✫⇠#خاکریز_اسارت(۲۴۷)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت دویست و چهل و هفتم:زورکی خوش باشید و برقصید(۱)
🍂آخرین عید نوروز اسارت (نوروز۶۹) از راه رسید. بچهها در تدارک برگزاری جشن بودن. آسایشگاهها رو تمیز کردیم. لباسها رو با گذاشتن زیر پتو اتو زدیم و بعضی شعر و سرود و بعضی جوک و لطیفه و تعدادی هم تئاترِ طنز و خنده دار آماده میکردن و یه نفر هم داشتیم که شعبده بازی بلد بود و یه سری شیرینکاری انجام میداد و در نوع خودش و بدون امکانات شعبده بازی جالب بود.
🔹️عدهای هم با کمک آشپزها از حداقل امکانات مثل خمیرداخلِ صمون و کمی روغن و شکر، شیرینی آماده میکردن. بعثیها که هیچ بهانه ای برای بر هم زدن عید و شادی ما نداشتن، یه ترفندِ شیطانی به ذهنشون رسیده بود و برای ما شدن دایه از مادر مهربونتر و وانمود میکردن که مثلا میخوان کاری بکنن که خیلی بهمون خوش بگذره و خوش بحالمون بشه.
⚡روز عید شد و ما از قبل برای برگزاری جشنِ روزِ عید نوروز از عراقیها اجازه گرفته بودیم. سال تحویل شد و برای اولین بار در اسارت همه دور هم جمع بودیم و میخواستیم یه جشن حسابی برگزار کنیم و شادی کنیم. شیرینی بین بچهها تقسیم شد و گروه سرود یه سرود شاد اجرا کردن و رفیق شعبده بازمون، یه شعبده بازی حسابی راه اندخت و یه تئاتر طنز هم اجرا شد. داشت حسابی بهمون خوش می گذشت که بعثیها اومدن وسط ماجرا و ازمون خواستن که برقصیم.
📌بچه ها که نمی خواستن بهونه دستشون بدن و عیدمون خراب نشه . گروهی اومدن وسط و شروع کردن بصورت هماهنگ یه سری حرکات نرمش زورخونه ای رو انجام دادن. البته برای ما جذاب و جالب بود، ولی بعثیها به این حد قانع نبودن و می دونستن ما رقص رو حروم میدونیم ، میخواستن با تحت فشار قرار دادنمون، عید رو خراب کنن و بهانهای برای زدن پیدا کنن. افسر اردوگاه جلو اومد و گفت: «شنو های ریاضه» یعنی این چیه این ورزشه. باید برقصید.
💥گفتیم ما هیچکدوم رقصیدن بلد نیستیم و تو شادیهامون نمی رقصیم. ما اینجور راحتیم و اجازه بدید به روش خودمون و طبق آداب و سنتهای خودمون شادی کنیم و جشن بگیریم. افسر گفت: ما بهتون اجازه ندادیم که هر کاری میخواید انجام بدین، بلکه باید اونجوری که ما میخوایم شادی کنید. گفتیم پس اجازه بدید بریم تو آسایشگاهامون و برای خودمون استراحت کنیم. شروع کرد به تهدید کردن که اگه نرقصید کتک میخورید و کابل ها رو دست گرفتن. تعدادی رو به زور کشاوندن وسط و دستور دادن برقصید...
☀️#نسال_الله_منازل_الشه
دنبال رفیق شهید هستی بسم الله
مادر شهید سید مصطفی موسوی:
مصطفی گفت مادر من صدای
«هَل مِن ناصر یَنصُرنی» میشنوم .
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت
نیست
قراراست که یاد وخاطره شهدا را زنده نگهداریم. و مثل شهدا فکر کنیم و رفتار کنیم .
اگرمیخواهیم در وقت ظهور آقا اما زمان(عج) سرباز آقا باشم بایدسبک زندگیمان را شهدایی کنیم. انشالله.
📝 من سید مصطفی موسوی جوانترین شهیدمدافع حرم
تک پسرخانواده
دانشجوی رشته مکانیک
مقلدحضرت آقا
تولد ۷۴/۸/۱۸
شهادت ۹۴/۸/۲۱
شهادت سوریه
محل دفن بهشت زهرا ( س) تهران
قطعه 26 ردیف ۷۹ ش۱۶
{ شهید نشوی میمیری }
🙇♂رؤیای اصلیام این بودکه خلبان شوم و با هواپیمای پر ازمهمات به قلب تلآویو بزنم
شما به کانال من جوانترین🕊شهید
مدافع حرم دعوتید منتظر حضور سبرتان هستم.
واتساپ
جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان
https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo
کانال ایتا
@shahidmostafamousavi
ایتا کانال استیکر شهدا
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه ایتا
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
💠 لطف کنید کانالها را بدوستان خود معرفی کنید با سپاس
#کانال_سید_مصطفی_موسوی
#جوانترین_شهیدمدافع_حرم
#گروه_ایتا_
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
عطر گل محمدی۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت صد و ششم
۰۰۰ دو تا چیز مسیر رو برای یه بَلده راه گمراه کننده میکنه ، اول دست طبیعت و دوم دست انسان ، علی پرسید اونوقت این یعنی چی ؟ ابوتراب گفت یعنی اینکه دست طبیعت و حوادث طبیعی اون مثل بارون ، زلزله ، طوفان باعث تقییر حالت زمین میشه و شکل اون رو عوض می کنه مثل همین بارون سیل آسایی که چند وقت پیش اومد ُ و تونل عراقیا رو خراب کرد دومی دست انسانها مثل همین انفجارها و کَنده کاری ها ُ و جاده و معدن و غیره ، همین انفجارهای توپخونه ُ و کاتیوشا ُ و خمپاره ُ و تله های انفجاری بعضی جاها شکل زمین رو تقییر میده به طوری که شناسایی اون سخت میشه مخصوصا" تُو دل شب ، پس ما نباید آقا مهدی رو سرزنش کنیم چون اَگه منم بودم ممکن بود اشتباه کنم همون طور که چند وقت پیش اشتباه کردم ُ و مسیر اینجا واسه اون منافق از خدا بی خبر لُو دادم و اَگه دقت حسن نبود الان اینجا رو عراقیا با خاک یکسان کرده بودن ، من بلافاصله گفتم : البته برادر ابوتراب نسبت به من لطف داره ولی حقیقتش اینه که کار ، کاره اون مار بود که مامور خدا بود تا نزاره اینجا لُو بره چون اون منافق با اون بیسیم پیشرفته اش گِرای اینجا رو ثبت کرده بود فقط سَم ِ مار بهش اجازه نداده بود تا ارسالش کنه ، مهدی بخشی گفت : به هر حال من از همه شما عذر می خام و اَگه حاج آقا قلعه قوند اجازه بده من به جای حسن با برادر ابوتراب پیکر پاک شهید ناصر رو انتقال بدیم ، حاج آقا قلعه قوند گفت : مهدی جان طول مسیر هشت کیلومتره ، اونم انتقال پیکر شهید تو با این دست تیر خورده که نمی تونی این مسیر رو طی کنی ، برادر ابوتراب گفت : اَگه از مسیر تونل بریم میشه پنج کیلومتر ، من گفتم : بازم واسه مهدی که یه دستش زخمیه زیاده بهتره خودم برم چون می خام یه سری هم به جالیز عراقیا بزنم ُ و ببینم حال ُ احوال سبزیجاتمون خوبه ، یه هو جمشید پرسید جالیز ؟ کدوم جالیز ؟ محمد یه نگاه به من انداخت ُ و بهم فهموند که بند رو آب دادم ُ و خرابکاری کردم بلافاصله گفت : منظور حسن از جالیز میدون های مین ُ و تله های انفجاری دشمنه ، می خاد یه جوری مسیر رو واسه روز مبادا شناسایی ُ و رَمزگذاری کنه ، راستی حسن ؟ موقع رفتن یادم بنداز یه نقشه هوایی منطقه رو بهت بِدَم تا وقت شناسایی منطقه روش علامت بزنی ، گفتم : باشه انگار کار رو بد جوری خراب کرده بودم ُ و محمد با زرنگی خراب کاری من رو جمع کرد ، ولی علی ول کن نبود با سماجت پرسید آخه حسن جون کِی تُو شب تاریک میره شناسایی منطقه اونم وقتی که چِشم ، چِشم رو نمی بینه ؟ حاج آقا قلعه قوند واسه اینکه قائله رو جمع کنه گفت : حسن جان علی راست میگه واسه همین شبونه برنگردید بمونید بعد نماز صبح که هوا کمی روشنتر میشه برگردید تا بتونید منطقه رو هم شناسایی کنید ، گفتم : به رو چِشم حاجی جان ، خلاصه بچه ها چند نفری با کمک هم دسته گُلی رو که من آب داده بودم جمع کردن ، نیمه شب گذشته بود که با کمک محمد و مهدی بدن پاک ناصر رو تُو چفیه ُ و پَتو پیچیدیم ُ و آماده کردیم حاج آقا قلعه قوند نذاشت تا جمشید ُ و علی با ما همراه بشن و کار خوبیم کرد چون دیدن بدن عربن عربای ناصر اونم با گذشت زمان حتما " حال اون دو تا رو خراب می کرد وقت آماده کردن بدن شهید نذاشتم محمد ُ و مهدی به تیکه های بدن دست بزنند ُ و خودم با دقت بدن رو جمع کردم ، یاد حرف ناصر افتادم : حسن جان منو تنها نذار من از تنهایی می ترسم شروع کردم به گریه کردن محمد ُ و مهدی هم زدن زیر گریه یه لحظه چشمم سیاهی رفت ُ و افتادم روی بدن پاره پاره ناصر یه هو دیدم ناصر کنارم وایساده و داره می خنده گفتم ناصر تو زنده ایی خندید ُ و گفت : خُوب آره که زنده ام از همیشه زنده تر ببین تازه تنها نیستم بچه ها هم پیش منن ، نگاه کردم دیدم پشت ناصر همه بَر و بچه هایی که از محل ُ و هنرستان شهید شده بودن جمع شدن ُ و خوشحال دارن به من می خندن جلوی همه شون کبلایی بود همون پیرمردی که ما خیلی اذیتش کرده بودیم ُ و کُمپوت هاش رو کِش رفته بودیم گفتم کبلایی تُو کِی شهید شدی ؟ ، یه هو محمد من رو از روی بدن ناصر بلند کرد ُ و پرسید حسن چی شد ؟چرا افتادی ؟ حالت خوبه ؟ گفتم : آره خوبم حرفی از چیزی که دیده بودم نزدم موقع پیچیدن بدن شهید بوی گُل محمدی پیچیده بود پرسیدم بچه ها شما عطر زدید ؟ اَگه عطر دارید بدید یه کمی بزنم به پتو ، مهدی گفت من عطر نزدم چون حساسیت دارم ُ و نمی تونم اصلا " از عطر استفاده کنم ، محمد گفت : منم عطر نزدم ولی تُو سجاده نمازم دارم می خای بِرم بیارم ، گفتم نه وقت کمه باید حرکت کنیم ، با اینه که حاج آقا قلعه قوند خیلی نگران بود ناچار به من اجازه داد و ابوتراب رو صدا کرد ُ و تنهایی باهاش یه ده دقیقه ایی صحبت کرد حدس می زدم حاج آقا قلعه قوند راجب چی داره حرف می زنه بعد از دست دادن ناصر ُ و احمد حالا نگران بود که منم ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
دریچه۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت صد و هفتم
۰۰۰ بعد ِ از دست دادن ناصر ُ و احمد حالا نگران بود منم شهید بشم ، حول و حوش ِ ساعت یک نیمه شب من ُو ابوتراب به صورت چراغ خاموش راه اُفتادیم بخاطر اینکه برانکاردی واسه بُردن بدن پاک شهید نداشتیم من بَدن شهید رو داخل چفیه و بعدش داخل پتو پیچیدم یادم میاد موقع پیچیدن بدن ناصر گفتم : محمد یادت میاد ناصر همیشه با خنده می گفت عمودی اومدیم افقی برمی گردیم ، جمشید بهش می خندید ُ و می گفت : نترس من هر طور شده تو رو عمودی می برم تهران ولی ناصر می خندید می گفت حیفت نمی یاد من که انقدر شیرین ُ خوشمزه ام رو مثل چوب ببری تهران من دوست دارم مثل شکلات برم تهران دوست دارم شکلات پیچم کنن اصلا" فکر نمی کردم که یه روز میرسه که خودم با دستای خودم بدن پاک ناصر رو مثل شکلات تُو پتو می پیچم ، حالا ناصر رو شکلات پیچ داشتم می بُردم عقب یه سر پتو رو گره زده بودم به یه چفیه و اون رو حلقه کرده بودم تا ابوتراب بندازه گردنش یه طرف ِ دیگه رو هم به همون شکل با چفیه خودم بسته بودم و انداخته بودم دور گردنم تا هر دو تا دستمون آزاد باشه که اَگه تُو راه با گشتی های عراقی یا منافقین درگیر شدیم بتونیم از هر دو دستمون استفاده کنیم هوا تاریک تاریک بود ُ و هیچی تُو آسمون دیده نمی شد گفتم ابوتراب پس کِی می رسیم به دهنه تونل های خودمون ؟ ابوتراب گفت : یه یک کیلومتری مونده ولی باید بدونی ما از نزدیکی میدون مینی که احمد داخلش گِیر کرده رد نمی شیم و از اون فاصله داریم گفتم پس باید چیکار کنیم من حتما " باید احمد رو ببینم ، ابوتراب گفت : نگران نباش موقع برگشتن می برمت تا احمد رو ببینی فقط نباید عجله کنی و هیچ چی هم به کسی نَگی ، گفتم باشه میون راه دقت کردم دیدم حق با احمد بوده عراقیا انقدر منطقه رو گوله بارون کرده بودن که زمین صاف شلمچه چاله چاله شده بود مجبور بودیم تُو تاریکی هی بالا پائین بریم تُو بعضی چاله از بارندگی چند روز گذشته هنوز آب جمع شده و مونده بود واسه همین پوتین هامون خیس شده بود چند باری افتادیم و خیلی سعی کردیم بدن پاک شهید و پتویی که دور اون پیچیده بودیم خیس نشه بلاخره رسیدیم به دریچه تونل ابوتراب گفت دهنه همین جاست ، یه نگاهی تُو تاریکی انداختم ُ و گفتم اینجا که چیزی نیست ؟ جواب داد چرا هست یه کم صبر کن ، بدن شهید رو گذاشتیم رو زمین دیدم ابوتراب از داخل کوله پشتیش یه بیلچه کوچیک درآورد ُ و شروع کرد به کندن یه نیم متری به شعاع یک متر کند منم کمکش کردم بعد یه دریچه فلزی ظاهر شد دریچه رو بلند کرد و یه تونل نمایان شد ، پرسید حسن چند تا نارنجک با خودت آوردی ؟ گفتم پنج تا ، گفت یکیش رو بده من یه نارنجک بهش دادم گفت یه بند پوتینت رو هم باز کن بده من ، پرسیدم می خای چیکار ؟ گفت صبر کن تا ببینی بعدش بند یه پوتین خودش رو هم باز کرد ُو بند دوتا پوتین رو بهم بست ُ و یه سر بند پوتین رو هم بست به ضامن نارنجک ، پرسیدم می خای تله انفجاری درست کنی ؟ جواب داد نه می خام کاری کنم که وقتی ما رفتیم تُو تونل بر اثر انفجار نارنجک خاک بریزه روی دریچه تا دریچه دیده نشه و قابل شناسایی نباشه این منافقای مزدور دوره های مختلفی تُو اسرائیل دیدن و ممکنه بتون راه تونل و دریچه رو پیدا کنن ، ابوتراب نارنجک رو کنار دهنه تونل زیر خاک پنهان کرد و بند پوتین رو که به ضامن نارنجک بسته بود از کنار دریچه آورد داخل وقتی کاملا" وارد تونل شدیم از دَرز دریچه تونل بند پوتین رو کشید و ضامن نارنجک دراومد ُ و نارنجک منفجر شد من از صدای ریزش خاک مطمئن شدم که خاک زیادی ریخت روی دریچه تُو دلم گفتم الحق که ابوتراب یه بَلده ی حرفه ایی شیری که از مادرش خورده حلالش باشه تونل جوری کنده شده بود که یه آدم معمولی بتونه تُو اون ایستاده راه بره یه نیم کیلومتری که جلو رفتیم به یه دو راهی رسیدیم ابوتراب گفت راه سمت چپ میره به طرف تونل عراقیا از اینجا به بعد راه تونل چپی باریک میشه و یه جاهایی به اندازه عبور یه آدم خوابیدس من تا حالا سه چهار بار از این راه رفتم تُو تونل بعثی ها ، پرسیدم اونجا چی دیدی ، گفت : چیز خاصی نیست اندازه تونل نصف ارتفاع تونل ما رو داره بیشتر شبیه قنات کنده شده به نظر میاد واسه فرار طراحی شده نه حمله ، ولی چون تا آخرش نرفتم نمی دونم آخرش چه خبره ،گفتم : ابوتراب اَگه خاک زیادی روی دریچه ریخته بشه و دیگه از تُو باز نشه چیکار می کنید ؟ ابوتراب گفت : مشگلی نیست چون ما ده تا بَلَده ستاد ، هممون محل سه تا دریچه تونل خودمون رو بَلَدیم و اَگه اتفاقی واسه یکی از دریچه ها بیفته از طریق دو تای دیگه وارد تونل میشیم ، پرسیدم خوب این تونل تا کجا ادامه پیدا می کنه ؟ ابوتراب گفت : این رو نمی تونم بگم چون باید محرمانه بمونه ولی همین قدر بدون که این تونل فاصله رو نصف می کنه وبعضی جاها از زیر میدون مین رد میشه ، پرسیدم یعنی ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
⚠️⚠️توجه اطلاعیه مهم ⚠️⚠️
⭐⭐بسم الله الرحمن الرحیم ⭐⭐
❄سلام علیکم ورحمه الله❄
⬅️‼️‼️نماز و روزه استیجاری چیست؟➡️
⬅️از نظر احکام اسلامی، نماز و روزههای واجبی برای مسلمان در نظر گرفته شده است که اگر کسی نتواند آنها را در زمان مقرر انجام دهد، باید قضای آنها را انجام دهد و اگر نتواند، باید بعد از مرگ او به جای وی قضا را بگیرند.
‼️‼️‼️
⬅️حقیر طلبه که اعمال ذیل را با کیفیت خواسته شده انجام میدم
⏪عبادات استیجاری اعم از...
#نماز استیجاری
#روزه استیجاری
#ختم قرآن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#چله ایت الله حق شناس ره
‼️🔴🔴ایت الله حق شناس ره فرمودند؛شما چهل روز زیارت عاشورا بخوانید اگر از خدا حاجتتان را نگرفتید، بیایید من برای شما حاجتتان را از خدا میگیرم و من ضامن شما هستم. 🔷️
از مواردی که مرسوم هست برای این چله
رفع مشکلات و
گشایش بخت جوانان هست که مجرب است
#چله دعای توسل
#چله یاسین
#چله من یتق الله
#چله سوره واقعه برای گشایش روزی
#چله زیارت عاشورا (همرا با صد لعن و سلام)
#چله سوره حشر
📖استخاره باقرآن
_
در پناه مولود کعبه 🤲
شعرم نمی آید چرا یا فاطمه (س) کاری نما
تا از حسینت گویم و آن هم به الهام شما
امشب نیاید شعر من یا فاطمه (س) آغاز کن
حس سرودن را به من ای دخت پاک مصطفی (س)
انگار یا زهرا (س) هنوز شعرم نمی آید ولی
پس این من و این شعر و این عباس (س) و دستان جدا
ای وای فهمیدم کنون انگار قصدی داشتید
یا فاطمه (س) خواهی شما گویم ز عباس (س) و وفا
یا للعجب در شعر من با اینکه قصدم بود حسین (ع)
الهام شعر از فاطمه (س) عباس (س) شد در انتها
عرض سلام و هم ادب ای زاده ام البنین
ای تو عزیز فاطمه (س) ای نور چشم مرتضی (ع)
ای مظهر مهر و وفا، ای آیت جود و سخا
باب الحوائج هستی و ما را خودت بنما دعا
بنما دعا تا قلب ما هر روز عاشق تر شود
به حضرت عشق و صفا یعنی شهید کربلا
ای حضرت عباس (س) ما محبوب باغ یاس ما
زهرا (س) نگاهت می کند او دوست می دارد تو را
می خواستم شعرم شود شعری حسینی این زمان
پس فاطمه (س) نام تو را آورد ای محبوب ما
ای تو علمدار حسین (ع) یار وفادار حسین (ع)
ای شیر بیدار حسین (ع) گو باز هم أدرک أخا
زیرا دوباره فاطمه (س) گوید که فرزندم سلام
به به عجب شعری شده آغازش از خیر النسا
پایان شعرم را دگر عباس (س) زینت می دهد
ما را حسینی کن شما نورش به دل ها کن عطا
هر قدر یا عباس (س) از آن انوار دل را پر کنی
افزوده ای بر قلب ما مهر و زلالی و صفا
در سوم شعبان که من شعری حسینی خواستم
زهرا (س) ولی در شعر من عباس (س) را می زد صدا
📝 علی شیرازی
l🚩السلام علیک یا أباعبدالله 🇮🇷
اخطار سردار حاجیزاده به اروپا
▪️ جدیدترین موشک کروز ایران با برد ۱۶۵۰ کیلومتر
فرمانده نیروی هوافضای سپاه:
🔷میتوانیم ناوگان دریایی آمریکا و ناوهای هواپیمابر را در فاصله ۲هزار کیلومتر هدف قرار دهیم. این ۲هزارکیلومتر هم به احترام اروپاییهاست و امیدواریم آنها احترام خودشان را حفظ کنند.
🔷دشمن هرگز توان ساخت پدافندی ضد موشک هایپرسونیک ما را ندارد. سرعت این موشک بیش از ۱۲-۱۳ ماخ است.
🔷دیگر هیچ موشک غیر نقطهزنی نمیسازیم.
🔷جدیدترین موشک کروز ما با برد ۱۶۵۰ کیلومتری عملیاتی شده است. این موشک، برای بزرگداشت شهدای کردستان به نام «پاوه» نامگذاری شده است.
@shahidmostafamousavi
🔴سردار امیرعلی حاجیزاده در برنامه صف اول شبکه خبر ۵ اسفند ۱۴۰۱:
🔹️در عین الاسد اگر میخواستیم هزار تاشون رو بکشیم هم میتونستیم ولی نکردیم اونا یه مشت سرباز بدبخت بودند
🔺باید ترامپ و پمپئو رو بکشیم
هدفمون صدمه زدن به هیمنه آمریکا بود
اگر یک تیر میزدند ۴۰۰ موشک در مرحله اول میخوردند...
@shahidmostafamousavi