eitaa logo
کانال رسمی شهید محمدرضا الوانی🇮🇷
1.3هزار دنبال‌کننده
16.4هزار عکس
16.4هزار ویدیو
217 فایل
*اللهم عجل لولیک الفرج* شهیدمدافع حرم در سجده‌یِ آخرِ نمازهایش این دعا را میخواند: ‌اللهم أخرِج حُب الدُّنیا مِن قُلوبِنا...✨ تاریخ تولد🎂:1361/1/2 تاریخ شهادت🕊️:1395/7/7 مزارشهید🥀:باغ بهشت همدان «زیرنظر همسر شهید» ادمین پیشنهادات:۰۹۱۸۵۴۶۱۲۶۰
مشاهده در ایتا
دانلود
ڪه مےشود باز ڪبوتر دلمان پر مےڪشد بہ بام یاد تو بہ یادمان باش گرداب دنیا دارد غرقمان مےکند✨
سیدرضا نریمانینریمانی_شور_اگه_شهید_نشید_یه_روزی_میمیرید.mp3
زمان: حجم: 7.92M
🍃این شبا با چشم خیس و دل پُر 🕊از آقامون رزق بگیریم... 🍃آی رفقا خیلی معطل نکنید 🍂اگه نشید یه روزی میمیرید...😭💔 @shahidmohammadrezaalvani
💠گفتیم: در این سرد، با موتور چرا راه دور می روی می گفت: میرم هیاتی که پروره! نَفَس توی هیات باشه، یه چیز دیگه ست 🔸آقارسول می رفت هیات ، چیذر هم پر از شهیده، شاید منم مثل آقا رسول عاقبت بخیر شدم و زیبا رفتم ... هم رفت، هم عاقبت بخیر شد، هم مثل آقا رسول شد 🌱 🍀 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ @shahidmohammadrezaalvani
‍ 🌹بسم الرب الحسین 🌹 ✍ از وصیت نامه مدافع حرم غریب ❣همسر عزیزم : 🔸اکنون شریفین در خطر تخریب به دست های ملعون و انسانهای پست مسلمان نماست. 🔸 تکلیف بر این است که گونه از شهر و دیار و زن و فرزند و زندگی خودم دل بکنم و برای ناموس شیعه و اهل بیت ع به بروم . 〰🕊〰 باشد که مورد قبول درگاه قرار گرفته و ای برای آخرت مان باشد. ومن الله توفیق 🌷 شهید مهدی{قاسم} غریب 16 4 1394 👇 🇮🇷 تلگرام ⬅️ @gharibshahid ایتا ⬅️ https://eitaa.com/gharibshahid 21/4/1394 ت ش دوست ابدی و برادر دینی شهید شادی ارواح طیبه امام و شهدا، اموات مومنین و مومنات بر محمد و آل محمد صلوات🌹
پَرَنده اے کہ مَقصَدَش کوچ است بہ ویرانی لانہ اش نمی اندیشَد...(-: آقا سید مرتضی آوینی @shahidmohammadrezaalvani
استفاده و کاربرد واژه ، و غیره به جای کلمه مقدس و حیات آفرین ، در برخی ارگان ها و نهادهای دولتی مزدور و بخیل، برای ما خانواده های شهدا تازگی ندارد !! ...و این خود به تنهایی ننگی است بر پیشانی روباهان ترسویی که مدام بر طبل میکوبند و میخواهند را در شیعه خانه حجت ابن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پائین بکشند ! امّا زهی خیال باطل...
شهدا از نبودند که شما از خاک باشیدآن ها هم مثل شما و ما در همین جامعه زندگی کردند و همینجا خواندند و همینجا کار میکردند منتهی بر سر دو راهی ،،، صراط المستقیم را انتخاب کردند... ♻️این نیست که حالا هر کس نشود باخته است نه،،، شما این راه را بروید اجر شهید را حتما دارید و قرار هم نیست همه شما بشوید، اگر همه شهید بشوید که مملکت به دست دشمن می افتد،،، کارتان را اگر درست انجام بدهید اجرتان کمتر از نیست،،، چه بسا که در گردنه های سخت اجر مضاعفی هم داشته باشید . ‌‌✔️
📝روایتی از آخرین روز زندگی حاج قاسم 🔺پنج‌شنبه(۹۸/۱۰/۱۲) - دمشق ✍ساعت ۷ صبح با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه می‌شوم، هوا ابری است و نسیم سردی می‌وزد. ساعت ۷:۴۵ صبح به مکان جلسه رسیدم. مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروه‌های مقاومت در سوریه حاضرند. ساعت ۸ صبح همه با هم صحبت می‌کنند... درب باز می‌شود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد می‌شود. با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی می‌کند دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری می‌شود تا اینکه حاج‌قاسم جلسه را رسما آغاز می‌کند... هنوز در مقدمات بحث است که می‌گوید؛ همه بنویسن، هرچی می‌گم رو بنویسین! همیشه نکات را می‌نوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت. گفت و گفت... از منشور پنج‌سال آینده... از برنامه تک‌تک گروه‌های مقاومت در پنج‌سال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از... کاغذها پر می‌شد و کاغذ بعدی... سابقه نداشت این حجم مطالب برای یک‌جلسه . آنهایی که با حاجی کار کردند می‌دانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطع‌کردن صحبت‌هایش را نمی‌دهد، اما پنجشنبه اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه... ساعت ۱۱:۴۰ ظهر زمان اذان ظهر رسید با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد! ساعت ۳ عصر حدود هفت ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم. پایان جلسه... مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبت‌کنان تا درب خروج همراهیش کردیم. خودرویی بیرون منتظر حاجی بود حاج‌قاسم عازم بیروت شد تا سیدحسن‌نصرالله را ببیند... ساعت حدود ۹ شب حاجی از بیروت به دمشق برگشته شخص همراه‌ش می‌گفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و خداحافظی کردند. حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی کنند. سکوت شد... یکی گفت؛ حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین! حاج‌قاسم با لبخند گفت؛ می‌ترسید بشم! باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد _ که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعه‌ست! _ حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم... حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمرده‌شمرده گفت: میوه وقتی می‌رسه باغبان باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده می‌شه و خودش میفته! بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضی‌ها اشاره کرد؛ اینم رسیده‌ست، اینم رسیده‌ست... ساعت ۱۲ شب هواپیما پرواز کرد ساعت ۲ صبح جمعه خبر شهادت حاجی رسید به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود. 📚راوی؛ ستاد لشکر فاطمیون
💎 ﷽ 🔶ماجرای نبش قبر 13 ساله بعد از 31 سال    ✍️روایت سرهنگ قمری: مادر شهید محمدی می‌گفت که بهنام هر شب به خوابش می‌آید و می‌گوید «من از دوستانم جا ماندم، مرا به مسجد سلیمان ببرید»؛ به اصرار مادر شهید، ایشان را سال 90 نبش قبر کردند. با اجازه علما قرار بر این شد که پیکر ایشان از محل دفن به مسجد سلیمان انتقال پیدا کند. آیت‌الله جمی امام جمعه و جناب سروان دهقان با من تماس گرفتند و گفتند شما هم برای مراسم بیایید. بلیط هواپیما گرفتم و برای نبش قبرش رفتیم، من و حاج آقا کعبی جلو رفتیم مادرش سمت راست من و پدرش روبروی من قرار داشتند خاک را برداشتند و رسیدند به نزدیکی سنگی که روی جنازه ایشان بود؛ من رفتم جلو و گفتم «بیل را کنار بگذارید، چون استخوان‌های این بچه قطعا در این مدت پوسیده، و اگر تکه‌ای از این سنگ روی آن‌ها بیافتد استخوان‌ها از بین می‌رود. بگذارید من با دست خاک را کنار بزنم و استخوان‌هایش را سالم برداریم». آرام آرام با دستانمان خاک را کنار زدیم و به سنگ رسیدیم، وقتی که سنگ اول را برداشتیم، با پیکر سالم شهید مواجه شدیم، من که در همان لحظه از حال رفتم، مادرش هم غش کرد؛ باور کردنی نبود، انگار که این بچه یک دقیقه پیش خوابیده است؛ بعد از 31 سال هنوز زانویش خون می‌چکید. مادر شهید محمدی، پیکر نوجوان شهیدش را ساعات زیادی در آغوش خود گرفته بود، و حاضر نبود او را از خود جدا کند؛ او می‌گفت «مردم! این بچه بوی گلاب می‌دهد؛ چرا می‌خواهید از من جدایش کنید؟ مگر نمی‌بینید که تمامی اعضایش سالم است؟ پس چرا می‌خواهید او را دفن کنید؟ مگر شما از دست بچه من سیر شده‌اید»؛ واقعا صحنه‌ی عجیبی بود. من سال گذشته مادر بهنام را دیدم؛ به من گفت «جناب سرهنگ! عجب اشتباهی کردم؛ این بچه قبل از اینکه جایش را عوض کنیم هرشب به خوابم می‌آمد و با من حرف می‌زد، و می‌گفت "جایم را عوض کنید، من از دوستانم دور افتادم"، اما از وقتی که جایش را تغییر دادیم، دیگر مثل قبل به خوابم نمی‌آید»؛ من به ایشان گفتم «آیا شما ناراحتی که او خوشحال است»؛ گفت «خوشحالم از اینکه که او خوشحال است، اما ناراحتم که چرا هر شب نمی‌بینمش».(برگرفته از خبر گذاری تسنیم) 🥀🌷🌷🌷🍃🌹🌹🌹🥀 ‏ 🏴جنبش مردمی اصلاحات انقلابی @eslahatenghelabi_ir
یا رسول الله(ص) 🔹کشف پیکر مطهر شهیدی که از دفترچه یادداشت همراه او تنها کلمه مبارک (ص) باقی مانده است... 🔹پیکر این عزیز دقایقی پیش در منطقه چنگوله مهران پیدا شد ... چه زیبا می توان با🌹🌹بودن...💞