#زنـــــدگیــنــــــــــــامــه🔻
شهید محمود شهبازی دستجردی، یکم بهمنماه ۱۳۳۷ش در خانوادهای مذهبی در اصفهان چشم به جهان هستی گشود... تحصیلات دوره ابتدایی را در زادگاه خود به پایان میرساند و برای ادامه تحصیل، وارد دبیرستان احمدیه حکیم سنایی اصفهان میشود. پس از چند سال تلاش و کوشش، مدرک دیپلم خود را ... دریافت میکند و در همان سال، ... در رشته مهندسی صنایع دانشگاه علم و صنعت پذیرفته میشود. شهبازی بهطور مشخص، فعالیتهای مذهبی و سیاسی خود را از دوران دبیرستان شروع میکند. او در این دوران، به مطالعه کتابهای مذهبی بهویژه کتابهای شهید استاد مطهری و علامه طباطبایی روی میآورد و همزمان در محافل مذهبی و مجالس سخنرانی شهید اژه ای و... شرکت فعال میجوید. او از آن پس، با شهید اژهای ارتباط برقرار نموده و فعالیتهای مذهبی و سیاسی خود را گسترش میدهد... او در روشنگری دوستان و یارانش نسبت به ماهیت رژیم شاه، از هیچ کوششی دریغ نمیکند و پس از ورود به دانشگاه نیز به ابعاد تازهای از فعالیتهای انقلابی دست می.... شهبازی با ایمانی راسخ و باوری استوار، پای در میدان مبارزه علیه رژیم میگذارد و تا پایان، این مبارزه را ادامه میدهد. ...شهبازی در روزهای پیروزی انقلاب اسلامی نیز در تهران حضوری چشمگیر مییابد و دوشادوش مردم انقلابی در تسخیر پادگانها شرکت میجوید... پس از نفوذ گروهکهای ضدانقلاب در محیط دانشگاه، او بهطور جدی عمده فعالیتش را معطوف به آنجا نموده و در مقابله و مبارزه با عناصر منحرف و ضدانقلاب، جبهه جدیدی را در دانشگاه ایجاد میکند... در سال ۱۳۵۹ش، برای ساماندهی و سازماندهی سپاه پاسداران شهر همدان به این شهر میرود ...و پس از چندی نیز به فرماندهی سپاه پاسداران همدان منصوب میشود. ... همزمان با شروع جنگ تحمیلی، راهی جبهه میشود ... ابتدا به جبهههای غرب میرود و پس از تحکیم و تثبیت مواضع رزمندگان اسلام در آنجا، به جبهه جنوب عزیمت میکند ... پیش از آغاز عملیات فتحالمبین، به مسئولیت معاونت تیپ ۲۷ محمد رسولالله (ص) برگزیده شده ...و پس از فراغت از عملیات فتحالمبین، تیپ ۲۷ را برای عملیاتی وسیع و بزرگتر تجهیز و آماده میکند. او برای اجرای عملیات بیتالمقدس، نیروهای زبده تیپ را راهی محور اهواز - خرمشهر کرده و با شروع عملیات، به خطوط دشمن یورش میبرد. شهبازی در این حمله نیز همچون فتحالمبین، پرشور و بارشادت در فرماندهی رزمندگان، حماسهای ماندگار خلق میکند و تا دروازه شهادت به آسمان عشق و سرزمین معشوق عروج میکند. سردار محمود شهبازی دستجردی، روز دوم خردادماه سال ۱۳۶۱ هجری شمسی در آستانه فتح خرمشهر در عملیات بیتالمقدس بر اثر اصابت ترکش خمپاره، به فیض عظمای شهادت نائل آمد. پیش از عملیات، از حالت و سکناتش معلوم بود که او دیگر برای رسیدن به حضرت دوست، برات عشق را دریافت کرده و مشخص بود که چهرهاش آسمانی است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#خـــــــــــــاطــــــــــــــــره🔻🔻
خاطره به نقل از سردار شهيد حسين همداني :این سردار شهید همانند یک مهاجر همواره از مکانی به مکان دیگر منتقل می شد….پس از مهاجرت این شهید از اصفهان به تهران وقتی دید در تهران به توانمندی های او پی برده و از وی تعریف و تمجید می شود به مکان دیگری برای خدمت نقل مکان کرد.… تنگه های کورک بیش از ما از حاج محمود خاطره دارند … بیشتر محورهای عملیاتی توسط این شخصیت شناسایی شدند و انجام عملیات ها ماحصل این تلاش و همت شهید شهبازی بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#وصیتــنــــــــــامـــــــه🔻🔻
ای همهی کسانی که سفارشم به گوش و دیدهتان خواهد رسید مبادا روحانیت را تنها بگذارید، بدانید که تمام تلاش ابرقدرتها در ازبین بردن اسلام، روبروی روحانیت قرار دارد.
شادی روحش #صلوات🌹
🌷شهاب مهدوی 🌷:
🔸 " در محضـــر شهیـــــد "...
#یه_روزمردم_دسته_دسته_میرن_زیارت
✍ابراهیم #کتابچه دعا را باز ڪرد و به همراه بچهها #زیارت_عاشـورا خواندیم.
🍁بعد از آن در حالی ڪه با #حســـرت به #منـاطق تحت نفــوذ دشــمن نگاه میڪـردم، گفتم:
🍁ابـــرام جـون این #جـــاده رو ببین ڪـه به ســــمت #مرز میره. ببین چــــقدر راحــت عراقــیها توے اون تــردد میڪنن.
🍁بعد با حســـــرت گفتــــم:
🍁یعنی #میشه یه روزے مـردم ما راحـــت از این جادهها رد بشــــن و به شـــهرهاے خودشون برن.
🍁ابـــراهیم ڪه انگـــــار #حواســـش به
حـرفهاے من نبــــود و با #نــــگاهش
داشـــت #دوردســــتها رو میدیــــد،
لبخندے زد و گفت:
🍁چی میگی! #یه_روز_میاد ڪه از همین جــــاده #مردم خودمـــون دسته دسته میرن #ڪـربلا رو زیـــــارت میڪنن.
🍁در مســیر برگشت از بچهها پرسیدم:
اسم اون پاسگاه مرزی رو میدونین؟
🍁یڪی از بچهها گفت : #مرز_خســـروی.
🍁#بیست سال بعد به #سمت کربلا میرفتیم. نگاهم به همان ارتفاعی افتاد که ابراهیم بر فراز آن زیارت عاشــــورا خوانده بود.
🍁گوئی ابراهیم را میدیدم که ما را #بدرقه میکرد. آن ارتفاع درست روبروی منطقه مـرزی خســـــروے قرار داشــــت.
آن روز #اتوبوسها از همان جاده به سمت مرز در حرکت بودند و از همان جاده #دستهدسته مـردم ما به زیـــــارت #ڪــــربلا میرفتند.
#شهید_ابراهیم_هادی 🕊
#علمدار_کمیل🚩
#سلام_بر_ابراهیم
#خاطره 🍁
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
🍃💕| #خاطره
حدود ساعات دو تا سه نصفه شب خواب عجیبی دیدم، خانه مان نورانی شده بود و من به دنبال منبع نور بودم.
دیدم پنجره آشپزخانه تبدیل به در شده و شهدا یکی یکی وارد خانه ام شده اند.
همه جا را پر کردند و با لباس نظامی و سربند روی سرشان دست در گردن یکدیگر به هم لبخند می زنند.
مات، نگاهشان کردم و متوجه شدم منبع نور از دو قاب عکس برادران شهیدم هست.
آن شب برادر شهیدم محمدعلی به خوابم آمد و در حالتی روحانی سه بار به من گفت: که نگران نباش، محمدرضا پیش ماست.
آن شب تا صبح اشک ریختم و دعا خواندم.
بعدها گفتند همان ساعت سه هواپیمای حامل پیکر محمدرضا و بقیه شهدا روی زمین نشست...
🌸 نقل شده از #مادر_شهید
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
🍃🌹| #خاطره
اوایل شیطنت های دبیرستانش من رو از رفاقت باهاش میترسوند..
من اونموقع نسبت بهش خیلی آروم تر بودم...
و فکر میکردم اینکه بخوام صمیمیتم رو باهاش علنی کنم من رو از چشم مدیر و معاون و مشاور مدرسه میندازه..
واسه همین بیشتر ارتباطمون بیرون مدرسه بود چه دورانی بود!!
وقتایی که بیرون مدرسه با هم گشت و گذار داشتیم شبها تا اخر وقت به هم پیامک میدادیم ولی تو مدرسه انگار نه انگار که رفیقیم..
ولی بعد از مدتی وقتی مرام و معرفت و پاک بودنش رو درک کردم خیلی قضیه فرق کرد..
دیگه اواخر دوران دبیرستان بود و با خودم میگفتم آیا ارتباطمون بعد از فارق التحصیلی هم ادامه داره؟؟
تا اینکه وقتی فهمیدیم با هم دانشگاهی و هم رشته ای هستیم جور دیگه واسه رفاقتمون برنامه ریختیم..
عید غدیر 92 بود که عهد بستیم هرجا هستیم با هم باشیم...
(بماند که یکبار عهد شکنی کرد و رفت و ... دیگه برنگشت..)
روز ثبت نام دانشگاه محمد خیلی ذوق داشت..
یادم نمیره اون روزی رو که 8 صبح قرار داشتیم و من تا 10 خواب بودم.. محمد کارهای ثبت نام اولیه ش رو انجام داده بود و تا ساعت 11نشسته بود سر قرار دم مترو بهارستان منتظر من..
بدون اینکه حتی بهم زنگ بزنه😐
وقتی دیدمش اول فکر کردم تازه اومده نگو به خاطر من فقط منتظر مونده..
من رو برد کافی نت برای ثبت نام اینترنتی..
شناسنامه و مدارکم رو گرفت خودش شروع کرد به تکمیل مراحل ثبت نام...
شاید نشنیده باشید که محمد حافظه خیلی خوبی داشت و بعد از اون جریان واسه همیشه شماره شناسنامه و کد پستی تلفن منزل و حتی کد سریال شناسنامه من رو حفظ بود...
حتی از اون سال تمام انتخاب واحد های من رو محمد اول وقت برام انجام میداد که با هم تو یک کلاس باشیم😄
ترمای بعد از رفتنت خیلی دیر انتخاب واحد کردم...
و خیلی کلاس ها رو غیبت خوردم...
و خیلی روز ها رو بدون تو....
♦️نقل شده از #دوست_شهید
#دلتنگی
#شهید_محمدرضا_دهقان
#التماس_دعا
🌸📝| @shahid_dehghan
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🔸 در محضـــــر شهیــــــد....
📔 #خاطره
💖#مــادر_آن_دنیـا_را_برایت_آبـاد
مـےکنـم
✍روزهاے قبل از رفتنتش گوشه اے از اتاق نشسته بود، از من پرسید: «مامان از #دنیا چه چیزی میخواهی؟»
🍁گفتم: «خواسته خاصی ندارم و و دنیا را با تـو مےخواهم و دنیاے بدون تو برایم معنایی ندارد»،
🍂گفت: «زمانی ڪه من #نبودم چه ڪسی را داشتی؟» گفتم: «خدا را داشتم» ڪه در جوابم گفت:👌«خدا همان خداست، هیچ فرقـے ندارد، من هم ڪه نباشم #خدا را دارے.» ناراحت شدم و گفتم: «از این حرفها نزن.»
🍁بعد از این حرفم، مصطفی گفت: «مامان سعی ڪن #دل_بڪنی و #ببخشی تا دل نڪنی به معرفت نمیرسی، از دنیا و #تعلقاتش بگذر.
🍂 #برای_هرڪسی یڪ روز، روز عاشورا است، یعنی روزی ڪه امام حسین نداے "هل من ناصر" را داد و ڪسانی ڪه رفتند و با امام ماندند، #شهید و رستگار شدند، ولی ڪسانی ڪه نرفتند چه چیزی از آنها ماند، تا دنیا باقیست، #لعنت میشوند.»
🍁در جواب حرفهایش با خنده گفتم: « #مگر_توصداے "هل من ناصر" شنیدے» ڪه جوابم داد: «دوست دارے چه چیزی از من بشنوی؟»
🍂گفت: «مامان مے خواهم یڪ مژده بدهم، اگر از تـه قلـب #راضـی شوے ڪه به سوریه بروم، #آن_دنیـا_را_برایت_آباد_میڪنم و دنیاے زیبایی برایـت مےسازم ڪه در خواب هم نمیتوانی ببینی»
🥀#جوانترین_شهید_مدافع_حرم
#شهید_سیدمصطفی_موسوی
#سالروز_شهـادت🕊
✨ #یــادش_بــا_صــلــوات ✨
@shahidmostafamousavi
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🔸 در محضـــــر شهیــــــد....
📔 #خاطره
💖#مــادر_آن_دنیـا_را_برایت_آبـاد
مـےکنـم
✍روزهاے قبل از رفتنتش گوشه اے از اتاق نشسته بود، از من پرسید: «مامان از #دنیا چه چیزی میخواهی؟»
🍁گفتم: «خواسته خاصی ندارم و و دنیا را با تـو مےخواهم و دنیاے بدون تو برایم معنایی ندارد»،
🍂گفت: «زمانی ڪه من #نبودم چه ڪسی را داشتی؟» گفتم: «خدا را داشتم» ڪه در جوابم گفت:👌«خدا همان خداست، هیچ فرقـے ندارد، من هم ڪه نباشم #خدا را دارے.» ناراحت شدم و گفتم: «از این حرفها نزن.»
🍁بعد از این حرفم، مصطفی گفت: «مامان سعی ڪن #دل_بڪنی و #ببخشی تا دل نڪنی به معرفت نمیرسی، از دنیا و #تعلقاتش بگذر.
🍂 #برای_هرڪسی یڪ روز، روز عاشورا است، یعنی روزی ڪه امام حسین نداے "هل من ناصر" را داد و ڪسانی ڪه رفتند و با امام ماندند، #شهید و رستگار شدند، ولی ڪسانی ڪه نرفتند چه چیزی از آنها ماند، تا دنیا باقیست، #لعنت میشوند.»
🍁در جواب حرفهایش با خنده گفتم: « #مگر_توصداے "هل من ناصر" شنیدے» ڪه جوابم داد: «دوست دارے چه چیزی از من بشنوی؟»
🍂گفت: «مامان مے خواهم یڪ مژده بدهم، اگر از تـه قلـب #راضـی شوے ڪه به سوریه بروم، #آن_دنیـا_را_برایت_آباد_میڪنم و دنیاے زیبایی برایـت مےسازم ڪه در خواب هم نمیتوانی ببینی»
🥀#جوانترین_شهید_مدافع_حرم
#شهید_سیدمصطفی_موسوی
#سالروز_شهـادت🕊
@shahidmostafamousavi
✨ #یــادش_بــا_صــلــوات ✨
هدایت شده از کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
🍃بسم رب شهدا والصدیقین 🍃
#خاطره
محمدرضا وقتی که عازم سوریه بود مهم ترین نگرانی اش این بود که مثل هر سال دهه محرم اینجا نیست و نمی تواند به هیات برود .
در تماس هایی☎️ که با ما و خانواده داشت هم همیشه این ناراحتی را بیان میکرد.
یکی از شب های محرم 🏴به هیات میثاق باشهدا رفتیم.
استاد پناهیان آن شب از اخلاص میگفت و چند خاطره از شهدای مدافع حرم .
بعد از اتمام هیات ، محمدرضا تماس گرفت و به او گفتم امشب خیلی بیادت بودیم. 😊
انگار که رزق او بود که به او صحبتهای آقای پناهیان را منتقل کنم.
به او گفتم:
"محمدرضا، اگر میخواهی شهید بشی، باید خالص بشی"
آخرین تماسش با خانواده دوشنبه هجدهم آبان🗓 بود .
آن شب به مادرش سپرد که دعا کن شهید شوم و مادر هم به او گفته بود برای شهید شدن باید #اخلاص داشته باشی .
محمد رضا در جواب به مادرش گفته بود:
"این دفعه واقعا دلم رو خالص کردم و هیچ دلبستگی به هیچ چیزی ندارم ...
الان دیگه سبکبار سبکبارم"🕊
تخففوا تلحقوا...
سبکبار شوید، تا برسید...
شرط شهادت، خلاصه شده
در همین جمله امیرالمومنین علی علیه السلام،
سبکبار شدن،
خالص شدن،
و شهدا این را خوب فهمیدند و عمل کردند.
ماکجاییم؟
از خودمون پرسیدیم؟
#نقل_از_مادر_بزرگوار_شهید 🌷
#ابـــووصــال ✨
🌹🍃 @shahid_dehghan