همسر شهید #نوید_صفری :
در رابطه با خاطره جاری شدن صیغه محریمت آنان در جوار مزار مطهر شهدا و ساعت به یادماندنی قرائت خطبه عقدشان میگوید:
سال 95،
در سالروز
🌺 میلاد پربرکت امام حسن عسکری(ع)، 🌺
در جوار شهدا بود که خطبه محرمیتمان خوانده شد.
حال و هوای بهشتی بهشت #شهدا، حال و هوایمان را عوض کرده بود.
هرچه بود 🌷آرامش بود و آرامش🌷.
باهم عهد بستیم 🤝همراه و کمک حال هم باشیم برای رسیدن به خدا و رضایت او ...
این روز مصادف بود با
#سالروز_تولد_قمری_شهید_مدافع_حرم_رسول خلیلی و
ارادت هر دوی ما به این شهید بزرگوار،
شیرینی این روز را برایمان دوچندان و به یادماندنیتر کرد.
روز قبل از محرمیت آمده بود
بهشت و شهدا را برای مراسم دعوت کرده بود. میگفت :
👈حتی شهدای شهرستانی را هم دعوت کردم. به قول خودش آن لحظات بین زمین و آسمان ترافیکی شده...
@Shahidhojatrahimi
❀شهیدحجت الله رحیمی❀
مادرشهید:
ما قبلا هم شهید داده ایم؛
👈منوچهر صفری،
عموی نوید سال 63 در #ابوغریب شهید شده،
👈محمد احدی،
برادر خود من هم وقتی 20 ساله بود در #دهلران شیمیایی شد و 18 روز بعد در تهران به شهادت رسید.
اما نوید میگفت شما باید از سهم خودتان شهید دهید...
@Shahidhojatrahimi
... #نوید_صفری
مادر شهید:
چندبار وقتی تصاویر جنایتهای داعش را در تلویزیون پخش میکردند،
نوید رو به من میکرد و میگفت :
➖من هم دوست دارم بروم سوریه.
مامان راضی باش.
➖من میگفتم چطور دلم رضایت بدهد به رفتنت؟
➖ میگفت: اگر ما نرویم پای اجنبی به کشور ما میرسد.
به #ناموس ما رحم نمیکند.
بعد دوباره حرف اعزام به سوریه را مطرح کرد و دوباره دنبال رضایت گرفتن از من بود.
من گفتم:
➖ اگر رضایت ندهم چه ؟
گفتم :
➖نوید جان، ما از سهم خودمان #شهید دادیم،
👈 هم عمویت شهید است،
👈 هم داییات،
خانواده ما دیگر طاقت از دست دادن یک جوان دیگر را ندارد.
نوید خندید و گفت:
➖ نه مامان. این سهم مادرانتان است.
آنها سهم خودشان را دادهاند.
گفتم :
➖خب من هم خواهر شهیدم دیگر.
گفت :
➖نه تو باید سهم خودت را بدهی.
بالاخره آنقدر اصرار کرد که من رضایت دادم. حتی یادم هست آن موقع به خاطر حرف و حدیثهایی که دورادور شنیده میشد،
به نوید گفتم:
➖ نوید اگر تو بروی سوریه شاید بعضیها فکر کنند برای #پول رفتهای!
نوید هم خندید و گفت:
➖ مامان من یک ریال هم از این راه پول نمیگیرم.
من برای پول نمیروم.
داوطلبانه میروم.
خودم میخواهم بروم سوریه.
من برای حضرت زینب(س) و امام حسین(ع) میروم....
💚 @shahidhojatrahimi
مادرشهید:
👈 21 مرداد اعزام شد.
قبل از رفتنش من چندبار اصرار کردم، نرود.😞
چون #تازه_داماد بود.
چهارماه از عقدش 💍میگذشت.
گفتم :
➖مامان جان تو میخواهی یک زندگی جدید شروع کنی.
میخواهیم برایت خانه بگیریم. 😓
عروسی بگیریم.
خودت بالای سر کارهایت بمان.
اما نوید گفت :
➖نه مامان،
این دفعه هم بروم، بعد برمی گردم سر فرصت کارهای عروسی را انجام میدهیم.
♦قرار بود آذرماه مراسم ازدواجش را برگزار کنیم،
😓اما شهید شد و پیکرش را تشییع کردیم.
👈 #آخرین مکالمه:
نوید وقتی سوریه بود مدام زنگ میزد.
با همه ما صحبت میکرد
❌. اما دفعه آخر که زنگ زد 14 آبان بود، یعنی یکشنبه.
گفت :چند روز نمیتوانم زنگ بزنم. نگران نشوید.
بعد هم گفت :
➖مامان برای من دعا کن.
⬅ اگر من بروم اینجایی که میخواهم بروم، خیلی راحتتر برمیگردم ایران.
من آن موقع نفهمیدم منظورش چیست،🤔 گفتم :انشاءالله، انشاءالله که راحت برمیگردی. بعد هم گفتم :انشاءالله که عاقبت بهخیر میشوی.
👈نوید این را که شنید چند لحظه مکث کرد. انگار که همانجا رضایت من
را برای #شهادتش
برای #عاقبت_بهخیریاش گرفت.
👈این آخرین تماس ما بود.
بعد دیگر از نوید خبر نداشتیم😓
@Shahidhojatrahimi
❀شهیدحجت الله رحیمی❀
مادر شهید: خوابش را دیدم...
روز #اربعین شمال بودیم.
خواب دیدم :یک جای🍀 سرسبزی هستیم.
نوید و همسرش هم هستند. من باخوشحالی پرسیدم :نوید جان برگشتی؟
همان موقع نوید دست هایش را برد بالا و گفت، مامان✌ دوم شدم .✌دوم شدم.
صبح که بیدار شدم خوابم به یادم آمد.
گفتم :خیر باشد. بعد پدرش برایم تعریف کرد او هم خواب نوید را دیده.
پدر شهید: من خواب دیدم در جای شلوغی که پر از جمعیت است،📃 اعلامیه نوید را دادهاند دستم.
مادر شهید: وقتی پدرش این خواب را تعریف کرد مادیگر طاقت نیاوردیم شمال بمانیم. برگشتیم تهران. در طول مسیر هم شروع کردیم به پیگیری وضعیت نوید،
اما کسی خبری نداشت.
بعد چندبار خبرهای مختلفی به ما رسید.
یک بار شنیدیم #زخمی شده یا #اسیر شده یا این که میگفتند زنده است، اما در جایی است که امکان تماس ندارد.
👈تا این که بالاخره بعد از 20 روز که از شهادت نوید مطمئن شده بودند به ما خبر دادند
@Shahidhojatrahimi.
❀شهیدحجت الله رحیمی❀
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
راز شهیدی که همسر بیمارش راشفاداد
کرامت شهید علی اصغر کلاته به روایت همسرش طیبه پسوندی : در سال 1378 به شدت بیمار شده بودم. بیماری گواتر داشتم و حدود 8 ماه تمام هر چه به دکتر مراجعه میکردم فایده نداشت. از این موضوع خیلی ناراحت بودم. شبی با احساس ناراحتی به رختخواب رفتم و شوهرم را در نظر آوردم و به او گفتم : شما هم که مرا فراموش کرده اید و به خواب ما نمی آیی.. این عبارات را با دلی شکسته و چشمانی پر از اشک با همسر شهیدم مطرح کردم و بخواب رفتم. در خواب دیدم قبر باز شد و همسرم از قبر بیرون آمد و از قبرستان به روستایی که زادگاهش بود به سبزوار آمد. وقتی بالای سرش رفتم دیدم پلک هایش بهم میخورد. میدانستم که او شهید شده است. در خواب به خود گفتم علی اصغر زنده است. وقتی این جمله را با خود زمزمه کردم دیدم چشمهایش را باز کرد و با من صحبت کرد و گفت : چرا #ناراحت هستی؟ بعد دستش را به گلویم کشید و گفت : ناراحت #گلویت نباش. بعد به حامد (پسرم که موقع شهادت پدرش 10 ماهه بود و آن زمان یک جوان 17 ساله)نگاهی کرد و خندید. پس از لحظاتی از خواب بیدار شدم. به ذهنم آمد که دوباره بروم و از گلویم آزمایش مجددی بگیرم. وقتی دکتر نتیجه آزمایش را دید با تعجب گفت گلویت حالت طبیعی پیدا کرده و از آن پس هرچه زمان میگذشت گلویم بهتر میشد بطوریکه مصرف دارو را کاملا قطع کردم و بهبودی کامل یافت.
📖منبع :جام نیوز
@shahidhojatrahimi
#طنز_جبهه
🔴محاسن بغل دستی
🔶ایام رجب المرجب بود و هر روز دعای «یا من ارجوه لکل خیر» را می خواندیم. حاج آقا قبل از مراسم برای آن دسته از دوستان که مثل ما توجیه نبودند، توضیح می داد که وقتی به عبارت "یا ذوالجلال و الاکرام "رسیدید، که در ادامه آن جمله "حرّم شیبتی علی النار " می آید، با دست چپ محاسن خود را بگیرید و انگشت سبابه دست دیگر را به چپ و راست تکان دهید.
🔶هنوز حرف حاجی تمام نشده ، یک بچه های تخس بسیجی از انتهای مجلس برخاست و گفت: اگر کسی محاسن نداشت ،چه کار کند؟
🔶برادر روحانی هم که اصولا در جواب نمی ماند گفت: محاسن بغل دستی اش را بگیرد .چاره ای نیست، فعلا دوتایی استفاده کنند تا بعد!
@Shahidhojatrahimi