تشنهیِیکلحظهدیدارِتوام،حالمرا،روزهدارِلحظهیِافطارمیفهمدفقط💚"
#رمضان_مهدوی
#امام_زمان
شهدای مدافع امنیت و حرم
*
به بهانه این روز
بیستم اسفند 1403
مینویسم از سفر نور، منی که از راهیان فقط تصاویر گنگی از گذشتههای دور در خاطرم بود .
منباب این محور، همینکه شروع به گفتن میکنی تازه میفهمی چقدر واژه ها در بیان حس و حال نارساست ..
دلم جامانده
آنجا در میان سوله های کنار هم ساخته شدهی اندیمشک ..
آنجا بر فراز تپههای فتح المبین و میان قصه آن رزمنده ای که دستش زیر لوله جوشکار جزغاله شد و پر کشید ..
در یادمان شهید حسن باقری که سرجمع چهل کیلو هم نمیشد اما در فرماندهی از بینظیران بود ..
اصلا،
از روزی که در فکه، پای روایت فتحِ آوینی
خیسِ باران شدیم و دلمان در حسرت شنیدن ادامه روایت بود ...
از آن روز؛ دلم فقط بارانِ مطهر فکه را میخواهد ..
دلم همانجا، کنار تابلوی سه راهی شهادت، در طلائیهی ابوفاضلی گیر کرده .
طلائیه ای که از پاک ترین خاکهای عالم تشکیل شده..
این خاکها بیشترین شهید مفقود الاثر را در خود حل کرده است.
من از روزی که روایت شهیدان باکری و بیخوابی ها و رسم متفاوت برادرانه ..
روایت شهید کاظمی و دست قطع شده
شهید خرازی و بازگشت از مقام شهادت باهدف پر کردن خلا لشکر ، را شنیدم
چگونه میتوانم راحت زندگی کنم ؟
من از عاشورای دفاع مقدس شنیدم در هویزه ، آنجا که هفتاد و اندی جوان خوش قد و قامت زیر تانک دشمن، دست و پا زدند و جان دادند..
من مگر میتوانم فراموش کنم رویایی ک در آن زندگی کردم؟
منی که سهمم از شبهای بله برون شلمچه فقط قاب تلویزیون بود و قلبی که بیقرار بود ..
اما آنجا، آنشب، در شلمچه...
چطور میتوانم فراموش کنم مسیر منتهی به شلمچه و حسین یکتایی که از بله گرفتن حضرت صدیقه طاهره، برای فرزندش مهدی، میگفت ..
آنجا، آن شب من روی زمین نبودم.
به والله آنجا حال و هوایش ..
نمیدانم شبیه کجا بود...
شاید جایی مثل شب جمعه بین الحرمین..
گفتم شاید .
چون.
حس و حالش نمیدانم بهتر بود یا نه ..
اما مثل هم نبود .
آن شب، برایم مثل این بود که ساعتی به بهشت رفتم و برگشتم .
خاک شلمچه بوی خاص خودش را دارد.
اینکه میگویند قدمگاه حضرت زهراست، بی تاثیر نیست .
آنجا بوی چادر میدهد .
چادر خاکی .
دلم خنکا و نسیم اروند را در خودش حل کرده . چگونه میتوان آن هوا را چشید و دل نبست!؟
اروندی که پیکرهای رزمندگان را در اغوش کشید و دیگر پس نداد .
داغ چند تکه لباس هم، بر دل مادر ماند اما جنازه پسر برنگشت .
آنجا بجای لمس، سنگ قبر .
دستانت را در آب اروند میگذاری و فاتحه میخوانی ..
یادمان شهدای خرمشهر، و قرعه کربلا ..
حس و حال امام حسینی، اشک حسرت و اشک شوقی ک از چشمان بچه ها میبارید و نام ِعده ای را جزو زائرین اربعین نوشت ..
سفر نور ، سفر بهشت است.
آنجا کربلاست .
کربلای ایران .
- بماند به یادگار -
#ماه_رمضان #روز_نهم #روز_راهیان_نور
دختࢪبودڪہ
پدࢪششهیدشد . .
دانشگاه ڪہقبولشد، همہگفتند:
باسهمیہ قبول شده!!!
ولے...
هیچوقت نفهمیدند.
ڪلاس اول وقتےخواستندبہاویادبدهند
ڪہبنویسد بابا!
یڪهفتہ دࢪتب سوخت... 💔:)!
♥️⃟📕 #شهيدانه
🦋سراغقبرِشهیدهایۍکہزیاد
زائرندارندبروید!
آنهاچیزهایۍکہمۍخواهند
"بہصدنفربدهندرابہیکنفرمۍدهند
#استادامینۍخواه🥀
#ڪمیازشهدابرایمبگو.. ✨
وصیتشھید
محـمدحـسینمحمدخانی🌾:
بارالھا🌱!
ازاینکہبہبنده؎حقیرِتتوفیق
داد؎کہدر،راهتگامبرداره؛
توروسپاسمیگموازاینکہتوفیقمداد؎
کہدرجبھہدرکِنارِخالصانومخلصانِ راهت قدمبردارم،توروشڪروسپاسمیگم.
دراینراه،دیدارِخودتروهمنصیبمبگردون
‹🕊 #مکتب_شهدا ›
هر شَب دِلت رو با خدا صاف کن
و هَمه کِسایی ک دِلت رو شکستن بِبَخش...
اینجوری هم خدا حَواسش بهت هست ؛
هم بهترین آرامش شَب نَصیبت میشه!
‹ وأماتقلْبۍعظيمجنايتۍ
فأحْيہبتوبہمنک ›
-معبودِمنبهدلمحیاتببخش🪴☕️'
#آیه_گرافے
#ماه_رمضان