علی اکبر اومد که بره میدون،
دید این زن و بچه ها اومدن دورشو گرفتن...
گفتن علی تو بری
دیگه حسین کسی رو نداره...😭😭😭
جَوونِ سیدالشهداء با سه شبانه روز تشنگی،
رفت میدون...😭😭😭
مثل امیرالمومنین جنگید،
برگشت تو آغوشِ سیدالشهدا...
به باباش گفت یا ابت العطش قد قتلنی...
میدونی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
میفهمی این عبارت یعنی چی؟؟؟؟؟
یعنی باباجون...
تشنگی منو کشت...😭😭😭😭😭😭
بایه مظلومیت به سیدالشهدا گفت
بابا سنگینی زره منو کشت...😭
یه ذره آب پیدا نمیشه؟ :)))))))
علی اکبر رفت میدون...
شروع کرد جنگیدن...
یهو دیدن آخ میوه ی دل سیدالشهدا
دستاشو حلقه کرد دور گردن اسب...💔💔💔
ریختن سر علی اکبر...
ریز ریز کردن این بدنو...
ریز ریز...😭😭😭😭😭😭😭😭
یاصاحب الزمان...
تا سیدالشهدا اینو شنید،
راوی میگه فبکی الحسین علیه السلام...😭
سیدالشهدا صدای گریش بلند شد...
راوی میگه وقتی حسین بن علی میخواست بیاد میدون،
با یه صلابت حیدری میومد،
همه میگفتن این امیرالمومنینِ
نه حسین بن علی...