eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
363 دنبال‌کننده
23.9هزار عکس
17.9هزار ویدیو
210 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبلیغ همراه
🌸🍃خداوند به حضرت آدم علیه السلام وحي كرد : 🔹من همه سخن (حکمت) را در چهار كلمه براي تو جمع مي كنم ؛ كه همين چهار دستور، جامع و فراگيرنده همه وظايف انساني و در بر گيرنده همه كمالات بشر است . آدم: آن چهار كلمه چيست؟ خداوند فرمود: ❣يكي از آنها از آن من است ❣و يكي از آنها، از آن تو است ❣و سومي از آن ميان من و تو است ❣و چهارمي ميان تو و مردم است. 🔸آدم: خدايا! برايم شرح بده تا بدانم . خداوند، چهار موضوع فوق را چنين شرح داد: 1⃣ آن كه از آن من است، اين است كه " تنها مرا پرستش كني و كسي را شريك من نسازي." 2⃣ آن كه از آن تو است، اين است كه " پاداش عمل نيك تو را بدهم، در آن هنگام كه از همه وقت، به آن نيازمندتر هستي." 3⃣ آن كه بين من و تو است، اين است كه " تو دعا كني و من دعايت را به اجابت برسانم." 4⃣ و آن كه بين تو و مردم است، آن است كه: " آنچه را براي خود مي پسندي براي ديگران بپسندي و آنچه را كه براي خود نمي پسندي براي ديگران نيز نپسندي."
هدایت شده از تبلیغ همراه
امیرالمؤمنین علی علیه السلام : 〽 وَ قَالَ (عليه السلام): كُنْ سَمْحاً وَ لَا تَكُنْ مُبَذِّراً وَ كُنْ مُقَدِّراً وَ لَا تَكُنْ مُقَتِّراً. ✨ و درود خدا بر او فرمود: بخشنده باش اما زیاده روی نكن، در زندگی حسابگر باش، اما سختگیر مباش. 📚 حکمت ۳۳
✅باید بیاریش! ✍راوی: علی دهکردی مقدم 📖جوانی گریان آمد توی ستاد و گفت: می خوام دکتر چمرانو ببینم. بردیمش پیش دکتر، دکتر گفت:چی شده؟ جوان گفت: عراقی ها مادرمو کشتن، خواستم دفنش کنم، نذاشتن، از دست شون فرار کردم، اومدم بگم کمکم کنید. من گفتم:این همه فرمانده و نظامی سر راهت بود، چرا یه راست اومدی اینجا؟ گفت: من فقط چمرانو رو می شناسم. رفت دست دکتر را گرفت و به حالت التماس به او گفت: می خوام خودم خاکش کنم، برام میارینش؟ دکتر گفت: انقدر گریه نکن. به بچها می گیم برن مادرتو بیارن. بعد از گرفتن آدرس، بما گفت: باید برین بیاریدش. چطوریش مهم نیست. خود دکتر هم می دانست، رفتن به آن روستا خیلی خطرناک بود. حتی چندتا از بچه ها هم عنوان کردند خطرناک است، اما دکتر گفت: من قولم را به این جوان دادم. تا اون جایی که یادم میاد، شما هم یه قول هایی بمن داده بودین. بما فهماند که نباید روی حرفش حرف بزنیم. به هرحال بچه ها رفتند و جنازه مادر آن جوان را آوردند و تحویلش دادند. وقتی جنازه مادرش را تحویل گرفت، خیلی صحنه دیدنی بود. جوان نمی دانست چه کند و چطونه از دکتر تشکر کند. در حالیکه عزیزترین کس خود را از دست داده بود، اما با لبخند از ما و دکتر تشکر می کرد. 📚 چمران مظلوم بود،ص۹۱
🔅♨️🔅♨️🔅♨️🔅 از مرحوم محدّث قمی (رضی الله عنه) نقل شده که فرمود: من سفری به همدان رفتم و بر شخص معتمدی وارد شدم. یک شب او به من گفت: فلان جا شام مهمانم، دلم می خواهد خدمت شما باشم. با هم آنجا برویم. من امتناع کردم. گفت: آقا اگر شما همراه من بیایید آبروی من بیشتر می شود، برای من خوب است. با هم رفتیم. شام آوردند و خوردیم، بعد از شام به منزل برگشتیم. 🔸من صبح برخلاف هر شب که با کمال راحتی برای نماز شب بر می خاستم، زمانی از خواب بیدار شدم که نزدیک طلوع آفتاب بود و نزدیک بود، نماز صبحم قضا شود. خیلی ناراحت شدم. 🔸عجب! آدم یک عمر زحمت بکشد که نماز شبش ترک نشود، ولی حالا چطور شده که نماز صبحم نزدیک است قضا شود؟ با عجله برخاستم، با ناراحتی وضو گرفتم و نماز صبح را خواندم تا قضا نشود بعد به فکر افتادم چرا این طور شد؟ یعنی چه؟ برای من مصیبتی شد. 🔸برای ما خیلی مهم نیست که نماز صبحمان هم قضا شود؛ امّا آن ها که خود را منظّم کرده اند، تطهیر کرده اند، برایشان سنگین است. 🔸من فکر کردم چرا این طور شد؟ گفتم: شاید به خاطر شام دیشب بوده است. غیر از این دیگر توجیهی ندارم. صاحبخانه آمد، به او گفتم: صاحب آن منزل که دیشب رفتیم چه کاره بود؟! قدری تأمّل کرد و گفت: ایشان بانک بعد از ظهر است. من نفهمیدم یعنی چه؟ بعد ادامه داد بانک ها قبل از ظهر، می دهند. این آقا بعداز ظهر ربا می دهد. من خیلی ناراحت شدم، گفتم: عجب! مرا به خانه یک رباخوار بردی و سر سفرهء او نشاندی. چرا این کار را کردی؟ به من خدمت کردی؟! این مهمان نوازی بود؟ 🔸ایشان فرمود: اثر این غذا این طور شد که تا چهل شب نمی توانستم خوب برای نماز شب برخیزم. تا چهل شب موفّق نشدم آن گونه که باید، نماز شب را انجام بدهم. 🔸به ما می گویند، اگر می خواهید صالح العمل باشید، غذایتان را پاک کنید. امّا ما دائم سعی در آلوده کردنش داریم. (صفیرهدایت (انفال/17)📚
«من به ولی فقیه خودم که نایب بر حق امام زمان (عج) من است، لبیک گفتم. مگر دختر من از حضرت رقیه عزیزتر؟ مگر پسر من از علی اصغر مهم‌تره؟ جانم، مالم، همسرم، مهلا، علی، همه و همه فدای بی بی زینب (س).» #شهید_مدافع_حرم "حسن غفاری"
🔴گریه شدید امام صادق علیه السلام ! ⬅️گریه و ناراحتی شدید امام صادق علیه السلام برای مومنین در زمان غیبت امام مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف! 📌سدير صيرفى مى گويد: من با سه نفر از صحابه محضر مولای ما حضرت امام صادق صلوات الله علیه رسيديم، ديديم آن بزرگوار بر روى خاك نشسته و مانند شیدای جگر سوخته مى كرد. آثار حزن و اندوه از چهره اش نمايان است و اشك، كاسه چشمهايش را پر كرده بود و چنين مى فرمود: آقای من (خطاب به امام عصر عجل الله تعالی فرجه) غيبت تو خوابم را گرفته و خوابگاهم را بر من تنگ كرده و آرامشم را از دلم ربوده . ⬅️ آقاى من تو مصيبتم را به مصيبتهاى دردناك ابدى پيوسته است. گفتم :خدا ديدگانت را نگرياند اى فرزند بهترين مخلوق ! براى چه اين چنين گريانى و ازديده اشك مى بارى ؟ چه پيش آمدى رخ داده كه اين گونه اشك مى ريزى ؟ 📌حضرت آه دردناكى كشيد و با تعجب فرمود: واى بر شما، سحرگاه امروز به كتاب جفر نگاه مى كردم و آن كتابى است كه علم منايا و بلايا و آنچه تا روز قيامت واقع شده و مى شود در آن نوشته شده، درباره تولد ما و غيبت و طول عمر او دقت كردم همچنين دقت كردم درگرفتارى آن زمان و شك و ترديدها كه به خاطر طول غيبت او كه در دلهايشان پيدا مى شود و در نتيجه بيشتر آن ها از دين خارج مى شوند و ريسمان اسلام را از گردن برمى دارند.... اينها باعث من شده است 📙كمال الدين و تمام النعمة ؛ ج2 ؛ ص352
نازنینا‌ چهل سالگی زمینی ات مبارک نازنینا یادت هست،شوخی هایمان برای جشن چهل ساله شدن را... یادت هست جمله حضرت امام خمینی(ره) را... : جوانان! سن جوانی را دریابید که تا قبل از۴۰سالگی تغییر خصائل اخلاقی ممکن و بعداز آن بسیار سخت است، چون دیگر تثبیت میشود.... وجمله ام بعدازهر جشن وکیک وفوت شمعهای تولدت را... : جانا دیگه وقتی نداریا حواست هست،۴۰سالت بشه دیگه نمیتونی این اخلاقتو درست کنی...! وجوابت لبخند و گاه قهقهه مستانه بود... امروز وقت خرید شمعها ،وقتی که متوجه عدد شدم،چونان قلبم فشرده شد که راه برای نفس نماند... نازنینا دلتنگمو اشکها روان است در این جشن چهل سالگیت، که شُکر در جمع دوستان سپری شد... که قلبم توان یک لحظه تنهایی را نداشت... اما حال در پس تاریکی و خلوت شب که مینویسم برایت... اشکهایم این آب دلِ سوخته که تو آن را دُرهای راه گشا میخواندی ؛ مانع از دیدن سطر و قلم و کلام است... از مفهوم زمان در آنجا که اکنون اقامت داری هیچ نمیدانم... اما به سال مردمِ زمین ،اکنون جوانی که روزی ستون وتکیه گاه و مرد خانه ام بود ،حال باید مردی جاافتاده و تارموسپیدکرده و قابلل احترام همگان میبود... برای اولین بار گفتم کاش ؛ اما چیزی برای ادامه جمله ام نداشتم!!! ،نمیدانستم باید چه بگویم... !!! کاش چه... !!؟؟ کاش جشن ۴۰سالگی اش را کنارم بود.. !؟ کاش جشن ۴۰ سالگی اش را کنارش بودم... !؟ مگر نبود ... !!؟؟؟ مگر نبودم... !!!؟؟؟؟ بودی و بودم ، هستی و هستم ، باش تا باشم از هرآنچه که برایم باقی گذاشتی فقط همین مانده و امید دیداری دوباره ... و ادامه راه عاشقی در دیاری دیگر إن شاءالله... اما دلِ دلتنگ ، تنگ است برای دیدار یاری که همه وجودش وقف رضایتم بود... إن شاءالله جشن چهل سالگیِ زمینی ام را در کنار تو، در دیارِ تو باشم إن شاءالله ای دوایِ دردهایِ نهان و آشکارِ دردمندان العجل...