#سلام_امام_زمانم
مهدی نظری به ما عنایت کن
مارا به صراط خود هدایت کن
مهدی! اگر از منتظرانت بودیم
چون دیده ی نرگس نگرانت بودیم
با این همه روسیاهی و سنگدلی
ای کاش که از همسفرانت بودیم
#العجلمولایغریبم
📌#روایت_کرمان
بزرگ شده ام
🌱میان زخمهایش گفته بود می خواهد در آینده افسر شود.
👮♂افسر آینده کشورمان از زخمهایش گذشت و بلند شده است، افسری که قبل از گرفتن درجه، مجروح شد!
باید کم کم خبر شهادت محمدعلی را به او می دادند، گفتند:(( شهید آوردن گلزار یزدان آباد.))🥀
الیاس بی معطلی گفت:(( وقتی رفتین استقبالش، ازش بخواید محمد علی زودتر از آی سی یو مرخص بشه! ))
همه نگاهش می کردند. دایی(پدر محمدعلی) کنار گوشش گفت:((ممدعلی رفته، همون روز شهید شد، نگفتیم چون حالت خوب نبود. ))
الیاس جا خورد. ماتش برده بود،
😭بلندبلند گریه کرد و گفت:(( چرا همون روز بهم نگفتین؟ ... مگه بی تابی از من دیدین؟ فک کردین اونقدر بزرگ نشدم که بتونم تحمل کنم؟!))
📝راوی:رحیمه ملازاده
مجروح الیاس ایزدی
4.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ء . ممنون که هوامو داری داش ابراهیم :)
.
14.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مصاحبه همشهری با همسر شهید رو حتما ببینید.
فوق العاده است این زن👌🏻🌹
#همسر_شهید_امیدزاده
1.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روز چهارشنبه متعلق است به وجود
نازنین امام جواد علیه السلام
هدیه میدهیم میلیونها صلوات
به آن بزرگوار
و شفای همه بیماران
را از ازش میخواهیم
1.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما اهل اینجا نیستیم!!!
شهید حاج احمد کاظمی
📌#روایت_کرمان
«گل های سرخ»
🍃یکی یکی کاور شهدا را باز می کردیم و مشخصات ظاهریشان را می نوشتیم.توی جیب ها و کیف هایشان دنبال کارت شناسایی می گشتیم و اگر نداشتند می نوشتیم«مجهول الهویه» و شماره گذاری می کردیم و می فرستادیم پزشکی قانونی.
🔹زیپ نهمین کاور را باز کردم.یک دختر تقریبا ۱۲ ساله با لباس سفید گل گلی که گل های قرمزش میان رد خون ها گم شده بودند.ترکش ها بدن کوچک و نحیف دخترک را آنقدر آزرده بودند که بدون دست زدن هم می توانستم استخوان های خرد شده را حس کنم.یکی از بچه ها داد زد:«یا رقیه» و صدای گریه توی سردخانه پیچید. من اما نباید گریه می😭 کردم.سر تیم بودم و کمرخم کردنم کارها را لنگ می کرد؛پیکر شهدا نباید روی زمین می ماند.بغضم را به زحمت فرو دادم و اشک هایم را قسم دادم که نریزند. بچه ها را دلداری دادم و آرام کردم.
آخرین پیکر که راهی پزشکی قانونی شد، رفتم سمت گلزار.از بین گیت ها به سختی رد شدم و خودم را رساندم به آغوش حاج قاسم.جایی که بغضم باید سر باز می کرد و رازهای دلم بر بلا می شد.🥺
📝راوی: جوادعسکرپور_پرستار، مدیر فرهنگی دانشگاه و مسئول سردخانه در شب حادثه
✍نویسنده: مهدیه سادات حسینی