📷 خدا قوت بسیجی
برسد به دست ... دهه هشتادی یا هشتاد ساله تفاوتی نمی کند وقتی پای پیمان با امام باشد.
#پیمان_خون با حسین زمان توفیق می خواهد و جگر، یعنی بسیجی می خواهد .
💢 و امروز بسیجیان امام خامنه ای از کشمیر و افغانستان و هند و پاکستان تا عراق و عربستان و بحرین و یمن و لبنان و آذربایجان و ترکیه و فلسطین و تا نیجریه و اروپا و حتی وسط آمریکا، مرز های جغرافیایی را درنوردیده و چشم به اشاره امام خود هستند تا به جای ۲۵ سال ۲۵ روز را برای حذف صهیونیست ها هدف گذاری کنند.
➖ هر بسیجی یک لشگر است مقابل کفر و شرک و نفاق
➖ برای بسیجی یک جان کم است برای امر خامنه ای که ثابت کند پای کار انقلاب است
این مردم خوب می دانند بسیجی بیدار است تا خواب مردم آشفته نشود و جنگ باشد یا فتنه، سیل باشد یا بی آبی، زلزله یا کرونا باشد، ترامپ یا بایدن، و تحریم یا تهدید، بسیجی نوکر مردم است و سینه بسیجی سپر مردم . . . مظلوم و مقتدر.
➖هنوز هیچ فتنه ای در قواره امتحان بسیج نبوده تا میدانی باشد برای اثبات اطاعت از امام خامنه ای ...
#بسیج
#امام_خامنه_ای
___
🔴 دست مریزاد علی آقا ،
خدا پشت و پناهت.
یک اصل مهم:
▫️یکی از شؤون عاقبت بخيری ، نسبت شما با جمهوری اسلامی است. حاج قاسم سلیمانی
علی جان.. عصر، عصر نمک به حرامهاست.. هر که نان حرام از سر سفره انقلاب برداشته، حروم شده
نانت حلال بوده که پشت انقلاب ایستادی.. عاقبتت بخیر
#علی_مرادخانی #صداوسیما #مجری
شهید مدافع حرم محمد کامران
#حافظ_قرآن
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_امنیت
#احمد_احمدی
احمد حافظه قوی داشت. و استعدادش در درس ریاضی عالی بود و همیشه نمره بیست می گرفت. احمد خیلی وقت ها بدون اینکه ماشین حساب دست بگیرد اعداد و ارقام بزرگ را خودش جمع و تفریق می کرد. یک مرتبه به مرخصی که آمده بود تعریف می کرد. من دم در دژبانی پادگان که نگهبانی می دهم هر ماشینی که می آید تا یک نگاه به کیلومتر ماشین می اندازم می توانم سریع محاسبه کنم که این ماشین چند کیلومتر راه رفته و چقدر بنزین مصرف کرده است. و می گفت: ما در پادگان با بچه ها خیلی رفیق هستیم و یکی از بچه ها حافظ قرآن است و هر شب برای ما کلاس حفظ قرآن می گذارد و ما هر شب یک صفحه قرآن را حفظ می کنیم و الان بعد از دو سال دیگر نزدیک است که حافظ کل قرآن شویم.
#جنگیدن_با_اشرار
احمد می گفت: ما چون لب مرز هستیم خیلی اشرار و قاچاقچی ها می آیند و مردم آن منطقه را اذیت می کنند و گاهی مجبور می شویم که جلوی اشرار بایستیم و بجنگیم. گاهی اشرار می آیند و مردم آن منطقه را گروگان می گیرند و بعد می خواهند باج بگیریند و ما هر شب باید چند تا از این اشرار را دستگیر کنیم تا امنیت به شهرهای مرزی برگردد. گاهی که درگیری بالا می گیرد سپاه هم می آید کنار ما و به ما کمک می کند. یک شب تو درگیریها یک پسر بچه نوجوان افغانی هم آمده بود و با ما می جنگید. بعد هم که در درگیری کشته شد جنازه اش را بلند کردند و داخل یک ماشین گذاشتند که ببرند به من گفتند سوار موتورش شوم و همراه ماشین بروم و تحویل بدهم. در بین راه خیلی ناراحت بودم که چطور دشمن روی افکار این بچه ها کار می کند که مجبورشان کند بیایند رو در روی ما قرار بگیرند و یک شهر را به آشوب بکشانند و آنجا خیلی دلم سوخت که این نوجوان کم سن و سال عمری نکرده بود و آمد در راه خلاف جان خودش را مفت بخاطر طمع یک عده از خدا بی خبر از
دست داده است.