روز هشتم همگی میل خراسان داریم
انتظار کرم از سفره ی سلطان داریم
مثل دشتی که ترک خورده و عطشان باشد
از خراسان طلب بارش باران داریم
از سر کفر نگفتیم: "شفا دست شماست"
ما به دستان شفا بخش تو ایمان داریم
یک نجف قسمت ما کن، به خدا یک عمر است
غصه ی "جامعه" خواندن دم ایوان داریم
شک ندارم که پس از مرگ، ملائک گویند:
از دل مقبره برخیز که مهمان داریم
ما سراسیمه بپرسیم که آن مهمان کیست؟
و بگویند که: مهمان ز خراسان داریم
در بهشت ابدی "حب وطن" چون داریم
خانه ای پیش ولی نعمت "ایران" داریم..
وصيتنامه شهيد صياد شيرازي
وصیتنامه
علی صیادشیرازی در ۱۹ دی ماه ۱۳۷۱ وصیتنامهاش را اینطور نوشت: «بسمالله الرحمن الرحیم، ارحم الراحمین، رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین و سلم.
انالله و اناالیه راجعون
خداوندا، این تو هستی که قلبم را مالامال از عشق به راهت، اسلامت، نظامت و ولایتت قرار دادی. خدایا تو خود میدانی که همواره آماده بودهام آنچه را که تو خود به من دادی، در راه عشقی که به راهت دارم، نثار کنم. در صورتی که چنین نبود، آن هم خواست تو بود. پروردگارا رفتن در دست تواست، من نمیدانم چه موقع خواهم رفت ولی میدانم که از تو باید بخواهم تا مرا در رکاب امام زمانم قرار دهی و به قدری با دشمنان قسم خوردهات بجنگم تا به فیض شهادت نائل آیم. از پدر و مادرم که حق بزرگی بر گردنم دارند میخواهم که مرا عفو کنند من نیز همواره برایشان دعا کردهام که عاقبت به خیر شوند.
از همسر گرامی، فداکار و فرزندانم تقاضا دارم که مرا ببخشند که کمتر توانستهام به آنها برسم و بیشتر میخواهم وقف راهی باشم که خداوند متعال به امت زمان ما عطا فرموده است.
آنچه برایم از دنیا باقی میماند، حق است که در اختیار همسرم قرار گیرد. از همه آنهایی که از من بد دیدهاند میخواهم که مرا به بزرگی خودشان ببخشند و بالاخره از مردان مخلص خودم به ویژه حاج آقا امیر رنجبر نیکدل، استدعا دارم به امور حساب و کتاب من در غیابم رسیدگی کنند و با برادران دیگر، چون جناب سرهنگ حاج آقا آذریون و تیمسار حاج آقا آراسته در این باب، تشریک مساعی نمایند.
خداوندا، ولی امرت حضرت آیتالله خامنهای را تا ظهور حضرت مهدی (عج) زنده، پاینده و موفق بدار.»
🔴
وقتی هواپیمای حامل شهید صیاد شیرازی نقص فنی پیدا کرد
به گزارش ایسنا، امیر سرتیپ دوم دکتر ابوالقاسم کیا با اشاره به خاطرهای درباره ایجاد نقص فنی در هوایپیمای حامل امیران ارتش و سرداران سپاه بیان میکند: هیئت بازرسی پس از انجام بازرسی از توان رزمی یگانهای مستقر در کرمان شب با یک فروند هواپیمای «سی - ۱۳۰» عازم مشهد مقدس شد. صیادشیرازی در کابین خلبانان نشسته بود، یک ربع پس از برخاستن هواپیما، ناگهان در انتهای هواپیما جرقه بسیار پرنوری مشاهده شد و دیگر تکرار نشد. سکوت خاصی در بین اعضاء هیئت ایجاد شد و همه شدیدا نگران شده بودند. عناصر فنی حاضر در هواپیما خیلی تلاش کردند تا عیب ایجادشده را پیدا کنند اما موفق نشدند. ظاهراً نشانگرهای هواپیما هم چیزی را نشان نمیدادند.
سرتیپ پاسدار حیدرپور با یک کیسه پلاستیکی شروع به جمعآوری صدقات کرد و همه اعضاء هیئت مبالغی را بهعنوان صدقه در داخل کیسه انداختند و وقتی از پنجرههای هواپیما هم که بیرون را نگاه میکردیم هیچ نوع نور چراغی از داخل کویر دیده نمیشد . هواپیما در مسیر کرمان – مشهد از روی کویر نمک پرواز میکرد. در شرایطی که سکوت خاصی در بین اعضاء هیئت ایجادشده بود، صیادشیرازی از کابین خلبانان خارج و به جمع اعضاء پیوست.
در کنار دست من سردار قربانی نشسته بود. او گفت که حتما صیاد از ماجرا مطلع است و به جمع ما پیوسته است. چهرهای بَشاش داشت و نگرانی در چهره او مشاهده نمیشد. من که نزدیک ایشان بودم، سؤال کردم؛ مورد خاصی وجود دارد؟ گفت: «توکل بر خدا کن و دعای فرج را زمزمه کن، انشاء الله اتفاقی نخواهد افتاد.» همینطور هم شد و هواپیما در فرودگاه مشهد بهسلامت فرود آمد و هنگامی که درب عقب هواپیما ( درب مربوط به پیاده شدن افراد ) را باز کردند ؛ متوجه شدند که نقص فنی ایجادشده مربوط به دستگاه بالابرنده این درب بوده است.
صیاد پسازاینکه به همراه هیئت حضور در محل تجمع پیشبینیشده پادگان لشکر ۷۷ پیاده خراسان حضور یافت؛ بلافاصله دو رکعت نماز شکر بجا آوردند و به تأسی از ایشان اکثر قریب بهاتفاق اعضاء هیئت هم همین عمل را انجام دادند. شهید بزرگوار با این رفتار خردمندانهاش چنان در همراهان تأثیر گذاشته بود که همگی سعی میکردند پس از هر مأموریت در محلی مناسب نماز شکر بجا آورند و با وضو باشند.
🔴
يک روز قبل از شهادت
راوي: همسر شهيد صياد شيرازي
همسر سپهبد علی صیادشیرازی بعد از ترور همسرش در خاطرهای وضعیت جسمی و روحی شهید یک روز قبل شهادت را اینطور روایت کرد: «یادم هست شب قبل از شهادتش -۲۰ فروردین ۱۳۷۸ - را در مشهد بود. آن روزها مادرش مریض بود. شب را تا صبح در بیمارستان و کنار مادر مانده بود و روز بعدش را آمده بود تهران. خیلی خسته بود با این حال مقداری به درس ریاضی بچهها رسیدگی کرد.صبح روز شهادت ساعت ۶:۳۰ بامداد، با من خداحافظی کرد اما من به دلیل مشغله کاری متوجه خداحافظیش نشدم و او رفته بود. هنوز دقایقی از رفتنش نگذشته بود که صدای شلیک گلوله آمد و من با این تصور که بچهها در کوچه ترقهبازی میکنند توجهی به صدا نکردم اما به دنبال صدای شلیک، فریاد و گریه پسرم مهدی بلند شد که «مامان بیا بابا رو کشتن.»سراسیمه از خانه بیرون پریدم، علی غرق خون، پشت فرمان ماشین به همان حالت نشسته، چشمهایش بسته بود، مثل وقتهایی که از فرط خستگی، روی صندلی خوابش می برد.آن قدر شوکه شده بودم که حتی نتوانستم کسی را صدا بزنم. برگشتم داخل منزل، گوشی تلفن را برداشتم و به چند نفر زندگ زدم اما هیچ کس جواب نداد وقتی دوباره به کوچه برگشتم همسایهها علی را به بیمارستان برده بودند. بچهها را که نگران پدرشان بودند، دلداری دادم و راهی مدرسه کردم. گفتم: «بابا تیر خورده اما اتفاقی نیفتاده» در حالی که میدانستم علی همان لحظه به شهادت رسیده است.خواب دیده بود یکی از دوستان شهیدش آمده و او را با خود برده است. از شبی که این خواب را دید تا آن صبح که آرام و راحت روی صندلی ماشین خوابیده بود، کمتر از یک ماه نگذشت که به آرزوی دیرینش رسید.»
🔴