا افضل مدام بهش گیر میده،این کار رو بکن،اون کار رو نکن،میخواد یه مدتی باباش، دست از سرش برداره و خودش را از بکن و نکن هاش راحت کنه.
_هرچی آبجی مریم زنگ میزد و گریه میکرد، میگفتم خواهر!خیالت راحت،این سوریه برو نیست.اگه هم بره،سر یه هفته برمیگرده.
_چون همه ی کارهاش رو با شوخی و مسخره بازی رد میکرد، منم فکر می کردم، این هم مثل همه کارهاشه.
_کسی باورش نمیشد، مجید سوریه باشه
_من می گفتم چون یه مدتیه، تو تلویزیون و فضای مجازی،بحث سوریه داغه،اینم میخواد خودش رو،به این داغی ها بچسبونه.ولی کم کم یخش آب میشه.
_حالا که مجید رفته و من و تو موندیم،با همه غصه های آبجی مریم و آقا افضل.
حسن و مهرشاد به هم نگاه نمیکردند.سرشان را بردند سمت گوشی و گاهی اشک شان را از گوشه چشم پاک میکردند.دلشان برای صدای سلام مجید،بدجوری تنگ شده بود.وسط گریه،مهرشاد خنده اش گرفت.حسن چشمش گرد شد و نگاهش کرد.
_مهرشاد خوبی؟چرا الکی می خندی؟
_یاد مجید افتادم.
حسن هم قبل از این که مهرشاد چیزی بگوید،خنده اش گرفت.علت خنده اش را میدانست. هر دو بلند بلند می خندیدند.
_حالا تو یاد کدوم خاطره اش افتادی؟
صدای خنده مهرشاد بلندتر شد.
_مجید از بچه گی تا همین اواخر،شرّ و شیطون بود.هرکاری هم که میکرد،می انداخت گردن من.آخر بازی های توی کوچه مون ،آتیش یه دعوای حسابی رو روشن میکرد.این وسط منِ بیچاره،کتک می خوردم و خودش فلنگ را می بست .بعدش من کتک خورده بودم و اون پیش مامان و باباش عزیزتر بود.
#داستان_زندگی_حر_مدافعانحرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...