#کـــلامـِ_شــهـید
📝 شهادت #یعنی انتقال یافتن از زندگی مادی به زندگی #معنوی و الهی ...
و شهادت در مکتب اسلام ، یک مسأله #انتخابی است که انسان کامل با تمام #آگاهی آن را انتخاب میکند و با شهادت خویش شمع راه #انسانهای پاک و نورانی میشود.
من #راهم را انتخاب کرده ام. امیدوارم که شما هم #خط مرا (ولایت فقیه و برگزیدن راه #شهادت را) انتخاب کنید.
#شهید_محسن_دین_شعاری
#کلام_شهید
#تلنگر
#شهید_مجید_بقایی :
✍ خدایا ...
معبـودا ...
فقط در لباس شهید و محتوای شهید می توانم
در درگاهت حضور یابم ... بجز این هرگز !!!
که شرمنده ام و رسوا ... 😔✋
🕊
#التماس_دعای_شهادت
❀شهیدحجت الله رحیمی❀
🌷 شب جمعه بود به یاد دوستای شهیدم رفتم گلزار شهدا
صدای ضعیفی به گوشم رسید
ناله ای آشنا مرتب می گفت :
الهی و ربی من لی غیرک
خالصانه و از سر صدق ناله می زد 😞✋
صدای آشنای حمید بود☝️ قبر خالی کنار مزار یک شهید شده بود سجاده ی مناجاتش
اشک می ریخت و نجوا می کرد
به حالش غبطه خوردم.اشکام جاری شد و بی صدا تنهاش گذاشتم
تا خلوتش رو به هم نزنم 🌷
#شهید_حمید_هاشمی
قانون هفتم:
حداقل باید در هر 24 ساعت 70 بار استغفار کنم.اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا آورم، در 24 ساعت بعدی باید 300 بار استغفار کنم و باز هم 300 به 600 تبدیل می شود.
(تاریخ اجراء 69/9/30)
❀شهیدحجت الله رحیمی❀
💟 وسط خیابون بودم که باهام
تماس گرفت |📞|
با حالتی ناراحت و گرفته خبر تصادف
یکی از دوستاشو داد
حتی عکسش رو فرستاد و تاکید داشت به طور ویژه دعاش کنم و ختم صلوات
بگیرم ☝️
خیلی به منزل دوستش می رفت و چون شکستگی هاش زیاد بود کمکش می کرد تا جابه جا بشه و کارهاش رو انجام بده ...✌️
🌷 نسبت به اطرافیانش خیلی محبت نشون می داد 🌷
#شهید_محمد_رضا_دهقان_امیری
امام زمان (عجل الله فرجه)قصه شهدا شهید سید مرتضی اوینی
سالها قبل از انقلاب با اتومبیل تصادف کرده بود و زنده ماندنش شبیه یک معجزه بود
می گفتند در آن حال بیهوشی و بی خودی هی زیر لب می گفت :
«امام زمان مرا نگه داشته است ...»
چند سال پس از انقلاب مرتضی سیگارش را ترک کرد . دلیلی که برای این کار گفت این بود که امام زمان (عجل الله فرجه) در همه حال ناظر بر اعمال و رفتار ما هستند.
در اینصورت چطوری می توانم در حضور ایشان سیگار بکشم؟
اینگونه بود که هرگز لب به سیگار نزد .
************************************
حدیث نفس
امام را که پیدا کرد ، تمام نوشته هایش اعم از تراوشات فلسفی ، داستانهای کوتاه ، شعر و ... را درون چند گونی ریخت و آتش زد .
مي گفت:
« هنر امروز حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان . به فرموده حافظ ، تو خود حجاب خودی ، حافظ از میان برخیز . سعی کردم که ... خودم را از میان بردارم ، تا هر چه هست خدا باشد . البته آنچه که انسان می نویسد همیشه تراوشات درونی خود اوست ، امّا اگر انسان خود را در خدا فانی کند ، آنگاه این خداست که در آثار ما جلوه گر می شود ... »
************************************
خانم زهرا(سلام الله عليها) فرمود: با بچه من چه كار داري؟
من يه وقتي سر چند شماره از مجله سوره نامه تندي به سيد نوشتم كه يعني من رفتم و راهي خانه شدم. حالم خيلي خراب بود. حسابي شاكي بودم.
پلك كه روي هم گذاشتم "بي بي فاطمه" (صلوات الله عليها) را به خواب ديدم و شروع كردم به عرض حال و ناليدن از مجله، كه «بي بي» فرمود با بچه من چه كار داري؟
من باز از دست حوزه و سيد ناليدم، باز" بي بي "فرمود: با بچه من چه كار داري؟
براي بار سوم كه اين جمله را از زبان مبارك "بي بي" شنيدم، از خواب پريدم.
وحشت سراپاي وجودم را فرا گرفته بود و اصلا به خود نبودم تا اينكه نامه اي از سيد دريافت كردم.
سيد نوشته بود: «يوسف جان ! دوستت دارم. هر جا مي خواهي بروي، برو! هر كاري كه مي خواهي بكني، بكن! ولي بدان براي من پارتي بازي شده و اجدادم هوايم را دارند»
ديگر طاقت نياوردم و راه افتادم به سمت حوزه و عرض كردم سيد پيش از رسيدن نامه ات خبر پارتي ات را داشتم و گفتم آنچه را آن شب در خواب ديده بودم.
راوي:يوسفعلي ميرشكاك
*******************************
نامه به پدر
بابا مجتبی سلام.
امیدوارم خوب باشی.
حال من خوب است و شاید بهتر از همیشه. راستی حتماً میدانی که از نوشتن اولین نامهام برایت حدود یک سال میگذرد و در این یک سال اتّفاق بسیار مهمی برای من افتاده است.
بگذار خیلی زود بگویم و بیش از این منتظرت نگذارم. بابا جون من به سن تکلیف رسیدم و بعد از این باید مثل همهی بچههای خوب بعضی از کارها را انجام دهم.
بابا مجتبی در نامهی قبلی از مهربانی تو و خدا برایت نوشته بودم و گفته بودم میخواهم نامهای برای او بنویسم. بعدها فکر کردم که اگر بخواهم برای خدا نامه بنویسم، حتماً باید بعد از مدتی منتظر جوابش باشم و این انتظار کشیدن کمی برایم سخت بود.
امّا از روزی که در مدرسه برایمان جشن تکلیف گرفتند، تصمیم گرفتم هر روز هنگام خواندن نماز یک جوری با خدا حرف بزنم که انگار دارم برایش نامه مینویسم.
خانم معلم ما میگفت که به این کار میگویند: «حضور قلب».
یعنی با قلب خود با خدا حرف زدن و من بعد از آن روز همیشه احساس خوبی دارم و از این بابت خیلی خوشحالم.
حتماً تعجب میکنی بابا! زهرا کوچولو و این حرفها! امّا تعجب نکن زهرای تو دیگر بزرگ شده.
راستی بابا داشت یادم میرفت. از حضرت رقیه (علیها سلام) چه خبر؟ حتماً او را میبینی.
آخه مادر از او و علاقهی تو به نازدانهی امام حسین (علیه السّلام) زیاد برایم حرف میزند. راستش را بگو، با دیدن او به یاد من نمیافتی؟ حتماً به او میگویی من هم دختری دارم که خیلی بامزه است.
بابا جون من هر وقت دوستانت را میبینم به یاد تو میافتم، امّا نمیدانم که آیا آنها هر وقت مرا میبینند به یاد حضرت رقیه (علیها سلام) میافتند؟
خوب دیگر باید بروم؛ صدای اذان میآید، از این به بعد با خدا حرف زدن چه کیفی دارد!
خداحافظ- دخترت سیده زهرا
علمدار، خلاصهای از نامه دختر شهید (زهرا علمدار)، ص ۲۳۰ و ۲۳۱٫
🍂گـــر نـگـاهـــی بـــه مــا ڪنـد زهــرا🍂
🍂درد مـا را دوا ڪنـد زهــرا🍂
🍃روزمان مزین به یاد تمامی شهدای مدافع حرم 🍃
🌺زیارت نامه بی بی
🌷اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا مُمْتَحَنَةُ، اِمْتَحَنَکِ الَّذى خَلَقَکِ، فَوَجَدَکِ لِمَا امْتَحَنَکِ صابِرَةً، اَنَا لَکِ مُصَدِّقٌ، صابِرٌ عَلى ما اَتى بِهِ اَبُوکِ وَوَصِیُّهُ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِما، وَاَنـَا اَسْئَلُکِ اِنْ کُنْتُ صَدَّقْتُکِ اِلاَّ اَلْحَقْتِنى بِتَصْدیقى لَهُما لِتُسَرَّ
نَفْسى، فَاشْهَدى اَنّى ظاهِرٌ بِوِلایَتِکِ، وَ وِلایَةِ آلِ بَیْتِکِ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِمْ اَجْمَعینَ.🌷
#بی_بی_جان_مددی