🔸 انهدام یک تیم تروریستی در جنوب شرق کشور
🔹 روابط عمومی قرارگاه قدس نیروی زمینی سپاه از انهدام یک تیم تروریستی در منطقه مرزی سراوان و هلاکت و زخمی شدن ۷ تروریست خبر داد
اللهم العن الظالمین...
@shahidhojatrahimi
عاشقـانی ڪہ مدام
از فرجت می گفتند
عکسشان قاب شد و
از تـو نیـامد خبـری ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهید_سیدصادق_آقااعلایی
@shahidhojatrahimi
❦☀️❦✥🕊✥❦☀️❦
#احادیث_عزای_حسینی
🏴امام رضا علیه السلام فرمودند:
هرگاه ماه محرم فرا میرسید، پدرم (موسی بن جعفر علیه السلام) دیگر خندان دیده نمیشد و غم و افسردگی بر او غلبه می یافت تا آن که ده روز از محرم میگذشت، روز دهم محرم که میشد، آن روز، روز مصیبت و اندوه و گریه پدرم بود.
@shahidhojatrahimi
❦☀️❦✥🕊✥❦☀️❦
#شهید_احمد_مشلب🌷
هر وقت اسم #امام_زمان(عج) رو میگفت بایک #ارادت خاصی دست روی #چشمانش میذاشت❤️
مولای من چشم هایمان #منتظر آمدنت است #بیا
#جمعہهاے_دلتنگے🍃
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺
#دلتنگ
باز دلم تنگ شده 😞
بی دلیل از خانه خارج میشوم ...
چشمانم را که باز میکنم ...
خود را در گلزار شهدا میبینم ... 😌
دیگر
دلتنگ نیستم
آخر مگر آدم در بهشت هم احساس غریبی میکند ؟ ✨
اما
کاملا متوجه ام که فقط پاهایم در بهشت است ...🌼
نه تمام تنم ⭕️
#شهدا_دست_ما_را_بگیرید
@shahidhojatrahimi
عبادات عارفانه کودک نابالغ
1. با آن که به سن تکلیف نرسیده بود، نماز و روزه و واجباتش ترک نمی شد؛ نماز می خواند و به مسجد می رفت. همچنین قرآن تلاوت می کرد و اذان می گفت و همیشه خواهرانش را به نماز خواندن دعوت می کرد.
2. حسین در زمانی که در ظلمت شب از آسمان گلوله می بارید و از زمین ترکش می روئید، به نماز شب می ایستاد.
3. نماز جمعه اش هیچ وقت ترک نمی شد.
یاد و خاطره رهبر 13 ساله، شهید محمدحسین فهمیده را با ذکر صلواتی گرامی می داریم.
❀شهیدحجت الله رحیمی❀
🖋 #خاطرات
💢 خاطره ای خواندنی از مرد کُرد و حاج احمد متوسلیان
همراه حاج احمد با لباس کُردی، کنار جاده ایستاده بودیم که ماشینی به ما نزدیک شد. دو نفر از افراد کومله داخل ماشین بودند. آنها به خیال اینکه ما هم از خودشان هستیم، نگه داشتند و ما را سوار کردند.
همراه حاج احمد با لباس کُردی، کنار جاده ایستاده بودیم که ماشینی به ما نزدیک شد. دو نفر از افراد کومله داخل ماشین بودند. آنها به خیال اینکه ما هم از خودشان هستیم، نگه داشتند و ما را سوار کردند.
من که زبان کردی بلد بودم، شروع به صحبت با آنها کردم و پرسیدم: «از نیروهایی که تازه از سپاه تهران اومدن چه خبر؟»یکی از آنها با ناله گفت: «چی بگم، توی اون ها یه کسی اومده به اسم احمد متوسلیان، این بابا پدر ما رو درآورده، از موقعی که اومده، تمام کار و کاسبی ما کساد شده، به تمام کمین های ما ضدکمین می زنه. عملیات هاش خانمان سوزه.»
در تمام این مدت حاج احمد ساکت و آرام نشسته بود و جاده را نگاه می کرد. در یک آن، وقتی فرصت را مناسب دیدم، به سرعت اسلحه راپشت سر یکی از آنها گرفتم، آنها باورشان نمی شد. ماشین را نگه داشتند. با کمک حاج احمد دست و پای آنها را بستیم و حرکت کردیم. در راه خطاب به یکی از کردها گفتم: «اگر احمد متوسلیان رو ببینی، اونو می شناسی؟» مرد کرد گفت: «نه! قیافه شو ندیدم» یک نگاه به حاج احمد انداختم و به مرد کرد گفتم: «اون مردی که کنارت نشسته احمد متوسلیانه»
مرد کرد نگاهی به حاج احمد کرد و حاج احمد هم در چشمان او خیره شد. هنوز حاج احمد چشم از چشم او برنداشته بود ماشین را نگه داشتیم و او را پیاده شد.
📘منبع: می خواهم با تو باشم/ خاطراتی از جاودیدالاثر احمد متوسلیان
@Shahidhojatrahimi