eitaa logo
شهید مدافع حرم محمد کامران
379 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
6.9هزار ویدیو
7 فایل
کانال شهید مدافع حرم محمد کامران #حاج_احسان 🔸 تاریخ ولادت :1367/02/09 🔹تاریخ شهادت:1394/10/23 🔴محل شهادت: حلب سوریه 💮مزار شهید: بهشت زهرا (س) تهران قطعه 50 ردیف 115 شماره 18 مدیر کانال : @majid065 ⚠️کپی مطالب تولیدی با ذکر صلوات بلامانع است.
مشاهده در ایتا
دانلود
وصيت‌نامه شهيد صياد شيرازي وصیت‌نامه علی صیادشیرازی در ۱۹ دی ماه ۱۳۷۱ وصیت‌نامه‌اش را اینطور نوشت: «بسم‌الله الرحمن الرحیم، ارحم الراحمین، رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین و سلم. انالله و اناالیه راجعون خداوندا، این تو هستی که قلبم را مالامال از عشق به راهت، اسلامت، نظامت و ولایتت قرار دادی. خدایا تو خود می‌دانی که همواره آماده بوده‌ام آنچه را که تو خود به من دادی، در راه عشقی که به راهت دارم، نثار کنم. در صورتی که چنین نبود، آن هم خواست تو بود. پروردگارا رفتن در دست تواست، من نمی‌دانم چه موقع خواهم رفت ولی می‌دانم که از تو باید بخواهم تا مرا در رکاب امام زمانم قرار دهی و به قدری با دشمنان قسم خورده‌ات بجنگم تا به فیض شهادت نائل آیم. از پدر و مادرم که حق بزرگی بر گردنم دارند می‌خواهم که مرا عفو کنند من نیز همواره برای‌شان دعا کرده‌ام که عاقبت به خیر شوند. از همسر گرامی، فداکار و فرزندانم تقاضا دارم که مرا ببخشند که کمتر توانسته‌ام به آنها برسم و بیشتر می‌خواهم وقف راهی باشم که خداوند متعال به امت زمان ما عطا فرموده است. آنچه برایم از دنیا باقی می‌ماند، حق است که در اختیار همسرم قرار گیرد. از همه آنهایی که از من بد دیده‌اند می‌خواهم که مرا به بزرگی خودشان ببخشند و بالاخره از مردان مخلص خودم به ویژه حاج آقا امیر رنجبر نیک‌دل، استدعا دارم به امور حساب و کتاب من در غیابم رسیدگی کنند و با برادران دیگر، چون جناب سرهنگ حاج آقا آذریون و تیمسار حاج آقا آراسته در این باب، تشریک مساعی نمایند. خداوندا، ولی امرت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای را تا ظهور حضرت مهدی (عج) زنده، پاینده و موفق بدار.» 🔴
وقتی هواپیمای حامل شهید صیاد شیرازی نقص فنی پیدا کرد به گزارش ایسنا، امیر سرتیپ دوم دکتر ابوالقاسم کیا با اشاره به خاطره‌ای درباره ایجاد نقص فنی در هوایپیمای حامل امیران ارتش و سرداران سپاه بیان می‌کند: هیئت بازرسی پس از انجام بازرسی از توان رزمی یگان‌های مستقر در کرمان شب با یک فروند هواپیمای «سی - ۱۳۰» عازم مشهد مقدس شد. صیادشیرازی در کابین خلبانان نشسته بود، یک ربع پس از برخاستن هواپیما، ناگهان در انتهای هواپیما جرقه بسیار پرنوری مشاهده شد و دیگر تکرار نشد. سکوت خاصی در بین اعضاء هیئت ایجاد شد و همه شدیدا نگران شده بودند. عناصر فنی حاضر در هواپیما خیلی تلاش کردند تا عیب ایجادشده را پیدا کنند اما موفق نشدند. ظاهراً نشانگرهای هواپیما هم چیزی را نشان نمی‌دادند. سرتیپ پاسدار حیدرپور با یک کیسه پلاستیکی شروع به جمع‌آوری صدقات کرد و همه اعضاء هیئت مبالغی را به‌عنوان صدقه در داخل کیسه انداختند و وقتی از پنجره­‌های هواپیما هم که بیرون را نگاه می‌کردیم هیچ نوع نور چراغی از داخل کویر دیده نمی‌شد . هواپیما در مسیر کرمان – مشهد از روی کویر نمک پرواز می‌کرد. در شرایطی که سکوت خاصی در بین اعضاء هیئت ایجادشده بود، صیادشیرازی از کابین خلبانان خارج و به جمع اعضاء پیوست. در کنار دست من سردار قربانی نشسته بود. او گفت که حتما صیاد از ماجرا مطلع است و به جمع ما پیوسته ‌است. چهره‌ای بَشاش داشت و نگرانی در چهره او مشاهده نمی‌شد. من که نزدیک ایشان بودم، سؤال کردم؛ مورد خاصی وجود دارد؟ گفت: «توکل بر خدا کن و دعای فرج را زمزمه کن، ان‌شاء الله اتفاقی نخواهد افتاد.» همین‌طور هم شد و هواپیما در فرودگاه مشهد به‌سلامت فرود آمد و هنگامی که درب عقب هواپیما ( درب مربوط به پیاده شدن افراد ) را باز کردند ؛ متوجه شدند که نقص فنی ایجادشده مربوط به دستگاه بالابرنده این درب بوده است. صیاد پس‌ازاینکه به همراه هیئت حضور در محل تجمع پیش‌بینی‌شده پادگان لشکر ۷۷ پیاده خراسان حضور یافت؛ بلافاصله دو رکعت نماز شکر بجا آوردند و به تأسی از ایشان اکثر قریب به‌اتفاق اعضاء هیئت هم همین عمل را انجام دادند. شهید بزرگوار با این رفتار خردمندانه­‌اش چنان در همراهان تأثیر گذاشته بود که همگی سعی می‌­کردند پس از هر مأموریت در محلی مناسب نماز شکر بجا آورند و با وضو باشند. 🔴
يک روز قبل از شهادت راوي: همسر شهيد صياد شيرازي همسر سپهبد علی صیادشیرازی بعد از ترور همسرش در خاطره‌ای وضعیت جسمی و روحی شهید یک روز قبل شهادت را اینطور روایت کرد: «یادم هست شب قبل از شهادتش -۲۰ فروردین ۱۳۷۸ - را در مشهد بود. آن روزها مادرش مریض بود. شب را تا صبح در بیمارستان و کنار مادر مانده بود و روز بعدش را آمده بود تهران. خیلی خسته بود با این حال مقداری به درس ریاضی بچه‌ها رسیدگی کرد.صبح روز شهادت ساعت ۶:۳۰ بامداد، با من خداحافظی کرد اما من به دلیل مشغله کاری متوجه خداحافظیش نشدم و او رفته بود. هنوز دقایقی از رفتنش نگذشته بود که صدای شلیک گلوله آمد و من با این تصور که بچه‌ها در کوچه ترقه‌بازی می‌کنند توجهی به صدا نکردم اما به دنبال صدای شلیک، فریاد و گریه پسرم مهدی بلند شد که «مامان بیا بابا رو کشتن.»سراسیمه از خانه بیرون پریدم، علی غرق خون، پشت فرمان ماشین به همان حالت نشسته، چشم‌هایش بسته بود، مثل وقت‌هایی که از فرط خستگی، روی صندلی خوابش می برد.آن قدر شوکه شده بودم که حتی نتوانستم کسی را صدا بزنم. برگشتم داخل منزل، گوشی تلفن را برداشتم و به چند نفر زندگ زدم اما هیچ کس جواب نداد وقتی دوباره به کوچه برگشتم همسایه‌ها علی را به بیمارستان برده بودند. بچه‌ها را که نگران پدرشان بودند، دلداری دادم و راهی مدرسه کردم. گفتم: «بابا تیر خورده اما اتفاقی نیفتاده» در حالی که می‌دانستم علی همان لحظه به شهادت رسیده است.خواب دیده بود یکی از دوستان شهیدش آمده و او را با خود برده است. از شبی که این خواب را دید تا آن صبح که آرام و راحت روی صندلی ماشین خوابیده بود، کمتر از یک ماه نگذشت که به آرزوی دیرینش رسید.» 🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
2.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ساعت ۸ به وقت امام هشتم🕗 دست بر سینه و عرض ادب 🌷بسم الله الرحمن الرحیم ‌‌‌‌🌷اللّهُمَّ صَلِّ عَلى 🌷علِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى 🌷الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ 🌷و حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ 🌷و مَنْ تَحْتَ الثَّرى 🌷الصِّدّیقِ الشَّهیدِ 🌷صلاةً کَثیرَةً تامَّةً 🌷زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً 🌷کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک... تو بزن نقـاره زن اسیر آهنگ توام... به امام رضابگوبدجوری دلتنگ توام... خوشبختی یعنی تو زندگیت امام رضا داری....😍 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا غریب الغربا 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا معین الضعفا 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا علی بن موسی الرضا 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ‍ 🕊کانال شهیدمدافع حرم محمدکامران ┄┅═🇮🇷═┅┄ @shahidkamran ایتا @shahidmohammadkamran تلگرام ┄┅═┅┄┅💎┅┄┅═┅┄
بر روی لینک بزنید تا به پیج جدید حفظ آثار شهدای دستجرد وصل شوید 👇👇👇 https://www.instagram.com/p/CcI3MOJsQNx/?igshid=YmMyMTA2M2Y= کانال حفظ آثارشهدای دستجرد ┄┅═•🌸🇮🇷🌸•═┅┄ https://t.me/Yad_shohada1398 ┄┅═┅┅•🌸🍃🌸•┅┅═┅┄
شهید مدافع حرم محمد کامران
شهید عزیز الله بابایی فرزند محمدرحیم در اول مهرماه سال هزاروسیصد و چهل و یک در شهر آبادان در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد. ایشان دارای دو خواهر و دو برادر می باشد. اصالت خانوادگی شهید متعلق به شهر داران اصفهان می باشد اما بخاطر شغل پدر ساکن شهر آبادان بودند. شهید بابایی تا پایان دوران راهنمایی ادامه تحصیل داد و پس از آن به خاطر علاقه ای که به حرفه نجاری داشت و شغل پدر بود به این حرفه رو آورد و مشغول به کار شد. در دوران جوانی در کارهای انقلابی شرکت می کرد و یکی از پیروان حضرت امام خمینی رحمت الله علیه بود. پس از انقلاب چند صباحی به ایرانشهر رفته و مجددا به اصفهان بازگشت. در دوران جنگ با رضایت والدین خود به جبهه اعزام شد و زمانی که به مرخصی می آید تصمیم به ازدواج می گیرد و به پدر و مادر خود می گوید: می خواهم ازدواج کنم تا دینم کامل شود. به دلیل اینکه رزمنده بود و به جبهه جنگ رفت و آمد داشت خانواده های دختر دار مانع از ازدواجشان با دخترهایشان می شدند‌. تا اینکه یک روز شوهر خاله من و شوهر خاله شهید که باهم همکار بودند طی صحبتی با همدیگر داشتند متوجه می شوند که شهید بابایی به دنبال یک دختر مومن می باشد که شرایط و موقعیت ایشان را بپذیرد و من نیز یک همسر مومن و انقلابی و ولایتمدار می خواستم به خانواده های ما اطلاع می دهند که خانواده شهید بابایی به خواستگاری من بیایند. وقتی شهید به خواستگاری من آمد من با دیدن چهره الهی شهید بابایی دیگر قلبم در درون جسمم نبود و من به تمام خواسته های ایشان لبیک گفتم. چه در رابطه با حجاب و مهریه و بقیه شرایط به توافق رسیدیم. بعد از موافقت خانواده و مراسم عقد مختصر با مهریه حضرت زهرا سلام الله علیه ما را به عقد همدیگر در آوردند. پس از مراسم عقد شهید بابایی مجددا به جبهه های حق علیه باطل مشرف شدند و پس از دوماه خدمت به مرخصی آمدند و پس از چند روز مجدد به جبهه عازم شدند. اینبار که رفتند بعد از یک ماه به ما خبر دادند که ایشان مجروح شدند و در بیمارستان امین بستری هستند که از ناحیه دست و پا و گردن صدمه دیده بودند. پس از مرخص شدن از بیمارستان و کمی بهبود در خواست کردند که به خانه مستقل برویم که با مخالفت پدرم روبرو شدند و گفتند: هر موقع که دیگر به جبهه نرفتید می توانید دخترم را به منزل خود ببرید. شهید بابایی از این موضوع ناراحت شدند و چند ماهی در جبهه ماندند و در خرداد ۱۳۶۰ به اصفهان آمدند و مراسم عروسی ما برگزار گردید. جالب اینجا بود که شب عروسی ما شب آزادسازی خرمشهر بود که تمام اطلاعات کار عملیات را امثال شهید بابایی که در قسمت اطلاعات عملیات خدمت می کردند انجام داده بودند و بنا نبود که به این زودی عملیات انجام شود اما زودتر از موعد عملیات انجام شده بود و موفقیت آمیز بود و الحمدلله خرمشهر عزیز نیز آزاد شد. سه روز بعد از مراسم عروسیمان شهید بابایی تصمیم گرفتند که به جبهه عازم شوند من نیز چند هفته بعد با عمو و دختر عموی ایشان که در اهواز زندگی می کردند و به اصفهان آمده بودند همسفر شدم و به اهواز رفتیم. شهید بابایی که در منطقه عملیاتی بودند چند شب در میان به دیدار من می آمدند. من در آن مدتی که در اهواز بودم باردار شدم و به دلیل مشکل بارداری مجبور شدم که به اصفهان برگردم. و در آن مدت بارداری شهید بابایی فقط سه بار به اصفهان تشریف آوردند و مابقی را در جبهه بودند. موقع تولد بچه در کنارم بود و بعد از آن کمتر به جبهه عزیمت داشت. فرزندمان ده ماهه که شد شهید بابایی تصمیم گرفتند که مجدد به جبهه بروند. اما من گریه می کردم و خواهش می کردم که نرود و می گفتم: من و بچه را می خواهید به چه کسی بسپارید ما را تنها نگذارید. شهید بابایی وقتی اصرار مرا دید گفت: باشد من به جبهه نمی روم اما خودتان باید جواب امام حسین "سلام الله علیه" را بدهید. این حرف شهید باعث شد من آرام بشوم و ساک لباسش را بستم و او را بدرقه کردم تا به جبهه برود. شهید بابایی در تاریخ ۱۳۶۲/۱۱/۲۵ به جبهه عازم شدند و دقیقا یک هفته بعد در تاریخ ۱۳۶۲/۱۲/۲ به فیض شهادت نائل آمدند. و دیدار ما به قیامت افتاد. باشد که ان شاء الله شفیعمان باشد. هدیه به روح مطهر شهید عزیز الله بابایی 🌹