شهید مدافع حرم محمد کامران
#مختصر_زندگینامه
#ازلسان_همسر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#عزیزالله_بابایی
شهید عزیز الله بابایی فرزند محمدرحیم در اول مهرماه سال هزاروسیصد و چهل و یک در شهر آبادان در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد. ایشان دارای دو خواهر و دو برادر می باشد. اصالت خانوادگی شهید متعلق به شهر داران اصفهان می باشد اما بخاطر شغل پدر ساکن شهر آبادان بودند. شهید بابایی تا پایان دوران راهنمایی ادامه تحصیل داد و پس از آن به خاطر علاقه ای که به حرفه نجاری داشت و شغل پدر بود به این حرفه رو آورد و مشغول به کار شد.
در دوران جوانی در کارهای انقلابی شرکت می کرد و یکی از پیروان حضرت امام خمینی رحمت الله علیه بود.
پس از انقلاب چند صباحی به ایرانشهر رفته و مجددا به اصفهان بازگشت.
در دوران جنگ با رضایت والدین خود به جبهه اعزام شد و زمانی که به مرخصی می آید تصمیم به ازدواج می گیرد و به پدر و مادر خود می گوید: می خواهم ازدواج کنم تا دینم کامل شود.
به دلیل اینکه رزمنده بود و به جبهه جنگ رفت و آمد داشت خانواده های دختر دار مانع از ازدواجشان با دخترهایشان می شدند. تا اینکه یک روز شوهر خاله من و شوهر خاله شهید که باهم همکار بودند طی صحبتی با همدیگر داشتند متوجه می شوند که شهید بابایی به دنبال یک دختر مومن می باشد که شرایط و موقعیت ایشان را بپذیرد و من نیز یک همسر مومن و انقلابی و ولایتمدار می خواستم به خانواده های ما اطلاع می دهند که خانواده شهید بابایی به خواستگاری من بیایند. وقتی شهید به خواستگاری من آمد من با دیدن چهره الهی شهید بابایی دیگر قلبم در درون جسمم نبود و من به تمام خواسته های ایشان لبیک گفتم. چه در رابطه با حجاب و مهریه و بقیه شرایط به توافق رسیدیم. بعد از موافقت خانواده و مراسم عقد مختصر با مهریه حضرت زهرا سلام الله علیه ما را به عقد همدیگر در آوردند. پس از مراسم عقد شهید بابایی مجددا به جبهه های حق علیه باطل مشرف شدند و پس از دوماه خدمت به مرخصی آمدند و پس از چند روز مجدد به جبهه عازم شدند. اینبار که رفتند بعد از یک ماه به ما خبر دادند که ایشان مجروح شدند و در بیمارستان امین بستری هستند که از ناحیه دست و پا و گردن صدمه دیده بودند.
پس از مرخص شدن از بیمارستان و کمی بهبود در خواست کردند که به خانه مستقل برویم که با مخالفت پدرم روبرو شدند و گفتند: هر موقع که دیگر به جبهه نرفتید می توانید دخترم را به منزل خود ببرید. شهید بابایی از این موضوع ناراحت شدند و چند ماهی در جبهه ماندند و در خرداد ۱۳۶۰ به اصفهان آمدند و مراسم عروسی ما برگزار گردید. جالب اینجا بود که شب عروسی ما شب آزادسازی خرمشهر بود که تمام اطلاعات کار عملیات را امثال شهید بابایی که در قسمت اطلاعات عملیات خدمت می کردند انجام داده بودند و بنا نبود که به این زودی عملیات انجام شود اما زودتر از موعد عملیات انجام شده بود و موفقیت آمیز بود و الحمدلله خرمشهر عزیز نیز آزاد شد.
سه روز بعد از مراسم عروسیمان شهید بابایی تصمیم گرفتند که به جبهه عازم شوند من نیز چند هفته بعد با عمو و دختر عموی ایشان که در اهواز زندگی می کردند و به اصفهان آمده بودند همسفر شدم و به اهواز رفتیم. شهید بابایی که در منطقه عملیاتی بودند چند شب در میان به دیدار من می آمدند. من در آن مدتی که در اهواز بودم باردار شدم و به دلیل مشکل بارداری مجبور شدم که به اصفهان برگردم. و در آن مدت بارداری شهید بابایی فقط سه بار به اصفهان تشریف آوردند و مابقی را در جبهه بودند. موقع تولد بچه در کنارم بود و بعد از آن کمتر به جبهه عزیمت داشت. فرزندمان ده ماهه که شد شهید بابایی تصمیم گرفتند که مجدد به جبهه بروند. اما من گریه می کردم و خواهش می کردم که نرود و می گفتم: من و بچه را می خواهید به چه کسی بسپارید ما را تنها نگذارید. شهید بابایی وقتی اصرار مرا دید گفت: باشد من به جبهه نمی روم اما خودتان باید جواب امام حسین "سلام الله علیه" را بدهید. این حرف شهید باعث شد من آرام بشوم و ساک لباسش را بستم و او را بدرقه کردم تا به جبهه برود. شهید بابایی در تاریخ ۱۳۶۲/۱۱/۲۵ به جبهه عازم شدند و دقیقا یک هفته بعد در تاریخ ۱۳۶۲/۱۲/۲ به فیض شهادت نائل آمدند. و دیدار ما به قیامت افتاد. باشد که ان شاء الله شفیعمان باشد.
هدیه به روح مطهر شهید عزیز الله بابایی #صلوات🌹
📜📜📜🌿🌹﷽🌹🌿📜📜📜
📜 خطبه۱۱۹
📣(پس از جنگ صفین و نهروان در سال ۳۸ هجری مردم را برای سرکوبی معاویه فراخواند،سکوت کردند. فرمود شما را چه شده آیا لال هستید؟ گروهی گفتند: ای امیرالمومنین! اگر تو حرکت کنی با تو حرکت می کنیم.)
1⃣ علل نكوهش كوفيان.
♦️شما را چه می شود؟ هرگز راه رستگاری نپوييد! و به راه عدل هدايت نگرديد! آيا در چنين شرايطی سزاوار است از شهر خارج شوم؟ هم اکنون بايد مردی از شما که من از شجاعت و دلاوری او راضی و به او اطمينان داشته باشم، به سوی دشمن کوچ کند.
2⃣ مسووليتهای رهبری
♦️ و برای من سزاوار نيست که لشکر و شهر و بيت المال و جمع آوری خراج و قضاوت بين مسلمانان، و گرفتن حقوق درخواست کنندگان را رها سازم، آنگاه با دسته ای بيرون روم، و به دنبال دسته ای به راه افتم، و چونان تير نتراشيده در جعبه ای خالی به اين سو و آن سو سرگردان شوم! من چونان محور سنگ آسياب، بايد بر جای خود استوار بمانم تا همه امور کشور، پيرامون من و به وسيله من به گردش در آيد. اگر من از محور خود دور شوم مدار آن بلرزد و سنگ زيرين آن فرو ريزد! به حقّ خدا سوگند که اين پيشنهاد بدی است! به خدا سوگند! اگر اميدواری به شهادت در راه خدا را نداشتم، پای در رکاب کرده از ميان شما می رفتم، و شما را نمی طلبيدم، چندان که بادِ شمال و جنوب می وزد؛ زيرا شما بسيار طعنه زن، عيب جو، رويگردان از حق، و پر مکر و حيله ايد. مادام که افکار شما پراکنده است فراوانی تعداد شما سودی ندارد. من شما را به راه روشنی بردم که جز هلاک خواهان، هلاک نگردند؛ آن کس که استقامت کرد به سوی بهشت شتافت و آن کس که لغزيد در آتش سرنگون شد.
📜 #نهج_البلاغه، #خطبه119
📜🌹🕊
📜🌿🌹
📜📜📜📜