eitaa logo
شهدای مدافع امنیت و حرم
1.8هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
10.2هزار ویدیو
74 فایل
سعی کن یه جوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه اگه خدا عاشقت بشه خوب تورو خریداری میکنه 💚🌱 #شهید_محسن_حججی️ فقط جهت تبادلات و همسایگی و ادمین شدن به پیوی بنده: 👇🏻 @LabikorHussein313 ✅کپی آزاده و با ذکر صلوات برای سلامتی و فرج امام زمان حلال می باشد🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
|انگشتر...| موتور آرمان‌ را دزدیده‌ بودند. چند روز قبل‌ از شهادتش‌ دنبال‌ وام‌ بود‌ تا برای‌ خودش موتور بخرد؛برای‌ ڪمڪ‌ هزینہ‌ هم میخواست‌ انگشترش‌ رابفروشد. هربار ڪہ‌ قصد این‌ ڪار را میڪرد می‌گفت:[دلم‌ نمیاد این‌ انگشتر رو بفروشم،بہ‌ همہ‌ ضریح‌ها متبرڪش‌ ڪردم] -آخرِسرهم‌باانگشترش‌روضہ‌هارا برای‌مازنده‌ڪرد‌ . _به‌روایت‌از‌رفیقِ‌شهید 🌱 🕊
|پاتوق‌ِهمیشگی| هر وقت‌ می‌گفتیم‌ کجا‌ بریم‌ آرمـان‌؟ میگفت‌:بھشت‌زهرا‌ مامان‌ اینقد‌ آرامش‌ داره.آدم‌ آروم‌ میشه. هر دفعه‌ هم‌ با هم‌ میرفتیم؛ میرفت‌ سر‌ خاک‌ شھید‌ زبرجدی‌ مینشست‌. ما میرفتیم‌ جاهای‌ دیگه‌ ولی‌ آرمـان‌ بیشتر‌ اونجا بود‌. گریه‌ میکرد و‌ دعـا‌‌ میخوند‌. همش‌ میگفت: مامان‌ آقا‌ سجـاد‌ خیلی‌ حاجت‌ میده. ‌بعد‌ از‌ شھادتش‌ وقتی‌ پرسیدن‌ کجا‌ دفنش کنن‌؟من‌ میدونستم‌ اونجا رو‌ دوست‌ داره‌ گفتم: قطعه‌ پنجاه‌. انگار‌ اونجا رو‌ برای‌ آرمـان ساخته‌ بودن‌. کنار‌ شھید‌ زبرجدی‌ دفن‌ شد. _به‌روایت‌از‌مادربزرگوارِ‌شهید 🌱 🕊
هوالشّهید .. ما شما را به هر زبانی که ترجمہ کردیم عشق شدید ...🫀 🕊
|رفتی‌و‌دگر‌نیامدی| عصر همون روزی که آرمان مجروح شد داشتم روی بالکن راه میرفتم که دیدم آرمان داره وسایلش رو جمع میکنه بهش گفتم : آرمان داری کجا میری؟ گفت : احتمالا امشب خیابونا‌ شلوغ میشه دارم میرم تا اعزام بشم برای جلوگیری از اغتشاشات تو هم بیا تا امشب با هم بریم‌ گفتم : آرمان بشین دَرست رو بخون گفت : آدم نباید سیب‌زمینی باشه گفتم : خب حداقل از این به بعد کم تر برو گفت : باشه ؛ امشب رو میرم ولی از این به بعد کم تر میرم . رفتی و دِگَر نیامدی ... _به‌روایت‌از‌رفیقِ‌شهید 🕊 🌹
|خُمسِ‌برنج| نشسته بود سرِ سفره ، اما لب به برنج نمی‌زد . _چرا شروع نمی‌کنی مادر؟ از دهن افتاد! +خمس برنج هارو دادین؟ _وقتی اطمینان دادم که خمسش را داده‌ایم ، بسم‌اللّه گفت و قاشق اول را به دهان برد... _به‌روایت‌ازمادربزرگوارِ‌شهید 🌱 🕊
|همان‌جایی‌که‌میخواست| یکی از خصوصیاتِ آرمان این بود که خیلی اهلِ ارتباط با شهدا بود . طوری که سعی می‌کرد اگه میشد حداقل هرهفته به زیارتِ شهدا برود . حالا گلزارشهدا‌ یا کهف‌الشهدا و... حدودِ یک ماه پیش بود که با هم گلزار شهدا رفتیم . زیارت کردیم و فاتحه و روضه خوندیم تا رسیدیم به قطعه‌ء‌ ۵۰ . به مزارِ شهید سجادِ زبرجدی که رسیدیم ، آرمان کنارِ مزار خوابید و با لبخند به من نگاه کرد . گفت : حاجی چی میشه ما هم شهید شیم اینجا خاکمون کنن ، همین جا کنارِ شهید زبرجدی‌ دفنمون‌ کنن . من اصلا فکرش را نمیکردم ، یک ماه بعد ، آرمان شهید بشود و کنارِ همان شهید هم دفن شود ... _به‌روایت‌از‌رفیقِ‌شهید 🌹 🕊
یاد کنیم: 《شَهیـد آرمانِ علی‌وردی》 را با ذکر فاتحه والاخلاص معَ الصلوات🕊
اعمال قبل از خواب🌱🤍 وضو‌قبل‌از‌خواب‌فراموش‌نشه...👀🕊 🕊
|اهلِ‌کارجهادی| چون اهل کار جهادی و فرهنگی بود ، گاهی درس‌خواندنش به تعویق می‌افتاد. وقتی همه می‌خوابیدند،آرمان گوشه‌ی‌ی حجره می‌نشست ، برای این که کسی اذیت نشود ، نور لپ‌تاپش را خیلی کم می‌کرد و تا پاسی از شب درس‌ می‌خواند _به‌روایت‌از‌رفیقِ‌شهید 🕊 🌱
|زندگی‌امام‌زمانی‌(عج)| سالِ آخر خیلی دغدغه داشت . چند ماه قبل شهادتش‌ ، همش زنگ می‌زد و پیام می‌داد می‌گفت: زخم‌زبون‌ها اذیتم می‌کنه؛ این که بعضی ها هر وقت من یا خانوادم رو می‌بینن ، می‌گن چرا پسرتون‌ رو فرستادید حوزه؟ آینده‌ش خراب شد... فلانی تو فامیل یا دوستای همسن‌ و سالش پزشکی و مهندسی میخونن ، آرمان چی ؟ انقد اذیتش‌ کرده بودن که گفت : به فکرم زده چند سال از حوزه بزم یه کاری راه بندازم ، از این فشار در بیام ، دوباره برگردم. باهاش صحبت کردم و دلداری دادم ، گفتم : شرایط اکثر طلاب همینه ، اما با وجود همه‌ این سختی ها باید پای اسلام و انقلاب ایستاد . چند روز بعد زنگ زد گفت : فکر هام رو کردم ، هیچ مسیری بهتر از طلبگی امام زمان(عج) نیست . هر کی هم هر چی میخواد بگه. حالا که این توفیق رو بهم دادند‌ ، منم کم نمی‌ذارم. واقعا هم کم نذاشت... _به‌روایت‌از‌رفیقِ‌شهید 🌱 🕊