eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
364 دنبال‌کننده
24.1هزار عکس
18.2هزار ویدیو
210 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆🔆🔆 🔆🔆 🔆 🌸 *زندگی ب سبک شهدا* ناصر؟؟؟ جانم... امشب چقدر خوشگل شدی❤️ خندید...صورتش را برگرداند،بلند شد رفت سمت ساکش. امشب چت شده اکرم؟ راه رفتنش با همیشه فرق داشت حرف که میزد من رو درسٺ یاد اولیڹ بارے ڪہ خونه حاج آقا دیده بودمش انداخٺــــــــــ... ناصر؟ جانم... بهم قول میدے رفتے شفاعتمو بڪنے؟؟؟ چشم از چشمم برنمیداشت،گفت اونی ڪه باید شفاعت ڪنه تویے خانومم اما اکرم جان،جوڹ ناصر اگہ نیومدم دنباڸ جنازم نگرد ... سرمو گذاشتم رو پاش هق هق گریه کردم گفتم بس ڪڹ ناصر،اینو ازم نخواه بذار یادگارے داشتہ باشم ڪمے مڪث ڪرد سرمو گرفت بالا سفیدی چشماش سرخ شده بود میدونسی شهدایی ڪه جنازشون برنمیگرده حضرت زهرا(س) میاد پیش جنازشون دوست داری تو تشییع ناصرت حضرٺـــــ زهــــــــــرا باشه یا آدمای دیگہ؟؟ بغضمو قورت دادم ...قبول ولے یه شرط داره ؛قول بده حوری های بهشتی رو دیدی دست و دلت نلرزه زد زیر خنده گفت:امان از دست تو حوری کیه بابا من اکرممو با دنیا عوض نمےڪنم ... 🌷همسر شهید ناصر کمالی🌷 ⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
🍃خاطرات ناب شهـــــدا🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 پرچم،پیشانیبند،انگشتر،چفیه،بیسیم روی کولش،خیلی با نمک شده بود. گفتم:چیه خودتو مثل علم درست کردی؟میدادی پشت لباست هم برات بنویسن! پشت لباسش را نشان داد: جگر شیر نداری سفر عشق مرو. گفتم:به هر حال اصرار بیخود نکن،بیسیمچی لازم دارم،ولی تو رو نمیبرم هم سنت کمه و هم برادرت شهید شده. دستش را گذاشت روی کاپوت تویوتا و گفت:باشه،نمیام ولی فردای قیامت شکایتت رو به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها میکنم ، میتونی جواب بدی؟ گفتم:برو سوار شو. چند روز بعد در پایان عملیات پرسیدم: بیسیم چی کجاست؟ بچه ها گفتند: نمیدونیم کجاست،نیست. به شوخی گفتم: نگفتم بچه است،گم میشه؟حالا باید بگردیم تا پیداش کنیم. بعد از عملیات داشتیم شهدا رو جمع میکردیم. بعضیا فقط یه تیر یا ترکش ریز خورده بودن. یکی هم بود که ترکش سرش رو برده بود. برش گرداندم،پشت لباسش رو دیدم: جگر شیر نداری سفر عشق مرو............... 🍂🍃🍂🍃🍂🍃
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
محمد حسین فردی مومن و متعهد به دین بودند. انقدر خوش برخورد و مهربان بود که همیشه از ایشان تعریف میکردند.  در زمان انقلاب ایشان در تمام فعالیتهایی که بر علیه رژیم شاه انجام میشد شرکت داشتند. ولی بیشتر میکوشیدند تا به مردم آسیبدیده از سوانح کمک کنند. محمد حسین خودش افرادی را که زخمی میشدند به بیمارستانها میرساند حتی این کارها را هم در زمان جنگ ایران و عراق انجام میداد. در جریان حادثه خیابان ژاله تهران تا چند روز به خانه نیامد و در این مدت در دفن شهدای این جریان در بهشت زهرا کمک میکرد. آنقدر به دنبال خدمترسانی بودند که مدتهای زیادی به سر کار خود نمیرفتند. بعد هم که ایشان خودشان عازم منطقه شدند و در آنجا مشغول به خدمت به کشور و مردم آن شدند. آن زمان ما منتظر به دنیا آمدن فرزندمان بودیم. به ایشان گفتم که شما کی برمیگردید؟ و ایشان پاسخ دادند که: «برای تولد فرزندمان خواهم آمد.» آخر دکترها گفته بودند که تا ۱۰ روز دیگر فرزندمان به دنیا خواهد آمد. و همسرم میگفت که تا ۱۰ روز دیگر بازخواهد گشت. وقتی هم که ایشان رفتند ۱۰ روز بعد فرزندمان به دنیا آمدند و دقیقاً ایشان نیز همان روز به خانه بازگشتند در حالی که به آرزوی خویش که همان «شهادت🕊» بود رسیده بودند. 🍀🌹🍀🌹 اوایل شهادت ایشان بود که در خواب محمد حسین را دیدم. ایشان در عالم خواب برایم تعریف کردند که چگونه شهید شده اند. ایشان گفتند: ما پشت خاکریز بودیم و من یک آر پی جی داشتم و مشغول تیراندازی بودم که ناگهان یک آر پی جی به سر من اصابت کرد و من شهید شدم. بعد از این خواب وقتی از برادر همسرم جریان شهادت ایشان را پرسیدم متوجّه شدم که دقیقاً شبیه به جریان گفته شده از زبان محمد حسین بوده است. راوی:همسر شهید🕊 🍂🍃🍂🍃🍂🍃
از دنیا ڪہ بگذریم از همان... دلبستگے هایمان همان #خودِ خودمان..! از همہ ے اینها ڪہ گذشتیم... تازه مے شویم لایق ... لایق #شهادت ... #شهید_سید_مصطفی_موسوی🌷
🍃خاطرات طنز😂 جبهه🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🔹آقای نورانی سوخته🔹 بعد از سه ماه دلم برای اهل و عیال تنگ شد و فکر و خیالات افتاد تو سرم. مرخصی گرفتم و روانه شهرمان شدم. اما کاش پایم قلم می شد و به خانه نمی رفتم. 😥 سوز و گداز از مادر و همسرم یک طرف، پسر کوچکم که مثل کنه چسبید بهم که مرا هم به جبهه ببر، یک طرف. مانده بودم معطل که چگونه از خجالت مادر و همسرم در بیایم و از سوی دیگر پسرم را از سر باز کنم. تقصیر خودم بود ، هر بار که مرخصی می امدم آن قدر از خوبی ها و مهربانی های بچه ها تعریف می کردم که بابا و ننه ام ندیده عاشق دوستان و صفای جبهه شده بودند، چه رسد به یک پسر بچه ده، یازده ساله که کله اش بوی قرمه سبزی می داد و در تب می سوخت که همراه من بیاید و پدر صدام یزید کافر! را در بیاورد و او را روانه بغداد ویرانه اش کند.😂 آخر سر آنقدر آب لب و لوچه اش را با ماچ هایش به سرو صورتم چسباند و آبغوره ریخت و کولی بازی در آورد تا روم کم شد و راضی شدم که برای چند روز به جبهه ببرمش. کفش و کلاه کردیم و جاده را گرفتیم آمدیم جبهه. شور و حالش یک طرف، کنجکاوی کودکانه اش طرف دیگر. از زمین و آسمان و در و دیوار ازم می پرسید. - این تفنگ گندهه اسمش چیه؟ - بابا چرا این تانک ها چرخ ندارند، زنجیر دارند؟😂😂😂 - بابا این آقاهه چرا یک پا ندارد؟ - بابا این آقاهه سلمانی نمی رود این قدر ریش دارد؟☹️ بدبختم کرد بس که سوال پرسید و من مادر مرده جواب دادم.😭😰 تا این که یک روز بر خوردیم به یک بنده خدا که رو دست بلال حبشی زده بود و به شب گفته بود تو نیا که من تخته گاز آمدم. قدرتی خدا فقط دندان های سفید داشت و دو حدقه چشم سفید. پسرم در همان عالم کودکی گفت: «بابایی مگر شما نمی گفتید که رزمندگان نوارنی هستند ؟» متوجه منظورش نشدم:😥 - چرا پسرم، مگر چی شده؟ - پس چرا این آقاهه این قدر سیاه سوخته اس؟ ایکی ثانیه فهمیدم که منظورش چیه؛ کم نیاوردم و گفتم: «باباجون، او از بس نورانی بوده صورتش سوخته، فهمیدی؟!» ☺️☺️☺️ 🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃کرامات شهـــــدا🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🔹شفای درد🔹 محمدعلي عبودي چند بار در جبهه مجروح شد. وقتي براي بار دوم از ناحيه ي هر دو پا فلج شد، ديگر قادر به راه رفتن نبود و در بيمارستان بستري شده بود. روزي اذعان كرد كه ديگر خسته شده است. پدرش گفت: به خدا و ائمه اطهار توكل كن. چند روز به تولد امام رضا (عليه السلام) مانده بود كه ايشان به سمت بارگاه قدسي ايستاده و دلش را روانه ي ضريح منور آن امام همام ساخت و گفت: يا ضامن آهو! شفاي پسرم را از تو مي خواهم. همان شب از درد فرياد مي زد و دستانش را به تخت بسته بودند و با تزريق مسكن سعي در آرام كردن او داشتند. فردا صبح، محمد پرستارها را صدا كرد تا دستانش را باز كنند. بلند شد و به سمت وضوخانه رفت. او شفا گرفته بود و با ديدن اين صحنه همه نماز شكر به جاي آورديم. راوي : مادرشهيد🕊 🍂🍃🍂🍃🍂🍃
✅امام خامنه ای را همانند امام علی (ع) خانه نشين نكنيد، چرا كه در اين دنيا ، "تنها چيزی كه مرا آرام می نمود، نگاه زيبا و قشنگ و پر درد اين آقا بود" #شهید_حسن_غفاری
هدایت شده از تبلیغ همراه
🌸🍃خداوند به حضرت آدم علیه السلام وحي كرد : 🔹من همه سخن (حکمت) را در چهار كلمه براي تو جمع مي كنم ؛ كه همين چهار دستور، جامع و فراگيرنده همه وظايف انساني و در بر گيرنده همه كمالات بشر است . آدم: آن چهار كلمه چيست؟ خداوند فرمود: ❣يكي از آنها از آن من است ❣و يكي از آنها، از آن تو است ❣و سومي از آن ميان من و تو است ❣و چهارمي ميان تو و مردم است. 🔸آدم: خدايا! برايم شرح بده تا بدانم . خداوند، چهار موضوع فوق را چنين شرح داد: 1⃣ آن كه از آن من است، اين است كه " تنها مرا پرستش كني و كسي را شريك من نسازي." 2⃣ آن كه از آن تو است، اين است كه " پاداش عمل نيك تو را بدهم، در آن هنگام كه از همه وقت، به آن نيازمندتر هستي." 3⃣ آن كه بين من و تو است، اين است كه " تو دعا كني و من دعايت را به اجابت برسانم." 4⃣ و آن كه بين تو و مردم است، آن است كه: " آنچه را براي خود مي پسندي براي ديگران بپسندي و آنچه را كه براي خود نمي پسندي براي ديگران نيز نپسندي."
هدایت شده از تبلیغ همراه
امیرالمؤمنین علی علیه السلام : 〽 وَ قَالَ (عليه السلام): كُنْ سَمْحاً وَ لَا تَكُنْ مُبَذِّراً وَ كُنْ مُقَدِّراً وَ لَا تَكُنْ مُقَتِّراً. ✨ و درود خدا بر او فرمود: بخشنده باش اما زیاده روی نكن، در زندگی حسابگر باش، اما سختگیر مباش. 📚 حکمت ۳۳