eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
363 دنبال‌کننده
23.6هزار عکس
17.6هزار ویدیو
210 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
❤ #یا_رسول_الله❤️ گل،بوے بهشت را ز احمد دارد این بوے خوش از خالق سرمد دارد گویند ڪه گل عطـر محمد دارد نور و شعف از وجود احمد دارد #عید_مبعث_پیشاپیش_مبارک🎊 #برمحمد_وآل_محمد_صلوات😊 @Allah_Almighty ══💝══════ ✾ ✾ ✾
💠 هوری #فصل‌بیست‌ونهم_سختی‌کاردرهور #جمعی‌ازهمرزمان 📚 @channelshohada96
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کار شناسايی در هور از اواخر سال ۱۳۶۱آغاز شد. هیچ کس از نيروها نميدانست چرا باید در این منطقه‌ی سخت، کار شناسايی انجام دهیم. علی هاشمی برای شروع کار شناسايی با چند نفر از بچه‌های سپاه سوسنگرد و نیروهای حمید رمضانی راهی هور شد. ميخواست شرایط را به خوبی ارزیابی کند. بعد از آن نیروهای محلی و بچه‌هایی که از ابتدای جنگ با او بودند را مشغول ً به کار کرد. اما به طور کاملاًمخفیانه. از زمستان سال ۱۳۶۱ تیم‌های شناسایی راهی منطقه‌ی هور و جزایر مجنون شدند. اگر قرار بود تیم‌های شناسايی ما به طور مستقیم وارد هور شده و به سمت جزایر مجنون حرکت کنند، مورد توجه دشمن قرار ميگرفتند. برای همین به دستور علی آقا از منطقه‌ی رُفیع که در شمال هور قرار داشت حرکت ميکردیم. شاید حدود شصت کیلومتر راه ما دورتر ميشد، اما دشمن شک نميکرد. ُرُفیع منطقه‌ای بود در ساحل شمالی هور که سه بار توسط دشمن تصرف شد. مسجد جامع رفیع به عنوان اولین قرارگاه سرّی انتخاب شد. این مسجد درست در ساحل آبراه‌های هور بود. بچه‌ها قایق را در نیمه‌شب از مسجد بیرون آورده و داخل هور می‌انداختند و کار را آغاز ميکردند. اما سختی کار هور فقط در طولانی بودن مسیر نبود. ما با مشکلاتی مواجه شدیم که تحمل آنها بسیار سخت بود. در منطقه‌ی رُفیع حیوانات وحشی بسیار زيادی وجود داشت. دسته‌های بزرگ گُراز و گاوميش و گاوهای وحشی در منطقه وجود داشت که وحشت‌آفرین بودند! هور هم شرایط اقلیمی خاص خودش را داشت. در داخل آب، مارهایی وجود داشت که وقتی نیش ميزدند، گویی برق انسان را ميگرفت! در نیزارهای منطقه‌ی هور، نوعی لاک پشت های بزرگ وجود داشت به نام《رُفیش》که گوشت هم ميخوردند. اگر در داخل آب ثابت می‌ایستادیم، پای ما را گاز ميگرفتند! به این حیوانات باید موش‌های وحشتناک هور را هم اضافه کرد! از دیگر مشکلات ما وجود پشه و مگس‌های سمج در هور بود! من دیده بودم برخی از بچه‌ها برای رهایی از دست پشه، به صورتشان گازوئیل ميماليدند! به این موارد باید اضافه کرد که نیزار هور دارای راه‌های باریک و شبیه هم بود. بارها ميشد که در این آبراه‌ها گم ميشدیم و... لذا داشتن قطب‌نمای مناسب و راهنمای محلی بسیار به ما کمک ميکرد. حالا همه‌ی اینها به کنار، در جای‌جای هور با نیروهای دشمن و ستون پنجم برخورد ميکردیم! ما باید طوری برخورد ميکردیم که آنها شک نکنند. لذا لباس‌های محلی و ً کاملاً شبیه به بومی‌های آن منطقه استفاده ميشد. یادم هست وقتی که در دل شب داخل هور بودیم، صدای قورباغه‌ها که در دسته‌های بزرگ و منظم با هم اُپرا اجرا ميکردند لحظه‌ای قطع نميشد! به قول دوستان، قورباغه‌ها مثل بقیه‌ی موجودات دارند تسبیح خدا راميگویند. باید گفت که هر مأموریت شناسايی ما بین یک تا ده روز طول ميکشید. هر تیم ما هم شامل سه یا شش نفر بود، كه باید داخل همان بَلَم‌های‌باریک‌وکوچک در این مدت زندگی ميکردیم. بارها ميشد که وقتی از بَلَم بیرون می‌آمدیم، پاهای ما قادر به حرکت نبودند! اما از همه‌ی این موارد بدتر دستشويی رفتن در این شرایط و در حین مأموریت شناسايی بود! 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
💠 هوری #فصل‌سی‌ام_قرارگاه‌نصرت #محسن‌رضایی‌واحمدغلام‌پور 📚 @channelshohada96
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 علی هر روز در جلسه‌ای روند کار را توضیح ميداد. من هم خواسته‌هایم را ميگفتم و او ميرفت و فردا باز جلسه‌ای دیگر. در این جلسه‌ها به خوبی احساس ميکردم علی با چه ذوق و شوق و حرارتی کار ميکند. علی اولین مقر قرارگاهش را در یکی از مدرسه‌های هویزه قرار داد. هیچ کس به آن مکان شک نميکرد. تا چند روز به منطقه رفت و آمد کردم تا مقر مناسبتری برای قرارگاه پیدا کنم. مدتی هم در منطقه‌ی رُفیع بودند. ً سرانجام قرار شد مقر را داخل هور و جایی که قبلاً لشکر ششم زرهی عراق بوده قرار دهیم. دیوارهای ساختمان‌ها همه از بلوک و سیمان بود. سقف را هم با ریل‌های غارت‌شده از راه‌آهن خرمشهر ساخته بودند. خیلی محکم بود. آنجا از این جهت که در جاده‌ی اصلی و در دید نبود و ميشد مخفیانه کار کرد برای ما اهمیت داشت. دو سالن بزرگ داشت، با چند اتاق که دورتادورش بودند. یک سنگر زیرزمینی هم بود که علی بعداً مخابرات را در آن مستقر کرد. لجستیک را هم روبه‌روی آجرپزی و نزدیک هویزه تعیین کرد تا بتواند از برق آنجا استفاده کند. اما بین مقر تا لجستیک چیزی حدود سی کیلومتر فاصله بود. گاهی با لباس عربی درحالیکه دشداشه می‌پوشیدم و یک چفیه‌ی عربی سرم می‌انداختم، به قرارگاه ميرفتم و از نزدیک کار را ميديدم. هر بار که آنجا ميرفتم کسی را با خودم نميبردم. از بین آن محافظان تنها یک نفر همراهم بود. یک بار که برای سرکشی رفتم دیدم بچه‌های اطلاعات آماده‌ی سوار شدن به بلم‌های دونفره یا سه نفره‌اند. یکی بلم‌چی و دو نفر هم نیروی اطلاعاتی بودندکه به عمق هور ميرفتند. حرکت بلم‌ها با چوبی به نام مَردی بود. چند بار همراه علی ناصری و عباس هواشمی وارد هور شدم و از نزدیک آبراه‌ها را دیدم. علی هاشمی بسیار نگرانم شد. در آن قرارگاه بچه‌های اطلاعات خیلی زحمت کشیدند. نام قرارگاه را نصرت گذاشتیم تا شاید از بن‌بست جنگ خارج شویم و نصرت‌الهی ما را کمک کند. ٭٭٭ مسئولیتی که بر دوش علی هاشمی گذاشته شد، فوق‌العاده سرّی بود.این مسئله یکی از سختی‌های کار او به حساب می‌آمد. علی مأمور تشکیل قرارگاه نصرت و جمع‌آوری ده‌ها جوان بسیجی و بومی شد که بی سر و صدا در آن منطقه‌ی مشغول شناسایی شوند. این مدیریت علی هاشمی بود که در مدت زمان هشت ماه هیچ احدی از وجود قرارگاه نصرت خبردار نشد! این خیلی مهم بود. علی هاشمی نیروهایش را طوری توجیه کرد که بدون هیچ محدودیتی و با آزادی کامل در شهر عبور و مرور ميکردند و در منطقه هیچ اطلاعاتی درز نميکرد. گاهی اوقات به خاطر کار شناسایی هور ممکن بود تعدادی از نیروها از مرز عراق عبور کنند یا بارها مواردی پیش آمد که نیروهای اطلاعاتی تا بصره یا کربلا یا حتی بغداد هم پیش رفتند، اما این مسائل همه در خفا انجام ميشد. کار اطلاعاتی که در حالت معمول چندین سال طول ميکشید، در عرض کمتر از یک سال به پایان رسید و ایران برای عملیات خیبر و رهایی از بن‌بستی که بعد از فتح خرمشهر گرفتار آن شده بود آماده شد. خیبر به ایران تاکتیک جدید و فضای جدید برای جنگیدن الهام ميکرد و در واقع راه کارهای ما را برای ادامه جنگ وارد مرحله‌ی جدیدی ميکرد. به طوری که بعد از آن وارد عملیات بدر شدیم وسپس شاهد والفجر ۸ و کربلای ۵ بودیم که همگی آنها عملیات آبی ـ خاکی بودند. قرارگاه نصرت و علی هاشمی نقش پررنگی در تحولات ایجادشده در ادامه‌ی جنگ و موفقیت‌های بعد از آن داشتند. آن زمان من مسئول قرارگاه کربلا بودم. اما نکته‌ی حائز اهمیت این است که وقتی مأموریتی بر عهده‌ی قرارگاهی گذاشته ميشد، از نیروها، لشکرها و یگان‌هایی که در اختیار داشت استفاده ميکرد و خیلی وارد کارهای اجرایی نميشد.اما باید گفت که قرارگاه نصرت از این امر مستثنا بود؛ زيرا به علت نیروی کم وحفاظت شدید، نیروهای قرارگاه نصرت شب‌ها به شناسایی ميرفتند و روزهاراهی شهر می‌شدند و کارهای تدارکاتی انجام ميدادند! بچه‌های قرارگاه نصرت هم اطلاعاتی بودند، هم تدارکاتی! هم کار مهندسی انجام ميدادند و هم کار طراحی و عملیاتی ميکردند! این بی‌نظیر بود. به غیر از نصرت قرارگاه دیگری نداشتیم که خودش هم متولی کار شناسایی باشد و هم کار آماده‌سازی عملیاتی را به عهده بگیرد. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
💠 هوری #فصل‌سی‌و‌یکم_بازدید #علی‌ناصری‌و... 📚 @channelshohada96
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 حدود دو ماه از کار رسمی و جدی ما در هور گذشت. روزی آقا محسن رضايی به اتفاق چند نفر دیگر آمدند به قرارگاه نصرت. با عباس هواشمی و حمید رمضانی و حاج علی هاشمی جلسه‌ای تشکیل شد. آقا محسن از ما خواست تا هور را به او نشان دهیم و خودش هم اصرار داشت وارد هور شود. حاج علی با دستپاچگی گفت:《آقا محسن، چه ميخواهی؟ من خودم ميروم و...》 اما اصرار حاج علی بی‌فایده بود. با حاجی و غلام‌پور از جلسه بیرون آمدیم. حاجی همینطور ناراحت قدم ميزد. به غالم‌پور گفت:《تو یه کاری بکن. اینجا ماهی‌گیرهای عراقی زیادند. شاید جاسوس باشند. هر لحظه امکان درگیری وجود دارد》 تلاش‌ها بی‌نتیجه ماند. آقا محسن اصرار داشت که خودم باید بروم شما هم نیایید! ناچار و با اکراه پذیرفتیم. دیدم که حاجی در حال قبض روح است! غلام‌پور آمد و حاجی را آرام کرد و گفت: حالا کاریه که شده، تدابیری اتخاذ کن تا مسائل امنیتی بیشتر شود. حاج علی برای برادر محسن شرط گذاشت. ایشان هم لبخند زدند و قبول کردند. چاره‌ای نبود. کسی از نیت ما درباره‌ی شناسایی‌هایمان اطلاع نداشت وخطر لو رفتن هم وجود داشت. قرار شد برادر محسن لباس محلی بپوشد، یعنی دشداشه و چفیه. دشداشه‌ای هم که به ایشان دادیم اندازه‌اش نبود و برایش کوتاه بود. عرب‌ها معمولاًدشداشه‌ی بلند ميپوشند و کوتاه آن را بد ميدانند! لباس برادر محسن تا زانویش بود! بدتر آنکه زیر دشداشه پوتین هم پوشیده بود. بستن چفیه را هم مثل عربها نميدانست. ناچار آن را مثل بسیجی‌ها دورگردنش انداخت. همچنین قرار شد با وانت و بدون محافظ تا کنار قایق بیاید. خلاصه با مشکلات فراوان وارد هور شدیم. حاجی خیلی نگران امنیت برادر محسن بود. بالاخره خودش هم آمد و در قایق با آقا محسن سوار شد. در راه آقا محسن سؤال‌هایی پرسیدند. اما اتفاق بدی افتاد! در مسیر راه را گم کردیم. ساعت‌ها در هور سرگردان شدیم. بیسیم ما هم به خاطر رطوبت خراب شد! شرایط خیلی بدی بود. حاج علی خیلی ناراحت بود. فرمانده کل سپاه ایران در هور و در میان کمین‌های دشمن قرار داشت! اوایل بامداد بود که بچه‌ها بیسیم را درست کردند. بعد هم از بچه‌های قرارگاه خواستند چند لاستیک آتش بزنند تا راه را پیدا کنیم. حدود ساعت سه بامدادبودکه مقرّشهید بقایی رسیدیم. حاج علی پس از ساعت‌ها اضطراب و دلهره، نفس راحتی کشید. برادر محسن خاطره‌ی آن بازدید را اینگونه تعریف ميکند: با علی به هور رفتم تا منطقه را خودم از نزدیک بررسی کنم.علی با توجه به اینکه خط پدافندی را در اختیار داشت، با هور از قبل آشنا بود.بلمی از دل نیزار بیرون آمد و به ساحل نزدیک شد! مردی با چهره‌ای سبزه که سنش به 45 ميرسید، از بلم پیاده شد. کیسه‌ای را که چند ماهی در درون آن بود، از بلم بیرون آورد و بلم را با طناب به چوبی که در ساحل به زمین فرورفته بود، مهار کرد و از آنجا دور شد. علی همچنان که حرکات آن مرد را دنبال ميکرد، گفت:《هور در دست همین ماهیگیران محلی است. وجب به وجب این هور را ميشناسند. نفوذ به داخل آبراه‌های هور تنها از طریق این افراد امکانپذیر است》واقعاً هور دنیای عجیبی داشت. دنیایی با هزار پیچ و خم، با مردابی پوشیده از نیزار. علی گفت:《ما به نفرات ورزیده نیاز داریم. اینجا منطقه‌ی نظامی نیست که بتوانیم طرحهای اطلاعات عملیات را اجرا کنیم》 گفتم: چه بهتر که نظامی نیست. شما هم به جمع همین ماهیگیران محلی و... که در هور هستند بپیوندید. آنها ماهی ميگیرند، شما هم ماهی خودتان را بگیرید. بنا نداریم به این زودی‌ها در جنوب عملیاتی داشته باشیم؛ یعنی جایی برای عملیات نمانده. همه‌ی یگان‌های نظامی به غرب و شمال غرب کشور خواهند رفت. شما می‌مانید و این منطقه‌ی بکر. ما هم در غرب منتظر نتیجه‌ی‌کار شما خواهیم بود. بعد اجازه‌ی استفاده از همه‌ی یگان‌های موجود و هر نیرویی را که مناسب ميدانست دادم و گفتم: تشکیلات شما ماه‌ها از لیست یگان‌های نظامی خارج خواهد شد. بی‌گدار به آب هور زدن اصلاً به صلاح نیست. لشكرهای سپاه هنوز در آب، عملیاتی را تجربه نکرده‌اند. بعد ادامه دادم: آشنا کردن نیروها با عملیات آبی خاکی زمان ميخواهد. باید آموزش‌های لازم را ببینند. آنها هنوز از آب ميترسند. کشاندن جنگ به داخل این هور، تدبیر بیشتری را ميطلبد که اطلاعات این تدبیر در دست شماست. پیروزی ما بر ميگردد به اینکه شما چه راهی را به بسیجی‌ها نشان بدهی علی آقا. علی سکوت کرده بود و گوش ميداد. ميدانستم که از پس هور برمی‌آید. قرار شد از دوستان و پاسداران عرب‌زبان بیشتر استفاده کند. مدتی بعد دوباره به قرارگاه نصرت آمدم. وقت آن رسید که سوار قایق شویم. سه قایق به ما نزدیک شد. وارد قایق شدم. علی به قایق‌ران که مرد عرب‌زبانی بود، اشاره کرد تا حرکت کند. احساسی که به هاشمی دست داده بود، در چهره ی نگرانش کاملاً مشخص بود
💠 هوری #فصل‌سی‌و‌دوم_طبیعت‌هور #برادران‌گرجی‌و... 📚 @channelshohada96
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 منطقه‌ای که کار ميشد در شرق دجله و داخل هورالهویزه قرار داشت. این منطقه دارای دو نوع طبیعت متفاوت است. قسمت خشکی که عرض آن بین هشت تا ده کیلومتر است، توسط دو هور (آبگرفتگی) بزرگ یعنی هورالهویزه در شرق و هورالحمار در غرب احاطه شده. همچنین در وسط خشکی، رودخانه‌ی دجله قرار دارد و جاده‌ی العماره ـ بصره در غرب رودخانه واقع است. آبگرفتگی هور منطقه‌ای است تقریباً همسطح دریا که نسبت به مناطق همجوار گودتر ميباشد و دارای روییدنی‌های مختلف است. َردی که نیزار با ارتفاع بیش از دو متر که عمدتاً در جاهای عمیق ميروید. بُردی که معمولاً ارتفاع آن تا دو متر است. چولان که در جاهای کم‌عمق ميروید و ارتفاع آن کمتر از نیم متر است. شناورهایی طبيعی هم به نام تَهل وجود داشت که ریشه‌ی آنها بیرون از آب بود. حرکت از بین آنها ممکن نبود. ویژگی دیگر تَهل‌ها این بود که ثابت نبودند و اگر نیروها برای نشانه‌گذاری از آنها استفاده ميکردند، حتماً گم ميشدند. به علت پوشش فشرده‌ی سطح هور از نی، بردی و چولان و... تردد در آن،تنها از آبراه‌ها، نهرها و یا محل عبور حیوانات امکان‌پذیر بود. بچه‌ها مجبوربودند گاهی خودشان آبراه باز کنند، برای همین با دست، نیها را ميبریدند. جزایر مجنون در یک کیلومتری مرز ایران و عراق در داخل هورالهویزه قرار دارد و از شمال به جنوب کشیده شده. جزیره‌ی جنوبی مجنون به خشکی متصل است و از جزیره‌ی شمالی بزرگتر است. هور یک آبراه باز و آزاد نبود. معابرعبوری خاصی داشت؛ معابری بسیار شبیه هم، اما ... ممکن بود دو معبر همشکل و هم قیافه اما با دو عمق متفاوت. یکی به گِل بخورد و یکی معبر واقعی باشد. ابزار عبور از هور هم عمومی نبود. حداکثر عمق آب در مواقع طغیان رودخانه‌ها به هشت متر ميرسید، ولی کرانه‌های شرقی به خاطر شیب ملایم آن کمترین عمق را داشت. در کنار همه‌ی موانع و مشکلات، کنار آمدن با طبیعت آرام و در عین حال رمزآلود هور کار آسانی نبود. زمانی که کنارش می‌ایستادیم و از دور به نیزارهاو مرداب‌هایش چشم ميدوختیم باورمان نميشد که درونش آنقدر سنگین وغیر قابل تحمل باشد. زندگی کردن در این مرداب فقط برای بومی‌هایی که از ابتدا ساکن آن بودندقابل تحمل بود. روزها و شبهایش سخت ميگذشت خصوصاً برای نیروهای شناسایی که باید شب‌ها در دل مردابی ميرفتند که بوی تعفنش همه‌ی مشامشان را پر ميکرد و هوای شرجی‌اش سنگین و نفسگیر بود. گاهی همه‌ی تنمان یکدفعه به خارش و سوزش می‌افتاد و جوش‌های چرکی ميزد. هر چه ميگشتیم دلیلش را پیدا نميکردیم، مدتی که گذشت فهمیدیم اینجا پر است از حشره‌هایی که ميگزند بی‌آنکه دیده شوند! تازه در آن وضعیت، باید دائماً مراقب دشمن هم می‌بودیم تا سر و صدا به پا نشود! بعضی وقت‌ها آنقدر هوا گرم و نفسگیر ميشد که تحملش طاقت فرسا بود. بچه‌ها وقتی از شناسایی بر ميگشتند پوست بدنشان تکه‌تکه بلند ميشد. با قایق موتوری نميشد از یک طرف به طرف دیگر هور برویم. نباید سر و صدایی به وجود می‌آمد. ضمن اینکه همه جای هور عمق یکسانی نداشت. بایدازبَلم استفاده می کردیم.بَلم های بزرگ پرصدا بودند. باید از بلم های کوچک که صدایی نداشتند استفاده ميکردیم و با پارو، نی‌ها را کنار ميزدیم. خریدن بلم برای کار در هور مشکلات خودش را داشت.به غیر از آنکه سوار شدن در آن مهارت خاصی ميطلبید، بلم هایی که برای شناسایی درون‌مرزی ميخریدیم با بلم‌هایی که برای شناسایی برون‌مرزی خریداری ميشد متفاوت بود. برای بیرون از مرز خودمان، بلم بصری ميخریدیم که هزینه‌اش هم بالا در می آمد. زمانی که وارد خاک عراق ميشدیم روی شکم ميخوابیدیم و با دست پارو ميزدیم. به این صورت توسط دشمن دیده نميشدیم حتی اگر از دوربین استفاده ميکردند نميتوانستند ما را ببینند. چون از دور، آب هور و بلم یکسان دیده ميشد. با آن شرایط، چندین ماه در سکوت، در هور کار کردیم. بدون آنکه کمترین ظنی برای عراقی‌ها ایجاد شود. نزدیک به چهارصد شناسایی درون و بیرون مرزی انجام گرفت. وقتی فرماندهان نظامی دشمن در نقشه‌ی پدافندی خودشان روی زمین نگاه ميکردند، منطقه‌ی هور را منطقه‌ای فاقد قابلیت تهاجمی برای نیروهای ایرانی می‌دیدند. همچنین نوع عملکرد حاج علی هاشمی در شناسایی طوری بود که این تحلیل عراقی‌ها تا لحظه‌ی آخر عوض نشد!
درحالی‌که کار گسترده‌ای در هور توسط بچه‌ها انجام ميشد. گاهی چند روز کار شناسایی طول ميکشید، پس باید شیوه‌ی زندگی در هور و روی بلم را هم یاد ميگرفتیم. هیچ کدام فکر نميکردیم که گذرمان به منطقه‌ای بیفتد که هم باید شنا بلد باشیم، هم قایقرانی و هم زندگی در شرایط بسیار سخت! باید در همان بلم نماز ميخواندیم، شناسایی ميکردیم، بدون آنکه بدانیم برای چه؟! برای خواب هم باید در خود بلم ميخوابیدیم وقتی از این پهلو به آن پهلو ميغلتیدیم، در آب سردمی‌افتادیم! یا باید چَباشه درست ميکردیم یعنی باید ميرفتیم داخل آب و نی‌ها را می‌بریدیم و روی هم انباشته ميکردیم تا بتوانیم روی آن استراحت کنیم. گاهی هم با هلیکوپترهای عراقی روبه‌رو ميشدیم که بلافاصله خودمان را لابه لای نی ها مخفی ميکردیم. یکی دیگر از سختی هایی که بچه ها باید تحمل ميکردند تغییر چهره بود! باید در هور بدون جلب توجه، شناسایی انجام ميشد. یک بار با حميد رمضانی وقتی از اتاق بیرون آمدیم جا خوردیم! قیافه‌ی افرادی که در حیاط ایستاده بودند، غریبه به نظر ميرسید. آن ها کاملاً تغییر قیافه پیدا کرده بودند! آنها دستی به صورت تراشیده‌ی خود ميکشیدند و ميخندیدند. آرایشگر محاسن آنها را تیغ می‌انداخت و سرگرم کار خود بود. نوبت به رمضانی رسید. دستی به محاسن خود کشید و با اکراه به طرف آرایشگر رفت. برای اولین بار بود که صورت خود را تیغ می‌انداخت. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
💠 هوری #فصل‌سی‌و‌سوم_عبورازمرز #جمعی‌ازرزمندگان‌نصرت‌ 📚 @channelshohada96
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 روزی آقا محسن با آقایان رشید و صفوی به قرارگاه نصرت آمدند. قرارگاه تازه سر و سامانی به خود گرفته بود. مسئول بهداری قرارگاه، پوسترهای بهداشتی جالبی در اتاق‌ها نصب کرده بود. روی پوسترها به زبان عربی پیام‌های بهداشتی‌نوشته بود. مثل: قبل و بعد از غذا دستهایتان را با صابون بشویید و... آقا محسن با کنجکاوی نگاهی به پوسترها و مطالب عربی زیر آن کرد. بعد به علی گفت: این پوسترها چرا به فارسی ترجمه نشده و همه‌اش عربی است!؟ علی هاشمی به شوخی پاسخ داد:《آقا محسن، ترجمه نميخواد، به خاطر اینکه قرارگاه مال عرب‌هاست. من عربم، حاج عباس هواشمی عربه، علی ناصری عربه. فارس نداریم که احتیاجی به فارسی داشته باشیم》 آقا محسن و دوستان همراهش زدند زیر خنده. علی هاشمی ادامه داد:《آقا محسن، عرب‌ها مظلوم‌اند. دزفولی‌ها لشکر ولی عصر(عج)دارند، لرها تیپ امام حسن(ع) دارند و... فقط عرب‌ها سرشان بیکاله مانده》 بعد با لبخند ادامه داد:《ما هم گفتیم عرب‌ها بیایند و قرارگاه نصرت تشکیل بدهند. مگر چی ميشه!؟ این چند نفر فارس هم که داریم ناچاریم! چون برخی کارها از دست عرب‌ها برنمی‌آد.》 یادم نميرود آن روز همه حسابی خندیدیم.