ترجمه و شرح خطبه 137 نهج البلاغه؛ بخش اول: نکوهش جنگ افروزان جمل
متن نهج البلاغه
و من كلام له (علیه السلام) في شأن طلحة و الزبير و في البيعة لَه:
طلحة و الزبير:
وَ اللَّهِ مَا أَنْكَرُوا عَلَيَّ مُنْكَراً وَ لَا جَعَلُوا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ نِصْفاً، وَ إِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَكُوهُ وَ دَماً هُمْ سَفَكُوهُ؛ فَإِنْ كُنْتُ شَرِيكَهُمْ فِيهِ فَإِنَّ لَهُمْ نَصِيبَهُمْ مِنْهُ، وَ إِنْ كَانُوا وَلُوهُ دُونِي، فَمَا الطَّلِبَةُ إِلَّا قِبَلَهُمْ، وَ إِنَّ أَوَّلَ عَدْلِهِمْ لَلْحُكْمُ عَلَى أَنْفُسِهِمْ. إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي مَا لَبَسْتُ وَ لَا لُبِسَ عَلَيَّ، وَ إِنَّهَا لَلْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ فِيهَا الْحَمَأُ وَ الْحُمَّةُ وَ الشُّبْهَةُ [الْمُغْدَفَةُ] الْمُغْدِفَةُ، وَ إِنَّ الْأَمْرَ لَوَاضِحٌ وَ قَدْ زَاحَ الْبَاطِلُ عَنْ نِصَابِهِ وَ انْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ شَغْبِهِ. وَ ايْمُ اللَّهِ لَأُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ، لَا يَصْدُرُونَ عَنْهُ بِرِيٍّ وَ لَا يَعُبُّونَ بَعْدَهُ فِي حَسْيٍ.
النِصف: انصاف.
الطَلِبَة: خوانخواهى، آنچه در خواست مى شود.
الْحَمَاء: خويشاوند، در اينجا منظور زبير پسر عمه پيامبر است.
الحُمَة: مار، نيش حشرات گزنده.
الْمُغْدِفَة: پوشاننده، «اغدفت المراة قناعها»: زن روبنده زد، «اغدف الليل»: شب پرده تاريكى را گستراند. مقصود اين است كه شبهه خونخواهى عثمان همچون پرده ايست كه پوشاننده حق است.
زَاحَ: دور شد و رفت.
النِصَاب: اصل، ريشه.
الشَغَب: تهييج شر و بدى، آشوبگرى.
افْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً: حوضى بر ايشان پر سازم، مقصود حوض مرگ است.
مَاتِحُه: كشنده آب آن.
لا يَعُبُّونَ: لا جرعه آب را نمى نوشند، «العبّ»: لا جرعه خوردن آب.
الْحَسى: زمين نرمى كه آب در آن جمع مى شود.
طَلِبَة: چيز خواستنى، قصاص و انتقام
قِبَلَهم: نزد ايشان، پيش ايشان
فِئَة باغِيَة: گروه ستمگر
حَمَأ: خويش نزديك، گل سياه و متعفن
حُمَّة: نيش زنبور و عقرب، منظور از حمأ و حمة زبير است كه خويشاوند حضرت و صاحب شمشير بود، و يا منظور سياهى دل و اذيت ايشان ميباشد
مغدقة: پائين انداخته شده، آويزان پرده فرو افكنده شده، غَدق: شاخه آويزان
زَاحَ: دور شد، برطرف شد
شَغب: سر و صدا نمودن براى تحريك شر
لا يَعُبّون: به يك نفس نمى نوشند، عُبّ: آب را بيك نفس نوشيدن
حَسىٍ: زمينى كه آب در آن كم كم جمع مى شود كه قسمت اول نوشيده بعد جاى آن پر مى شود
سخنى از آن حضرت (ع) در باره طلحه و زبير:
به خدا سوگند، كه از انتساب هيچ منكرى به من خوددارى ننمودند و، در رفتار ميان من و خود رعايت انصاف نكردند. ايشان حقى را طلب مى كنند كه خود آن را واگذاشتند و خونى را مى خواهند كه خود آن را ريخته اند. اگر من در آن كار با آنان شريك بوده ام آنان خود بى نصيب نبوده اند و اگر آنان خود و بى من چنان كرده اند، پس آنهايند كه بايد بازخواست شوند و نخستين گامى كه در راه عدالت برمى دارند، بايد به زيان خود حكم دهند.
هر آينه، بصيرت و بينايى من با من است. من امرى را بر كسى مشتبه نكرده ام و امرى هم بر من مشتبه نشده است. اينان گروه ستمكاران اند. در ميان ايشان گل سياه فتنه است و زهر كژدم گزنده و كارشان به شبهه افكندن است، شبهه اى ظلمانى. و حال آنكه، حقيقت آشكار است و باطل خود درختى است از ريشه بركنده. زبانش بريده است و شرانگيزى نتواند. به خدا سوگند برايشان به دست خود آبگيرى كنم كه سيراب از آن بيرون نروند و از آن پس از هيچ آبگيرى آبى ننوشند.
از سخنان آن حضرت است در باره طلحه و زبير:
به خدا قسم نتوانستند گناهى را به من نسبت دهند، و بين من و خودشان انصاف ندادند، اينان حقّى را مى خواهد كه خود ترك كردند، و خونى را مى طلبند كه خود ريختند. اگر در ريختن آن خون همدستشان بودم آنان نيز نصيب داشتند، و اگر من در كار نبودم و كار دست خودشان بود پس بايد از خودشان خونخواهى كنند، و نخستين عدل آنان در حكم اين است كه عليه خود حكم كنند.
قطعا مرا در كار خود بصيرت است، مسأله اى را بر كسى مشتبه نكرده و هيچ امرى هم بر من مشتبه نيست. اينان همان قوم ستمكارند كه در ميانشان لجن و زهر عقرب و شبهه تاريك است. و قطعا حق روشن است، و باطل از ريشه برطرف شده، و زبانش از تحريك بريده. به خدا قسم براى آنان حوضى را پر خواهم كرد كه آب آن را خودم خواهم كشيد، آنان از آن حوض سيراب بيرون نشوند، و جاى ديگر هم آب نخواهند خورد.
(در باره طلحه و زبير در سال 36 هجرى در آستانه جنگ فرمود):
1. شناسايى طلحه و زبير:
به خدا سوگند (طلحه و زبير) و پيروانشان، نه منكرى در كارهاى من سراغ دارند كه برابر آن بايستند، و نه ميان من و خودشان راه انصاف پيمودند.
آنها حقّى را مى طلبند كه خود ترك كرده اند، و انتقام خونى را مى خواهند كه خود ريخته اند.(1) اگر من در ريختن اين خون شريكشان بودم آنها نيز از آن سهمى دارند، و اگر خودشان تنها اين خون را ريخته اند، بايد از خود انتقام بگيرند. اولين مرحله عدالت آن كه خود را محكوم كنند.
همانا آگاهى و حقيقت بينى، با من همراه است، نه حق را از خود پوشيده داشته ام و نه بر من پوشيده بود، همانا ناكثين (اصحاب جمل) گروهى سركش و ستمگرند، خشم و كينه، و زهر عقرب(2)، و شبهاتى چون شب ظلمانى در دلهايشان وجود دارد. در حالى كه حقيقت پديدار و باطل ريشه كن شده، و زبانش از حركت بر ضد حق فرومانده است. به خدا سوگند، حوضى برايشان پر از آب نمايم كه تنها خود بتوانم آبش را بيرون كشم، به گونه اى كه از آب آن سيراب برنگردند، و پس از آن از هيچ گودالى آب ننوشند (يعنى نقشه اى براى آنان طرح كنم كه راه فرار نداشته باشند).
__________________________
(1) طلحه در روز قتل عثمان، نقاب بر چهره زد تا او را نشناسند و چون درهاى منزل عثمان را بستند تا كسى نتواند وارد خانه او شود، طلحه مهاجمان را از خانه يكى از انصار كه در همسايگى خانه عثمان قرار داشت هدايت كرد تا از آنجا وارد شوند، و خود به طرف خانه عثمان تيراندازى مى كرد و او بود كه تا سه روز نگذاشت جنازه عثمان را دفن كنند، و مانع دفن عثمان در قبرستان مسلمانان شد. حال كه مردم با امام على عليه السّلام بيعت كردند شگفت آن كه در صف خونخواهان عثمان قرار گرفت!! (تاريخ طبرى)
(2). «حما» گل تيره و بد بو و «حمه» يعنى زهر عقرب.
و از سخنان آن حضرت است در باره طلحه و زبير:
به خدا كه، گناهى را به من نسبت دادن، نتوانستند، و ميان من و خود انصاف را كار نبستند. آنان حقّى را مى خواهند كه خود رها كردند -و از آن گريختند-. و خونى را مى جويند كه خود ريختند. اگر با آنان در اين كار انباز بودم، آنان نيز از آن بهرى دارند، و اگر خود به تنهايى بدان پرداختند، از من چه مى خواهند كه خود بدان گرفتارند. نخستين گام كه بايد در راه عدالت بردارند، آن است كه خود را محكوم شمارند.
همانا، حقيقت بينى من، با من همراه است، نه حق را از خود پوشيده داشته ام و نه بر من پوشيده بوده است. اينان گروهى هستند ستمكار -تيره درون زيانبار- چون لاى تيره و عقرب جرّار، در شبهتى چون شب تيره گرفتار، حالى كه حقيقت پديدار است و باطل از حريم آن رانده، و زبانش از فرياد بريده و در كام مانده. به خدا به دست خود براى آنان آبگيرى پر كنم كه از آن سيراب بيرون نروند، و پس از آن از هيچ گودالى جرعه اى نچشند.
از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در باره طلحه و زبير (و ابطال گفتارشان كه پس از نقض بيعت كشتن عثمان را بآن بزرگوار نسبت دادند):
قسمت أول خطبه:
(1) سوگند بخدا خوددارى نكردند (نسبت دادن) منكرى را بمن (به كشتن عثمان و رضاى بقتل او نسبت دروغ بمن دادند) و ميان من و خودشان بعدل و انصاف رفتار نكردند (زيرا اگر انصاف داشتند بطلان دعويشان ظاهر بود)
(2) و (نادرستى دعويشان آنست كه) حقّى را (از من) مى طلبند كه خودشان ترك كرده اند، و (خونخواهى مى نمايند از) خونى كه خودشان ريخته اند،
(3) پس من اگر در ريختن آن خون (كشتن عثمان) با آنها شركت كرده بودم آنان هم از آن بى بهره نبودند (پس ايشان نبايد در صدد خونخواهى عثمان بر آيند، زيرا آنان نيز قاتل هستند نه وارث تا بتوانند طلب خون او نمايند) و اگر بدون من مباشرت كرده اند پس بازخواست نيست مگر از ايشان، و اوّل عدلشان (كه آنرا عذر نقض بيعت خود قرار داده و مى گفتند خروج و ياغى شدن ما بر امام براى امر بمعروف و نهى از منكر و حكم كردن به عدالت است) آن باشد كه حكم از روى عدل را در باره خودشان جارى سازند،
(4) و بصيرت و بينائى من با من است (زيان گفتار بر خلاف كردار را مى دانم بهمين جهت امرى را بر كسى) مشتبه نكرده ام (چيزى نگفته ام كه بر خلاف آن رفتار كنم چون طلحه و زبير) و (امرى هم) بر من مشتبه نشده است (مانند پيروان آنها)
(5) و آنها گروهى هستند ستمگر و تباهكار (چنانكه رسول اكرم بمن خبر داده) در ايشان است گل سياه (فتنه و فساد كه بر اثر آن آسايش امّت را از بين مى برند چنانكه گل آب صاف را تيره مى سازد) و زهر عقرب (كينه و دشمنى) و شبهه ظلمانى (نادانى و گمراهى)
(6) و اين امر (گفتار ايشان در باره خونخواهى عثمان كه مردم را باشتباه انداخته اند نزد دانايان و هوشمندان) آشكار گرديد و باطل (سخن بر خلاف حقّ) از ريشه كنده و زبانش از انگيختن شرّ قطع شد (پس سعى و كوشش ايشان بى فايده است، زيرا دانسته شد كه منظورشان از نقض بيعت و بر پا كردن غوغاء و ايجاد فتنه و فساد خونخواهى عثمان نيست، بلكه براى حبّ دنيا و بدست آوردن رياست است)
(7) و (چون جلوگيرى از فتنه جويان بر من فرض است) سوگند بخدا براى ايشان حوضى را پر كنم كه خود آب آنرا بكشم (در كارزار آنها را نابود سازم بطوريكه) بر نگردند سير آب شده و بعد از آن هم در موضع ديگر آب نياشامند (زيرا اين حوض مانند حوضهاى ديگر نيست كه هر كه بآن رسيد سيراب شده بر گردد يا اگر سير آب نشد جاى ديگر آب بدست آرد، بلكه حوضى است كه وارد بر آن غرق شده هلاك و نابود ميشود).
به خدا سوگند آنها (آتش افروزان جنگ جمل) هيچ ايراد (منطقى) بر من نداشتند، و ميان من و خود انصاف را مراعات ننمودند، آنها حقى را مطالبه مى کنند که خود آن را ترک نموده اند! و انتقام خونى را مى خواهند که خود آن را ريخته اند! اگر من در ريختن اين خون (فرضاً) شريک آنها بودم آنان نيز در آن سهمى دارند. و اگر خودشان به تنهايى اين کار را کرده اند، بايد انتقام را از خود بگيرند! و نخستين مرحله عدالت اين است که خودرا محکوم کنند.
من بصيرت و بينايى خويش را به همراه دارم (و حقايق کاملاً بر من روشن است). هيچ امرى را بر کسى مشتبه نساخته ام و چيزى نيز بر من مشتبه نشده است. آنان همان گروه سرکش و ستمگرند که (پيامبر از آنها به من خبر داد و فرمود:) فساد و زيان (در جامعه اسلامى) و اشتباه کارى ظلمانى همراه آنهاست ولى مطلب (براى هوشياران) واضح است (به همين دليل) باطل از ريشه کنده شده و زبانش از فتنه انگيزى بريده است. به خدا سوگند! حوض آبى براى آنها فراهم سازم که فقط خودم بتوانم آب آن را بکشم. به يقين آنها از آن سيراب برنمى گردند و پس از آن ديگر آبى نخواهد نوشيد.
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 5، ص: 513-505
وَمِنْ كلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ في شأن طلحة والزبير وفي البيعة له.
از سخنان امام عليه السلام است كه درباره بيعت طلحه و زبير» بيان فرموده.
خطبه در يك نگاه:
محورهاى اصلى خطبه عبارتند از:
1- پيمان شكنى «طلحه و زبير» به بهانه شركت على عليه السلام در قتل «عثمان» در حالى كه آنها بودند كه مردم را بر ضدّ «عثمان» تحريك مى كردند.
2- نصيحت آميخته به تهديد نسبت به «طلحه و زبير» تا دست از فتنه انگيزى خود بردارند و به جمهور مسلمين بپيوندند.
3- اشاره به مسأله بيعت، واين كه، من طالب حكومت نبودم، شما مردم بوديد كه به اصرار مرا وادار به پذيرش بيعت كرديد.
4- در پايان امام عليه السلام به «طلحه و زبير» نفرين مى كند همان نفرينى كه سرانجام دامان هر دو را گرفت.
دروغگويان بى انصاف!
شک نيست که «طلحه» و «زبير» از کسانى بودند که مردم را بر ضدّ «عثمان» تحريک مى کردند و به گفته دوست و دشمن در قتل «عثمان» شريک بودند، همان گونه که «عايشه» نيز مخالفت خودرا با کارهاى او با صراحت بيان مى کرد ولى عجب اين که هنگامى که على (عليه السلام) با بيعت عامّه مردم زمام حکومت را بدست گرفت هم «طلحه» و «زبير» بر ضدّ او برخاستند و هم «عايشه»، و جالب اين که بهانه آنها در اين کار خونخواهى عثمان بود و تاريخ از اين عجايب وفرصت طلبى هاى طالبان زر و زور، فراوان به خاطر دارد.
به هر حال امام (عليه السلام) در اين خطبه اشاره به همين مطلب کرده، نخست مى فرمايد : «به خدا سوگند ! آنها (آتش افروزان جنگ جمل) هيچ ايراد (منطقى) بر من نداشتند و ميان من و خود، انصاف را مراعات ننمودند». (وَاللهِ مَا أَنْکَرُوا عَلَيَّ مَنْکَراً، وَلاَ جَعَلُوا بَيْنِي وَبيْنَهُمْ نِصْفاً(1)).
سپس مى افزايد: «آنها حقّى را مطالبه مى کنند که خود آن را ترک نموده اند و انتقام خونى را مى خواهند که خود آن را ريخته اند» (وَإنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقًّا هُمْ تَرَکُوهُ، وَ دَماً هُمْ سَفَکُوهُ).
آن گاه براى توضيح بيشتر به دليل روشنى تکيه کرده مى فرمايد : «اگر من در ريختن اين خون (فرضاً) شريک آنها بودم آنان نيز در آن سهمى دارند، و اگر خودشان به تنهايى اين کار را کرده اند بايد انتقام را از خود بگيرند و نخستين مرحله عدالت اين است که خودرا محکوم کنند». (فَإنْ کُنْتُ شَرِيکَهُمْ فِيهِ، فَإنَّ لَهُمْ نَصِيبَهُمْ مِنْهُ، وَإنْ کَانُوا وَلُوهُ دُونِي فَمَا الطَّلِبَةُ إلاَّ قِبَلَهُمْ. وَإنَّ أَوَّلَ عَدْلِهِمْ لَلْحُکْمُ عَلَى أَنْفُسِهِمْ).
به يقين امام (عليه السلام) در خون عثمان شريک نبود، هر چند بسيارى از صحابه، عثمان را مستحق چنين امرى مى دانستند ولى امام (عليه السلام) نه تنها در اين کار شرکت نکرد بلکه فرزندان خود امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) را براى دفاع از او فرستاد، امّا در برابر بهانه جويى هاى «طلحه» و «زبير» و به اصطلاح خلع صلاح آنان مى فرمايد: احدى نگفته است که من به تنهايى قاتل عثمان بوده ام به فرض که من در اين کار شرکت داشته ام، شما نيز شريک من بوده ايد بنابراين با کدام منطق چيزى را که در آن شريک بوده ايد بر ديگرى عيب مى گيريد و اگر عامل اصلى تنها شما بوده ايد تمام ملامت متوجه شماست و شما بايد قبل از هر کس خودرا محکوم کنيد.
در عالم سياست بازان شيطانى، هميشه معمول است که براى اقدام بر ضدّ رقيبان خود دنبال بهانه عوام پسندى هستند و سعى مى کنند رقيب را به کارى که در نظر توده مردم ناخوشايند است متهم کنند، حتى اگر عامل اصلى آن کار خودشان باشند، در چنين برنامه هايى نه منطق حاکم است نه عدالت و وجدان و شرف، هدف بيرون راندن رقيب است به هر قيمتى که ممکن شود و اين درست همان راهى است که «طلحه» و «زبير» و «عايشه» بعد از بيعت توده مردم با على (عليه السلام) پيمودند و به وسيله آن گروه زيادى را براى جنگ با حضرتش بسيج نمودند، سرانجام خودشان نيز در اين آتش سوختند.
به هر حال امام (عليه السلام) بهانه را از دست بهانه جويان گرفته و نقشه آنها را نقش بر آب مى کند تا مردم بدانند آنان عاملان قتل عثمانند که به لباس خون خواهان برآمده اند و هدفشان منافع شخصى خويش است; نه به فکر مردمند و نه به فکر خونخواهى خليفه پيشين.
سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن اشاره به حديثى مى کند که از پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) درباره پيمان شکنان جمل شنيده بود، مى فرمايد : «من بصيرت و بينايى خويش را به همراه دارم (و حقايق کاملاً بر من روشن است) امرى را بر کسى مشتبه نساخته ام و چيزى نيز بر من مشتبه نشده است، آنان همان گروه سرکش و ستمگرند که (پيامبر (صلى الله عليه وآله) از آنها به من خبر داد و فرمود :) فساد و زيان و اشتباه کارى تيره و تار با آنهاست ولى مطلب (براى هوشياران) واضح است، باطل از ريشه کنده شده و زبانش از فتنه انگيزى بريده است». (إنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي(2) مَا لَبَسْتُ وَلاَ لُبِسَ عَلَيَّ. وَإنَّهَا لَلْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ فِيهَا الْحَمَأُ وَالْحُمَّةُ، وَالشُّبْهَةُ الْمُغْدِفَةُ; وَإنَّ الاَْمْرَ لَوَاضِحٌ وَقَدْ زَاحَ الْبَاطِلُ عَنْ نِصَابِهِ، وَانْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ شَغَبِهِ(3)).
اين کلام مبارک امام (عليه السلام) اشاره به حديث معروفى است که از پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) صادر شده است، آن جا که فرمود : «لاَ تَذْهَبُ اللْيَّالِيَ وَالاَْيّامَ حَتّى تَتَنابَحَ کِلابُ مَاء بِالْعَراقِ يُقَالُ لَها الحَوأَبُ اِمْرَأَةٌ مِنْ نِسَائِي فِي فِئَة بَاغِيَة; شبها و روزها نمى گذرد تا زمانى که سگهاى آبادى معروفى در «عراق» که به آن «حوأب» گفته مى شود در برابر زنى از زنان من که در ميان گروه ستمگرى قرار گرفته، پارس مى کنند»(4).
اين همان حادثه معروفى است که «اصحاب جمل» به هنگامى که از «مدينه» به سوى «بصره» مى آمدند وقتى به سرزمين «حوأب» رسيدند سگهاى زيادى در اطراف «عايشه» پارس کردند، او به ياد اين حديث افتاد و بسيار وحشت کرد و فرياد کشيد و گفت : مرا به «مدينه» بازگردانيد. ولى سياست بازان حرفه اى گروهى از مردم محل را بسيج کردند که گواهى دهند اين جا سرزمين «حوأب» نيست(5).
«ابن عساکر» در تاريخ «دمشق» و «متقى هندى» در «کنز العمال» اين حديث را نقل کرده اند که پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) خطاب به على (عليه السلام) فرمود : «يَا عَلَيُّ (عليه السلام) سَتُقَاتِلُ الْفِئَةُ البَاغِيَةُ وَاَنْتَ عَلَى الْحَقِّ فَمَنْ لَمْ يَنْصُرْکَ يَومُئِذ فَلَيْسَ مِنّي; اى على گروه ستمگر به جنگ با تو برمى خيزد در حالى که تو بر حق هستى، هر کس تو را يارى ندهد از من نيست»(6).
امام (عليه السلام) مى فرمايد: نه من در اين خبر اشتباه کرده ام و نه کسى که آن به من فرموده، يعنى پيغمبر اکرم (صلى الله عليه وآله).
تعبير به «فِيهَا الْحَمَأُ وَالْحُمَّةُ» با توجه به اين که «حمأ» به معنى لجن و ماده تيره رنگى که در کف استخرها وحوضها مى باشد و«حمّه» به معنى نيش عقرب و مار و يا سمّ آنهاست کنايه اى است از افراد کثيف آلوده و خطرناکى که در ميان فئه يعنى آتش افروزان جنگ جمل بوده است.
اين احتمال نيز در تفسير اين دو واژه داده شده که «حمأ» به معنى خويشاوندان نزديک و «حمّه» به معنى همسر است. اشاره به اين که در لشکر جمل کسانى مثل «زبير بن عوام» بود که پسر عمه پيغمبر اکرم (صلى الله عليه وآله) بود و «عايشه» که يکى از همسران آن حضرت (صلى الله عليه وآله) بود.
«وَالشُّبْهَةُ الْمُغْدِفَةُ» با توجه به اين که «مغدفه» از مادّه «اغداف» است که در اصل به معنى پوشانيدن آمده اشاره به جنجالى است که آتش افروزان جنگ جمل به عنوان خونخواهى عثمان بر پا کردند و در حالى که دستهاى آنها به خون عثمان آلوده بود، خودرا به عنوان حاميان عثمان معرفى کردند.
اين تعبير منافاتى با جمله بعد که مى گويد : مطلب واضح است ندارد، زيرا منظور اين است که حقيقت امر بر افراد عاقل و فهميده پوشيده نيست. چرا که آنها از فتنه انگيزى لشکر جمل و تبليغات دروغين آنها به خوبى آگاه بودند.
سپس در پايان اين بخش از اين خطبه امام (عليه السلام) آنها را به شديدترين وجهى تهديد مى کند مى فرمايد : «به خدا سوگند حوض آبى براى آنها فراهم سازم که فقط خودم بتوانم آب آن را بکشم! به يقين آنها از آن سيراب برنمى گردند، و پس از آن ديگر آبى نخواهند نوشيد» (وَايْمُ اللهِ لاَُفْرِطَنَّ(7) لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ(8)، لاَ يَصْدُرُونَ عَنْهُ بِرِيٍّ(9)، وَلاَ يَعُبُّونَ(10) بَعْدَهُ فِي حَسْي(11)).
همان گونه که در شرح خطبه دهم که از جهات زيادى شباهت به خطبه مورد بحث دارد بيان کرديم، منظور امام (عليه السلام) از اين تعبير آن است که من ميدان جنگ جمل را براى آنها به گردابى خطرناک مملوّ از آب، تبديل مى کنم که راه فرار از آن نداشته باشند و ابتکار عمل را در دست مى گيرم و آتش فتنه را در همان جا خاموش مى کنم آن گونه که در آينده فکر بازگشت به چنان صحنه اى براى آنها پيدا نشود. و آن گونه که تاريخ مى گويد : امام (عليه السلام) به گفتار خود جامه عمل پوشانيد، سردمداران اصلى جنگ جمل کشته شدند و «عايشه» باشرمندگى تمام به «مدينه» بازگشت و فتنه انگيزان رسوا و پراکنده شدند.(12)
خطبه ۱۳۷نهج البلاغه
#خـــاطـــره_شـــهــیـــد
حمید چون طبقه پایین خانه مادرم زندگی می کرد. خیلی می آمد بالا و می رفت. چون همسرش اکثر اوقات سرکار بود، بیشتر وعده هایش را با مادرم می گذراند. صبح ها حیاط را آب و جارو می کرد. صبحانه اش را با مامان می خورد بعد هم ظرف ها را می شست و می رفت محل کار مامان می گفت صبح همان روز حادثه، حمید کولر را درست کرد. آب حوض را عوض کرد. همه خانه را جاروبرقی کشید و ظرف ها را هم شست. مادرم تازه گچ پایش را باز کرده بود. حمید نمی گذاشت از جایش تکان بخورد. شب حادثه وقتی ما به خانه رسیدیم، همه جا مثل دسته گل بود. به مادرم گفتم:«چرا این همه کار کردی؟» گفت:« کار من نیست مادر. حمید همه کارارو کرده.» خیلی هوای مادرم را داشت. گاهی حتی اگر پنج دقیقه می خواست دیر بیاید حتما خبر می داد. چون مامان عمل قلب باز کرده بود و حمید نمی خواست نگرانش کند.
#تاریخ_شفاهی
#خواهر_شهید
✏️ مریم برزویی
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج✨
🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
بيعت شما با من كارى نبود كه بتصادف يا بدون انديشه صورت پذيرفته باشد. و كار من با شما يكى نيست. من شما را براى كارهاى خدايى مى خواهم و شما مرا براى منافع خود مى خواهيد. اى مردم، مرا يارى كنيد، هر چند، خلاف ميلتان باشد، سوگند به خدا، حق ستمديده را از ستمگر مى ستانم و مهار در بينى ستمگر كرده، چون شتر مى كشانم تا او را به آبشخور حق برم، اگر چه، رفتن به آنجا را ناخوش دارد.
خطبه ۱۳۶نهج البلاغه
🌹🌹🌹🌹🌹🌹