🔸از #مشهد که برگشت حال و روزش تغییر کرد نشاط عجیبی💗 داشت، از بیشتر دوستان و آشنایان خداحافظی کرد👋 و از همه #حلالیت طلبید.
🔹قرار بود فردا با دوستانش عازم #جبهه شود، همان روز رفتیم به #گلستان_شهدا، سر قبر شهید سیدرحمان هاشمی🌷 دیگر گریه نمیکرد.
🔸دو تن دیگر از دوستانش👥 در کنار رحمان آرمیده بودند، به مزار آنها خیره شد؛ گویی چیزهایی میدید که ما از آنها بی خبر بودیم. رفت سراغ #مسئول گلستان شهدا🌷 از او خواست در کنار سید رحمان کسی را #دفن_نکند.
🔹ایشان هم گفت: من نمیتوانم قبر را نگه دارم❌ شاید فردا یک #شهید آوردند و گفتند میخواهیم اینجا دفن کنیم. محمد نگاهی به صورت پیرمرد انداخت و گفت: شما فقط یک ماه📆 اینجا را برای من نگهدار. همانطور هم شد و محمد در کنار سید رحمان #دفن_شد
راوی: برادر شهید(علی)
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
@shahidhojatrahimi
جذب به روش ابراهیم
خواهر شهید ابراهیم هادی میگفت :
🔺 یک روز موتور شوهر خواهرم را از جلوی منزل مان دزدیدند،
عده ای دنبال #دزد دویدند و او را زدند زمین.
ابراهیم رسید و دزد زخمی شده را بلند کرد،
🔻 نگاهی به چهره وحشت زده اش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده! بروید.
ابراهیم دزد را برد درمانگاه و خودش پیگیر درمان زخمش شد.
آن بنده خدا از رفتار ابراهیم خجالت زده شد.
❓ابراهیم از زندگی اش سوال کرد، کمکش کرد و برایش کار درست کرد.
❤️طرف #نماز خوان شد، به #جبهه رفت و بعد از ابراهیم در جبهه #شهید شد...
#جذب_به_روش_ابراهیم_هادی
#شهدا_بهترین_الگو
اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج
🍃
🌺
@shahidhojatrahimi
بعد از شمـا
#اخلاصمان به #اختلاس رفت
#ایمانمان رنگ باخت
محبت ها و بردبارےها تمام شد
#صفاوسادگےدر رنگ دنیا رنگ باخت
وقتے از رنگ #جبهه فاصلہ گرفتیم
#حنایمان دیگر رنگے ندارد
#شهید_حجت_الله_رحیمی
#شبتون_فاطمی_شهدایی🌙
@shahidhojatrahimi
🌺خواهر شهید ابراهیم هادی :
🛵یک روز موتور شوهرخواهرم را از جلوی منزل مان دزدیدند،
عده ای دنبال #دزد دویدند و موتور را زدند زمین.
ابراهیم رسید و #دزد زخمی شده را بلند کرد.
نگاهی به چهره #وحشت زده اش انداخت و به بقیه گفت:
اشتباه شده! بروید.
ابراهیم دزد را برد #درمانگاه و خودش #پیگیر درمان زخمش شد.
😔آن بنده خدا از رفتار ابراهیم #خجالت زده شد.
ابراهیم از زندگی اش سوال کرد؟
🛠 #کمکش کرد و برایش #کار درست کرد! طرف #نماز خوان شد، به #جبهه رفت و
🦋بعد از ابراهیم در جبهه #شهید شد...
#مچ گرفتن آسان است!
#دست گیری کنیم.
@shahidhojatrahimi
🔹حسین از عرفای #جبهه بود و زیبا ترین #نماز_شب را می خواند.
🔸رفیق خدا بود و مشكلات را با الهام هایی كه به او می شد حل می كرد، به مرحله یقین رسیده بود و پرده های حجاب را كنار زده بود.
🌷 #شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
@Shahidhojatrahimi
★ساقی #جبهه سبو بر لب هر مست نداد
❣نوبتِ ما که رسید
★میکده را #بست نداد😔
★حالِ خوش بود #کنارِشهدا، آه دریغ
❣بعدِ #یارانِ_شهید
★حال خوشی دست نداد
#جامانده_ایم😔
#شبتون_شهدایی🌙
@shahidhojatrahimi
#جبهه
تہ صف بودم، به من آب نرسید.
بغل دستیم لیوان آبش را داد دستم.
گفت من زیاد تشنہام نیست.
نصفش را تو بخور.
فرداش شوخے شوخے به بچهها گفتم از فلانی یاد بگیرید، دیروز نصف آب لیوانش را به من داد.
یکے گفت:
لیوانها همهاش نصفہ بود...♥️:)
#مردان_بی_ادعا❤️
@shahidhojatrahimi
★ساقی #جبهه سبو بر لب هر مست نداد
❣نوبتِ ما که رسید
★میکده را #بست نداد😔
★حالِ خوش بود #کنارِشهدا، آه دریغ
❣بعدِ #یارانِ_شهید
★حال خوشی دست نداد
#جامانده_ایم😔
#شبتون_شهدایی🌙
@shahidhojatrahimi
📚 #رمان_شهدایی
🌷 #خاطرات_شهید_یوسف_کلاهدوز
↶° به روایت: همسرشهید
2⃣2⃣ #قسمت_بیست_ودوم
📝این اواخر دیگرخیلی کم می دیدمش. بودنش در خانه تعجب داشت. یک زمانی آرزو داشتم تلفن داشته باشیم تا بتوانم سراغش را بگیرم یا با فامیل ها تماس بگیرم، ولی حالا صدای زنگ تلفن📳 برایم ترسناک شده بود. می ترسیدم توی آن بحبوحه ی ترورهای سال شصت، اتفاقی برایش بیفتد. مسئولیتش کم نبود؛#قائم_مقام فرمانده سپاه
📖زهرا هر لحظه منتظر خبرهای بد بود.
ولی چیزی به یوسف یا بچه ها بروز نمی داد. نگران می شد😥 ولی میدانست زندگی است که خودش انتخاب کرده. یوسف را دوست داشت و به خاطر او این غربت و دوری و #تنهایی را تحمل می کرد.راضی بود به تقدیر،ولی نگرانی و هول و ولایش دست از سرش برنمی داشت.
📖یکی از دوست هایش هم وضعش مثل او بود.شوهرش مثل یوسف مدام یا جبهه بود یا تهران جلسه ی فرماندهی داشت. به هم که می رسیدند، می خندیدند😄و می گفتند: انگار تا شوهرامون #شهید نشده باشند، این نگرانی و اضطراب هم هست! سربه سر هم می گذاشتیم.
📝یوسف که شهید شد🌷 دوستم من را که دید، خواست دل داریم بدهد. خندید و گفت: خودمونیم، تو یکی خوب از هولش دراومدی، دیگه انتظار نمی کشی.
گاهی چند روز ازش خبر نداشتم. فرصت تلفن زدن هم نداشتم. اگر کسی سراغش را می گرفت، نمی دانستم تهران است یا رفته #جبهه. اصلا نمی دانستم شب می آید خانه یا نه.
📝اگر به خودم بود موقع شام یک چیزی سر هم میکردم و با بچه ها میخوردیم
ولی دوست داشتم اگر #یوسف بیاد غذای گرمی🍲 درست کنم که میدونستم چند روز است غذای درست و حسابی نخورده
نمیدونستم چیکار کنم هروقت ازش میپرسیدم: بلاخره امشب میایی یا نه؟!
📝اگر تهران بود و جلسه داشت میگفت: معلوم نیست کار ما هیچ حساب و کتاب نداره❌ اگر هم جبهه بود میگفت: اگر من بیام تهران پس این #پاسدار ها چه کنن که ماه به ماه زن و بچشونو نمیبینن⁉️ سال تحویل سال شصت هم از جبهه نیومد گفت: اگر بقیه #پاسدار ها از جبهه اومدن من هم میام.
#ادامه_دارد ...
@shahidhojatrahimi
@mabareshohadaخاطره طنز ورود به جبهه....mp3
زمان:
حجم:
2.24M
🎧 صوت :
💠 حاج حسین یکتا
🔴 خاطره طنز ورود به جبهه...
بسیار جالب حتما گوش دهید😊
🔶 #جبهه #لبخند_های_خاکی
@Shahidhojatrahimi
زمانیکه پشت #جبهه بودم،
به #لشکر رفتم تا برای شستن لباسها، پودر رختشویی بگیرم .
اتفاقا علی را آنجا دیدم.
سرگرم صحبت بودیم که یکی از سربازها،
علی را با لفظ "فرمانده" مورد خطاب قرارداد.
علی رو به آن سرباز گفت:
"من بسیجیِ ساده هستم.
مرا اینطور صدا نکنید."
#شهید_علی_شفیعی
@shahidhojatrahimi