360.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بـرای هـــمه #دعــــــــــا ڪنید
مثل پــروردگار ڪه مهـربانیش
بر هـمه ســـــایه افڪنده است
از حاجات دلتـون خبـر نـدارم
امـا بہ قداسـت زیبـاترین واژههـا
ڪه از آسمــان میبـارنـد
آرزو میکنـم
در ایـن شـبهای بـارونی
زیبـاتریـنها را از دستـان
خـدا هـدیـه بگیـریـد
@shahidhojatrahimi
💢نقل از خواهر شهید مدافع حرم #داوود_نریمیسا
🔰تاکید می کرد ناسزا نگوییم. میگفت ناسزا نباید بر زبان مسلمان جاری بشود. خیلی از این کار بدش می آمد. حتی در حق دشمن تکفیری هم #دعا می کرد و به آنها ناسزا نمی گفت.
دعا میکرد اگر اهل هدایت هستند خداوند راه را برایشان باز کند.
بسیار به رفت و آمد با دیگران علاقه داشت. میگفت انسان ها با معاشرت کردن ابتدا به خود کمک می کنند. میگفت قرار نیست انسان ها همه برخوردها به دلشان بنشیند و همه چیز باب میلشان باشد، میگفت باید یاد بگیریم بعضی مسائل را نادیده بگیریم، باید گذشت را بیاموزیم.
خیلی به عطر علاقه داشت و سعی می کرد همیشه خوش بو باشد.
🆔 @shahidhojatrahimi
🌾🌼🌾🌼🌾🌼🌾
🔸تا پیش از #سفر_کربلا خیلی پسر شری بود، همیشه چاقو🔪 در جیبش بود، خالکوبی هم داشت. وقتی از سفر کربلا برگشت مادرش ازش پرسیده بود چه چیزی از #امام_حسین(ع) خواستی⁉️
🔸مجید گفته بود یه نگاه به گنبد🕌 امام حسین(ع) کردم و یه نگاه به گنبد #حضرت_عباس(ع) انداختم و گفتم #آدمم_کنید😔
🔹سه چهار ماه قبل رفتن به سوریه به کلی #متحول شد، بعد از اون همیشه در حال دعا و گریه😭 بود. نمازهایش را #اول_وقت میخواند
🔹خودش همیشه میگفت نمیدانم چه اتفاقی برایم افتاده که دوست دارم همیشه #دعا بخوانم و گریه کنم و در حال عبادت📿 باشم.
#شهید_مجید_قربانخانی
#حر_مدافعان_حرم🌷
@shahidhojatrahimi
@dars_akhlaq.mp3
زمان:
حجم:
4.52M
#کلیپ_صوتی
💠موضوع:چرا #دعا مستجاب نمیشه⁉️
🎙🌸آیت الله #مجتهدی تهرانی (ره)
♨️ سخنان خیلی تکان دهنده♨️
#پست_ویژه_دانلود
@Shahidhojatrahimi
༻﷽༺
در بخشی از وصیتنـامــہ این شهـید
آمـده است، تا میتوانید بـرای #ظهـور
حضـرت حجت(عج) #دعـا کنید کــہ
بهترین دعـاهاست.
امر بــہ معروف را فراموش نکنید و
نگذارید خـون شهـدا #پایمـال شود.⚘
#شهـید_حسین_معـز_غلامی ❤
@shahidhojatrahimi
🌹🍃
✍🏻 #سخن_نگاشت
💠 #امام_خامنه_ای
🕋 #ماه_رمضان
از فرصت #دعا و #نماز_شب در شبهای ماه رمضان استفاده کنید؛
روزه فرصت است، دعا فرصت است، بیداری شبها فرصت است، نمازشبی که قاعدتاً مؤمنین در این جور شبها بیشتر توفیق پیدا میکنند بخوانند،فرصت است دعا کنید، تضرع کنید. ۹۵/۰۳/۱۶
@shahidhojatrahimi
🌿در محضر شهید:
میدوارم حضورم در سوریه مرا به #امام_زمان (عج) نزدیک کند.
خیلی اهل نصیحت و توصیه نیستم چون خودم بیشتر از همه به آن نیاز دارم، فقط جهت یاد آوری:
🔺 #نماز که انسان را از فحشاومنکر دور می کند
🔺 #روزه که سپر آتش است
🔺 یادآوری #مرگ
🔺 جهاد با نفس
🔺ولایت مداری و گوش به فرمان رهبر بودن
🔺 #دعا برای سلامتی و فرج آقا
🔺 طلب #شهادت...
#شهید_رسول_پورمراد🌷
#شهید_مدافع_حرم
@shahidhojatrahimi
❤️ خـ♡ـدا به موسی فــرمود:
با زبانی #دعـا ڪن ڪه با آن #گناه
نڪرده ای تا دعایت مستجاب شود
مــوسی عـــــرض ڪرد چگـــــونه؟
👈خـدا فــــرمود:
به #دیگـــران بگو برایت دعا ڪنند
چون تو با زبان آنها گناه نڪردهای!
@Shahidhojatrahimi
✍️#دمـــشق_شهــر_عــشــ♥️ــق
#قسمت_چهل_و_ششم
💠 گوشی را روی زمین پرت کرد و فقط #دعا میکردم خاموش کرده باشد تا دیگر مصطفی نالههایم را نشنود.
نمیدانستم باز صورتم را شناختند یا همین صدای مصطفی برای مدرک جرممان کافی بود که بیامان سرم عربده میکشید و بین هر عربده با لگد یا دسته اسلحه به سر و شانه من و این پیرزن میکوبید.
💠 دندانهایم را روی هم فشار میدادم، لبهایم را قفل هم کرده بودم تا دیگر نالهام از گلو بالا نیاید و #عشقم بیش از این عذاب نکشد، ولی لگد آخر را طوری به قفسه سینهام کوبید که دلم از حال رفت، از ضرب لگدش کمرم در دیوار خرد شد و نالهام در همان سینه شکست.
با نگاه بیحالم دنبال مادر مصطفی میگشتم و دیدم یکی بازویش را گرفته و دنبال خودش میکشد. پیرزن دیگر نالهای هم برایش نمانده بود که با نفس ضعیفی فقط #خدا را صدا میزد.
💠 کنج این خانه در گردابی از درد دست و پا میزدم که با دستان کثیفش ساعدم را کشید و بیرحمانه از جا بلندم کرد.
بدنم طوری سِر شده بود که فقط دنبالش کشیده میشدم و خدا را به همه #ائمه (علیهم-السلام) قسم میدادم پای مصطفی و ابوالفضل را به این مسلخ نکشاند.
💠 از فشار انگشتان درشتش دستم بیحس شده بود، دعا میکردم زودتر خلاصم کند و پیش از آنکه ابوالفضل به خانه برسد، از اینجا بروند تا دیگر حنجر برادرم زیر خنجرشان نیفتد.
خیال میکردم میخواهند ما را از خانه بیرون ببرند و نمیدانستم برای زجرکش کردن زنان #زینبیه وحشیگری را به نهایت رساندهاند که از راهپله باریک خانه ما را مثل جنازهای بالا میکشیدند.
💠 مادر مصطفی مقابلم روی پله زمین خورد و همچنان او را میکشیدند که با صورت و تمام بدنش روی هر پله کوبیده میشد و به گمانم دیگر جانی به تنش نبود که نفسی هم نمیزد.
ردّ #خون از گوشه دهانم تا روی شال سپیدم جاری بود، هنوز عطر دستان مصطفی روی صورتم مانده بود و نمیتوانستم تصور کنم از دیدن جنازهام چه زجری میکشد که این قطره اشک نه از درد و ترس که به #عشق همسرم از گوشه چشمم چکید.
💠 به بام خانه رسیده بودیم و تازه از آنجا دیدم #زینبیه محشر شده است. دود انفجار انتحاریِ دقایقی پیش هنوز در آسمان بالا میرفت و صدای تیراندازی و جیغ زنان از خانههای اطراف شنیده میشد.
چشمم روی آشوب کوچههای اطراف میچرخید و میدیدم حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) بین دود و آتش گرفتار شده که فریاد حیوان #تکفیری گوشم را کر کرد.
💠 مادر مصطفی را تا لب بام برده بود، پیرزن تمام تنش میلرزید و او نعره میکشید تا بگوید مردان این خانه کجا هستند و میشنیدم او به جای جواب، #اشهدش را میخواند که قلبم از هم پاره شد.
میدانستم نباید لب از لب باز کنم تا نفهمند #ایرانیام و تنها با ضجههایم التماس میکردم او را رها کنند.
💠 مقابل پایشان به زمین افتاده بودم، با هر دو دستم به تن سنگ زمین چنگ انداخته و طوری جیغ میزدم که گلویم خراش افتاد و طعم #خون را در دهانم حس میکردم.
از شدت گریه پلکهایم در هم فرو رفته بود و با همین چشمان کورم دیدم دو نفرشان شانههای مادر مصطفی را گرفتند و از لبه بام پرتش کردند که دیگر اختیار زبانم از دستم رفت و با همان نایی که به گلویم نمانده بوده، رو به گنبد ضجه زدم :«#یا_زینب!»
💠 با دستانم خودم را روی زمین تا لب بام کشاندم، به دیوار چنگ انداختم تا کف کوچه را ببینم و پیش از آنکه پیکر غرق به خون مادر مصطفی را ببینم چند نفری طوری از پشت شانهام را کشیدند که حس کردم کتفم از جا کنده شد.
با همین یک کلمه، ایرانی و #شیعه بودنم را با هم فهمیده بودند و نمیدانستند با این غنیمت قیمتی چه کنند که دورم له له میزدند.
💠 بین پاها و پوتینهایشان در خودم مچاله شده و همچنان #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را با ناله صدا میزدم، دلم میخواست زودتر جانم را بگیرند و آنها تازه طعمه ابوجعده را پیدا کرده بودند که دوباره عکسی را در موبایل به هم نشان میدادند و یکی خرناس کشید :«ابوجعده چقدر براش میده؟»
و دیگری اعتراض کرد :«برا چی بدیمش دست ابوجعده؟ میدونی میشه باهاش چندتا #اسیر مبادله کرد؟» و او برای تحویل من به ابوجعده کیسه دوخته بود که اعتراض رفیقش را به تمسخر گرفت :«بابام اسیره یا برادرم که فکر مبادله باشم؟ #ارتش_آزاد خودش میدونه با اون ۴۸ تا ایرانی چجوری آدماشو مبادله کنه!»
💠 به سمت صورتم خم شد، چانهام خیسِ اشک و خون شده بود و از ترس و غصه میلرزید که نیشخندی نشانم داد و تحقیرم کرد :«فکر نمیکردم #سپاه_پاسداران جاسوس زن داشته باشه!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
══════°✦ ❃ ✦°══════
@Shahidhojatrahimi ❤️